بانو پریسا
بانو پریسا
ماهورشعر از (هاتف اصفهانی)
به حریم خلوت خود شبی
چه شود نهفته بخوانیم
به کنار من بنشینی و
به کنار خود بنشانیم
من اگر چه پیرم و ناتوان
تو مرا ز درگه خود مران
که گذشته در غمت ای جوان
همه روزگار جوانیم
به هزار خنجرم ار عیان
زند از دلم رود آن زمان
که نوازد آن مه مهربان
به یکی نگاه نهانیم
شدهام چو هاتف بینوا
به بلای هجر تو مبتلا
نرسد بلا به تو دلربا
گر ازین بلا برهانیم
به حریم خلوت خود شبی
من اگر چه پیرم و ناتوان // تو مرا ز درگه خود مران
که گذشته در غمت ای جوان // همه روزگار جوانیم
که گذشته در غمت ای جوان // همه روزگار جوانیم
بانو پریسا
ماهورشعر از (هاتف اصفهانی)
به حریم خلوت خود شبی
چه شود نهفته بخوانیم
به کنار من بنشینی و
به کنار خود بنشانیم
من اگر چه پیرم و ناتوان
تو مرا ز درگه خود مران
که گذشته در غمت ای جوان
همه روزگار جوانیم
به هزار خنجرم ار عیان
زند از دلم رود آن زمان
که نوازد آن مه مهربان
به یکی نگاه نهانیم
شدهام چو هاتف بینوا
به بلای هجر تو مبتلا
نرسد بلا به تو دلربا
گر ازین بلا برهانیم