دکتر محمدرضا خوبروی پاک
خاک مهربانان
حقیقت این است که در کشور ما، مسئله و مشکلی به نام همزیستی اقوام ایرانی، مانند بسیاری از کشورهای جهان، وجود ندارد. اما مشکل «حدیث مدعیان»ی است که هر از گاهی، در بخشی از میهن ما، ترجیعبند همیشگی را تکرار میکنند و میخواهند راه حلهای کشورهای دیگر را به مردمی تحمیل کنند که صدها و هزاران سال با هم زیستهاند و همانندیشان با یکدیگر بیش از تفاوتهایشان است.
اگر بخواهیم خود را بازیابیم و از خویشتن خویش دور نمانیم، ناگزیر باید از فرهنگ ملی پیشینهدار خود مدد جوییم تا راه حل دشواریها را بیابیم.
بیست و یک سال بعد از تصویب نظامنامهٔ انجمنهای ایالتی و ولایتی و متمم قانون اساسی، فرصت به دست دشمنانی افتاد که همواره قصد تعرض به ایران و تقسیم آن را داشتهاند. بیاعتنایی حاکمان وقت به اجرای قانون اساسی و استقرار مجدد رژیمی خودکامه بهانهٔ لازم را بهدست آنان داد تا از نیاز مردم به استقرار حکومتی دموکراتیک استفاده کنند.
بدین گونه، در کنگرهٔ دوم حزب کمونیست ایران ( به سال ۱۹۲۷ ) در ارومیه، شاید برای اولین بار میهن ما را کشوری کثیرالملّه نامیدند.۱
در اعلامیهٔ این کنگره، از حق ملل ایران برای استقلال کامل، حتی تا حد مجزا شدن از حکومت مرکزی، حمایت شده بود.
در اعلامیهٔ این کنگره، از حق ملل ایران برای استقلال کامل، حتی تا حد مجزا شدن از حکومت مرکزی، حمایت شده بود.
چند سال پس از آن، در هنگامهٔ وقایع آذربایجان و کردستان، باقراوف، نخست وزیر آذربایجان شوروی، در دیداری با سران کرد که به دعوت او به باکو آمده بودند ملت ایران را مرکب از چهار ملت مختلف خواند.۲ پس از آن، نوبت مولوتف، وزیر خارجهٔ شوروی، شد که این مسئله را بارها و بارها تکرار کرد تا آویزهٔ گوش چپ باستانی ایران شود.
شگفت آنکه هم زمان با این ادعا رادیو لندن نیز از خلقهای تحت ستم ایران پشتیبانی میکرد و به قول سرلشکر ارفع، انگلیسها قصد داشتند ایران را به جمهوریهای مختلف تقسیم کنند تا اقلیتهای ملی از ستم فارسها رهایی یابند.۳ بوین، وزیر خارجهٔ دولت انگلیس، نیز برای قانون اساسی ایران دلسوزی میکرد و میخواست مسئلهٔ زبان را که اهمیتی حیاتی دارد حل و فصل کند!!۴ و بالاخره، سید ضیاالدین طباطبایی در همان زمان خواستار تشکیل «ممالک متحدهٔ ایران» شده بود.
مجموعهٔ این سخنها و آنچه در کنفرانس سال ۱۹۴۵ مسکو برای ایران پیشبینی کرده بودند، سوء نیت دشمنان ایران و وابستگان داخلی آنها را روشن میکند.
با شکست فرقهٔ دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان به دلایل مختلف و با وجود انتقادهایی که در داخل حزب توده از تشکیل آن دو به عمل آمده بود، «حزب پیشرو طبقهٔ کارگر» عبرت نگرفت و در سال ۱۳۴۹، در پلنوم هفتم خود، هنگام اتحاد با فرقهٔ دموکرات آذربایجان، اعلام کرد:
ایران کشوری است کثیرالمله و رشتههای مختلفی خلقهای ساکن ایران را پیوند میدهد. این خلقها طی قرون متمادی تاریخ با یکدیگر سرنوشت مشترکی داشتهاند و در ابداع و ایجاد فرهنگ غنی و برازنده ایران با هم همکاری کردهاند و در راه استقلال و آزادی متحداً و دوش به دوش هم فداکاری بیشماری نمودهاند ( … ) حزب تودهٔ ایران طرفدار اتحاد خلقهای ایران براساس موافقت داوطلبانهٔ آنها است تا ستم ملی ریشهکن شود.۵
مقدمه و مؤخرهٔ این سخن ناهمگونی چشمگیری دارد که بازتاب آن در رفتار و گفتار بعدی اعضای آن حزب آشکار است. به عنوان مثال، مجلهٔ دنیا برای توضیح و تفسیر این سخن نوشت:
میهن ما کشوری است کثیرالمله، در آن خلقهای گوناگونی مانند ایرانیها!! آذربایجانیها، کردها، بلوچیها، ترکمنها، عربها و غیره زندگی میکنند.۶
چنانکه میبینیم، رشتههای مختلفی، به قول حزب توده، ملتهای ایران را به یکدیگر پیوند میدهد، مانند قبول سرنوشت مشترک، ابداع فرهنگ و تاریخ مشترک و مبارزهٔ مشترک در راه آزادی و استقلال (آرزوی مشترک). اما حزب توده از آنها نتیجهٔ لازم را نمیگیرد، زیرا عوامل یاد شده همانهایی هستند که یک ملت را تشکیل میدهند اگر عامل اقتصادی را نیز به آن بیافزاییم، همان تعریف استالین از ملت به دست میآید. با وجود این، حزب توده، ایران را کشوری کثیرالمله معرفی میکند و از ستم ملی سخن میگوید، گویی تمام خودکامگان بزرگ و کوچکی که در ایران حکومت کردهاند فقط یک هدف داشتهاند و آن ترجیح قومی به قوم دیگر بوده است.
ساکنان کدام کشور جهان افرادی همگون و از قومی واحدند؟ کشور اتحاد شوروی سابق که چنین نبود و نتیجهٔ ستم ملی را در آن دیدیم، که چیزی جز فروریزی، آن هم بدون جنگ و تحریک دشمنان، به ارمغان نیاورد.
کثیرالمله بودن فقط در مورد اتحاد جماهیر شوروی سابق کاملاً مصداق داشت. زیرا ملل ساکن این کشور، اعم از تاتارها، ازبکها، تاجیکها، گرجیها و غیره، هریک دارای فرهنگی جدا و مستقل هستند و تاریخ آنها – دستکم تا پیش از سیطرهٔ نظامی استعمار روسیهٔ تزاری – مستقل از روسیه است. اما اگر تاریخ کل ایران را از اقوام ایرانی بگیرند، تنها چیزی که برای آنان باقی میماند، سرگذشت خاندانها و یا افرادی است که بر بخشها یا تمامی سرزمین ایران حکومت کردهاند.
در همان شماره از مجلهٔ دنیا، احسان طبری مینویسد:
حکومت دموکراتیک در مورد حل مسئلهٔ ملی باید عمل خود را برپایهٔ تأمین حق کامل خلقهای ایران در تعیین سرنوشت خویش و شناسایی حق اقلیتهای ملی ساکن ایران در برخورداری از کلیهٔ حقوق اجتماعی و فرهنگی و ملی خویش قرار دهد.
بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران، حزب توده هنوز هم پیرو همین تفکر بود و در برنامهای که برای خودمختاری کردستان تهیه کرده بود از ستم ملی و اقلیتهای ملی نام برد.۷
میراث اینگونه پندارها بعدها به دستهها و گروههای مختلفی رسید که « خزانهداری میراث خواران » را عهدهدار شدهاند و مدام از ستم ملی و گاهی هم برای مظلوم نمایی از ستم مضاعف دم میزنند. در عین حال، باید اذعان داشت دولتها با این تفکر به مبارزه برمیخیزند. در نتیجه، آنچه فراموش میشود خواستههای به حق گروههای قومی است.
درسال ۱۳۵۸، چند ماه پس از پیروزی انقلاب، عدهای از نخبگان و صاحبنظران طرحی برای فدراتیو کردن ایران تهیه کردند که در آن از « صدر، مشیر، شهربان و پیشکار »! نام برده شده بود و مهر تأیید بسیاری از محققان را نیز بر خود داشت. وزارت کشور طرح را، که در آن به رسمیت شناختن اقوام و ملتها قید شده بود، به نخست وزیری ارجاع داد. با وقوع حوادث کردستان این طرح فراموش شد.۸
طراحان این طرح، ندانسته و یا ناخواسته، کوچکترین توجهی به قانون انجمنها و مقررات قانون اساسی پیشین ایران نکردند. شاید این یادگار پدران بنیانگذار مشروطیت ایران را قابل نمیدانستند.
احزاب ایران، مخصوصاً احزاب محلی، نه تنها توانایی آگاه کردن مردم را ندارند، بلکه با دگرگون ساختن رویدادهای تاریخی و یا تقلید از کشورهای خارجی، میکوشند آنها را در بیخبری نگاه دارند و به « بیراهه » بکشانند. اعلامیههای صادره از طرف این احزاب و سازمانهایی که خود را مدافع خلقهای ایرانی میخوانند غفلت آنان را از احوال پریشان مردم نشان میدهد.
نمونههایی از این اشتباهات به شرح زیر است:
الف. طرح مسئلهٔ استعمار داخلی به این عنوان که فارسها سایر اقوام را استعمار میکنند. ( تقلیدی بیپایه و بیهوده از وضعیت اقلیتها در کشورهای غربی )؛
ب. گزینش روش مبارزهٔ مسلحانه و جنبهٔ نظامی بخشیدن به خواستهای فرهنگی؛
پ. توسل به قدرتهای خارجی و نادیدهگرفتن نتایج اسفباری که این کار در همهٔ نقاط دنیا و مخصوصاً در ایران به بار آورده است؛
ت. طرح مسئلهٔ اقلیتهای ملی بدون در نظر گرفتن مفهوم واقعی اقلیت؛
ث. تقاضای برقراری روابطی با ایران نظیر روابط دو کشور جدا از هم؛
ج. اختلاف نظر و ابهام در مورد مفاهیمی نظیر خلق، توده، ملت و قوم؛
چ. عدم درک و یا ابهام در مفاهیم عدم تمرکز و حتی اصطلاح خودمختاری؛
ح. مطرح کردن خواستهایی مانند مشارکت در حکومت مرکزی که منطقاً و قانوناً مانعی برای آن وجود ندارد؛
در ایران، برعکس بسیاری از کشورها، هیچ فردی به علت وابستگی به گروه قومی خاص از جامعهٔ ایرانی طرد نشده است. کریم خان زند که، به قول عبدالرحمن قاسملو، فصل باشکوهی در تاریخ ایران بازکرد، کُرد، یا به عبارت دقیقتر، لر بوده و کسی هم در زمان او از ستم، آن هم از نوع مضاعف آن، سخنی به میان نیاورده است. ترکیب دولت در ایران همواره چنان بوده که در آن نه تنها از هر قوم، بلکه از هر قبیلهای میتوان نشانی یافت. نگاهی به نامهای وزیران ایران، به ویژه از انقلاب مشروطیت به بعد، نشان میدهد که هیچ یک از اقوام ایرانی به علت وابستگی به قومی خاص از مشارکت در امور دولت محروم نبودهاند. مشارکت فعال نمایندگان آذربایجان در تدوین قانون اساسی و نقش مؤثری که در پیروزی انقلاب مشروطیت داشتند یکی از دلایل مشارکت در امور حکومت مرکزی است. تا آنجا که نویسنده به یاد دارد، اگر نه اکثریت، اغلب وزیران دادگستری پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ از کردها بودند. هم اکنون نیز اکثریت وزرای ایران را فارسها تشکیل نمیدهند.
خ. تصوّری اشتباه مبنی بر آنکه لزوماً خودمختاری همراه و توأم با دموکراسی است؛
د. بزرگ جلوه دادن مسائل کوچک به منظور تشدید مبارزات گروههای قومی، نظیر شکایت از جدا شدن پاسگاه ژاندارمری از یک شهر و پیوستن آن به شهری دیگر؛
ذ. بینالمللی کردن یک مسئلهٔ کاملاً داخلی؛
ر. اصرار به داشتن خودمختاری در منطقهای خاص که متشکل از اقوام مختلف است، بدون اینکه روشن شود برای سایر اقوام چه چارهای باید اندیشید؛
ز. مقایسه میان گروههای قومی ایران با خویشان آنها در آنسوی مرزهای سیاسی کشورمان، در حالی که هیچگونه مشابهتی میان این کشورها و ایران وجود ندارد.
با وجود این اشتباهات، که بیشتر ناشی از ضعف فرهنگ سیاسی است تا سوء نیت، هیچ دولت دموکراتی نمیتواند نسبت به خواستهای محلی بیاعتنا باشد و پاسخ آنها را با اشتباهات بزرگتری بدهد، زیرا در نهایت همهٔ رشتههای عاطفی – تاریخی را قطع خواهد کرد.
در اینکه اقوام مختلفی در ایران سکونت دارند جای تردید نیست، همانطور که نمیتوان منکر فرهنگ قومی شد. واضح است که مسائل و مشکلات بندر گواتر در ساحل دریای عمان با بندر ترکمن در دریای مازندران فرق دارند و تنها شباهت موجود میان این دو آن است که اکثر مرکزنشینان نسبت به مشکلات آنان دقّت و توجّه لازم را ندارند. احساس جمعی و همبستگی در اقوام ایرانی بیشتر به طور ایلی و قبیلهای است، نه قومی و یا ملی. به عبارت دیگر، اگر منصفانه بنگریم و شعارها و غرضها را به کناری نهیم، درمییابیم هیچ یک از اقوام ایرانی خود را بیگانه با دیگر اقوام و به صورت ملتی جداگانه تلقی نمیکند. اختلاف لهجهها، فقر فرهنگی، تداوم زندگی مشترک با دیگر اقوام ایرانی در طول سدهها و بالاخره، تاریخ مشترک با اقوام دیگر ایرانی این احساس را از بین برده و یا به حداقل رسانده است. در نتیجه، در تمام طول تاریخ ایران، نوعی آگاهی دسته جمعی بین اقوام ایرانی مشاهده میشود که همهٔ پیروزیهای بیگانگان را منجر به شکست کرده است.
دیگر اینکه، احساس اقلیتِ ملی بودن در میان اقوام ایرانی سابقه ندارد. زیرا این احساس به ویژه زمانی به وجود میآید که سرزمین ملی گروهی به دست گروهی دیگر تصرف شود و به علت روحیهٔ سلطهجویانهٔ گروه حاکم، گروه شکست خورده خود را مطرود بینگارد. حال آنکه در ایران، سرزمین گروههای قومی از بدو تاریخ تاکنون دست نخورده باقی مانده است. در اوستا از ایرانویچ و در شاهنامهٔ فردوسی از ایران و ایرانشهر سخن میرود که مرکب از همهٔ سرزمینهایی است که نه با زور و نه با سیاست از دست اقوام ایرانی خارج نشده است. دیاکونف مینویسد: «عنصر نژادی ایرانی به تدریج نقش مهمتری را در اتحادیهٔ قبایل ماد داشته و به عناصر سرزمینی منتسب نبوده است ( … ) نفوذ زبان ایرانی به تدریج و بدون محو ساکنان محلی از طریق امتراج دو زبان عملی گردید.»۹
کم سابقه بودن مهاجرتهای دسته جمعی اقوام به خارج از کشور، پذیرا بودن همنژادان آن سوی مرزهای سیاسی ایران به دفعات، پناه بردن اقوام ساکن حاشیهٔ مرزهای کشور به داخل فلات ایران به هنگام بروز خطر( نمونهٔ اخیر آن را در جنگ عراق با ایران دیدیم که اقوام ایرانی عربزبان، به فارسترین! منطقهٔ ایران، یعنی استان فارس، مهاجرت کردند )، پناه دادن به دولت مهاجر هنگام بروز جنگ بینالملل اول در خاک کردستان و غیره همه نشانِ عدمِ وجودِ احساسِ در اقلیت بودن است.
جدایی اقوام ایرانی و یا سرزمین آنان از خاک ایران هیچگاه به خودی خود و به میل آنان صورت نگرفته است. مداخلهٔ قدرتهای خارجی و یا دستدرازی آنان به بخشی از خاک ایران باعث این مسئله شده است. در تقسیم کردستان در زمان جنگ چالدران، جدایی بخشهایی از قفقاز، بلوچستان و هرات و سپس بحرین میتوان یکی از دو دلیل یاد شده را مشاهده کرد.
اگر مردم کردستان خواستار جدایی از ایران بودند یا خود را ملت مستقلی میشناختند، پس از پایان جنگ بینالمللی اول موقعیتی بسیار مناسب در اختیار داشتند. شرایط و اوضاع برای این خواست فراهم بود. شرایطی از جمله، اعلامیهٔ ویلسون، رییس جمهور آمریکا، در مورد حقوق ملتها برای تعیین سرنوشت خود که مورد قبول فاتحان جنگ نیز قرار نگرفت، قرارداد سور۱۰، که پیش بینی ایجاد دولت کرد را در خاک عثمانی میکرد و وجود دولتی ضعیف در تهران.
اما کردهای ایران هیچگاه این خواسته را مطرح نکردند. فاتحان جنگ جهانی اول نیز، آن را منحصر به کردستان جدا شده از ایران در زمان جنگ چالدران میدانستند کردهای ایرانی نیز رغبتی به تأسیس دولتی مستقل نشان ندادند. واقعیت این است که « ناسیونالیسم کُرد در ایران پدیدهٔ نوینی است که در نتیجهٔ از هم پاشیدگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران، و بهوسیلهٔ نوسازی زنگ زدهٔ عصر پهلوی ظاهر شده است. و پاسخی است به سیاست تمرکز … »۱۱٫ بدیهی است تحریکات خارجیان را نیز باید در نظر داشت.
همبستگی میان اقوام ایرانی چنان است که امروزه بسیاری از ایلات کرد و یا ترک اصلاً لر و یا لک بودهاند و برعکس، طایفهٔ ترکاشوند همدان در اصل لر میباشد. اما پس از مهاجرت به محل کنونی همجواری با طوایف کرد، اعضای آن به تدریج زبان کردی را فرا گرفتهاند و امروزه جزو کردان به حساب میآیند.۱۲
ایل زند نیز چنین بوده است. آیا چون این دو ایل به زبان کردی سخن میگویند میتوان دم از ستم زد و یا ادعا کرد که کردها، ترکاشوندیها را استعمار کرده و یا میکنند؟
مینورسکی مینویسد گورانهای کرمانشاه به دلایل قومی و زبانشناختی از کردان نیستند. مناطق کردنشین در سراسر کشور ما از کرمانشاه تا شمال خراسان، کرمان، فارس، ورامین، دماوند، گیلان و حتی در داخل خاک بلوچستان پراکنده است.
ایل شقاقی که در آذربایجان قدیمیتر از کردان بودند اینک آذری محسوب میشوند و به همین زبان تکلم میکنند.
ایل مهم قشقایی مرکب از دویست تیرهٔ لر، عرب، ترک و کرد است، که همه به زبان ترکی یا لهجهٔ غزی سخن میگویند۱۳، در حالی که در استان فارس سکونت دارند. آیا تسلط زبان ترکی به زور و اجبار بوده یا ناشی از تحولات اجتماعی در داخل ایل قشقایی است؟ آیا میتوان گفت به غیر ترکان ایل قشقایی ستم، آن هم از نوع مضاعف آن، روا داشتهاند؟ پاسخ این دو پرسش منفی است.
همبستگی و آمیزش تاریخی اقوام مختلف در کشور ما پیشینهای طولانی دارد و موضوع تحمیل زبان در هیچ عصری در میان نبوده است. « آگاهی ایلیاتی » در ایران که وابستگی به نسبت را مهمتر از وابستگی به محل میداند ( ملاط همبستگی ایلی، به قول ابن خلدون ) بعدها تبدیل به « آگاهی قومی » میشود که هنوز هم در ایران وجود دارد. نمونههایی از این آگاهی قبیلهای را میتوان در تاریخ دولت مستعجل جمهوری مهاباد ملاحظه کرد که در آن سران ایلات بیشتر در فکر حفظ منافع ایلی خود بودند تا حفظ جمهوری در برابر حوادث. شاید به دلیل همین منافع ایلی و یا جاهطلبیهای شخصی است که در ایران هیچ یک از تشنجهای داخل « سرزمینهای گروههای قومی » را جنبشی منطقهای یا ناحیهای نمینامند و به طریق اولی آنها را قومی و ملی نیز نمیدانند. از شورش شیخ عبیداله، سمیتقو و رشیدخان تا جنگ و گریزهای نایب حسین کاشی و دادشاه در بلوچستان همه به نام شخص خوانده میشوند نه به نام ملی و یا قومی.
***
ایران سرزمین مقدس
حدیث دیگر، ادّعای ستم فرهنگی است که مراد از آن، سلطه زبان فارسی و منع به کار بردن زبانهای محلی است، که به طور مختصر اشارهای به آنها خواهیم کرد.
پیشتر نظر دیاکونف رادر مورد گسترش زبان ایرانی مطرح کردیم. افزونبر آن، زبان ایرانی به معنای اعم کلمه تمام زبانهای مرده ( اوستایی، پارسی باستان، سکایی، مادی، پهلوی یا پارسی میانه، پارتی، سغدی، خوارزمی و غیره ) و زبانهای زنده ( فارسی دری، پشتو، انواع کردی، شامل کرمانجی، سورانی و غیره، بلوچی ) و دهها زبان دیگر را شامل میشود.
پس از حملهٔ اعراب، به کارگیری فارسی دری به عنوان زبان ارتباطی همهٔ اقوام ایرانی رو به گسترش گذاشت. یعنی به احتمال قوی همان کارکردی را که در گذشتهای نه چندان دور – یعنی در دورهٔ ساسانیان – در کنار زبان پهلوی داشت. در دورهٔ تسلط اعراب، چون دودمانهایی در خاور ( خراسان، سیستان، افغانستان و ازبکستانی کنونی ) و شمال ایران حکومت مستقل داشتند، این زبان رواج بیشتری پیدا کرد و با بهرهگیری از دیگر زبانهای ایرانی و زبان دین و قرآن غنای کامل یافت.
زبان فارسی، برعکس بسیاری از زبانهای کشورهای متمدن امروزی، زبانی تحمیلی نیست، بلکه این زبان در طول تاریخ دگرگونیهای اجنماعی و سیاسی ایران جای خود را باز کرده است و اقوام ایرانی به آن سخن میگویند.
مِن باب مقایسه میتوان به چگونگی همگانی شدن زبان فرانسه در آن کشور اشاره کرد. در سال ۱۵۳۹، فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، زبان رسمی کشور را فرانسوی اعلام کرد، در حالی که در همان زمان و هم اکنون نیز در این کشور به زبانهای دیگر با ریشههای مختلف، از قبیل لاتین، آلمانی، سلتیک و باسک، تکلم میشود. نگاهی به قوانین فرانسه در مورد به کار بردن انحصاری زبان فرانسوی۱۵ از اِعمال فشار و سختگیریهای قانونی و اداری بسیاری حکایت دارد. حال آنکه در کشور ما تا سالهای اخیر، بدون اعمال زور و یا فشار قانون و تنها از راه تعالی زبان و تسامح، رواج و تکمیل زبان مشترک عملی شد.
زبان فارسی ملک مطلق هیچ قوم ویژهای نبوده و نیست و نمیتوان ادعا کرد سلطان سلیم، پادشاه عثمانی، که به روایتی چهل هزار شیعهٔ ایرانی را کشته، به زور و تحت ستم فارسها شعر فارسی میسروده است. [...]
از آنجا که زبان فارسی نوشتاری هیچ جا در محاوره به کار نمیرفت ( و امروزه نیز تا حدی چنین است)، اکثر شاعران و نویسندگان بزرگ ایرانی زبان یا گویش دیگری جز فارسی نوشتاری داشتند، مانند سعدی و حافظ که هر یک ملعماتی ( نثر یا شعر دوزبانه ) به گویش محلّی خود دارند. همینطور است در مورد عراقی، نظامی گنجهای، خاقانی شروانی، همام تبریزی، شیخ محمود شبستری و مانند آنها.
ادبیات ایران ثمرهٔ کوشش و تلاش جمعی همهٔ اقوام ایرانی است. در مورد سایر مظاهر فرهنگی ایران، مانند موسیقی ایرانی، که هریک از گوشههای آن به نام قوم و یا سرزمین ویژهای است، نیز وضع به همین منوال است. کهنترین اثرمکتوب فارسی به خط عبری به دست هموطنان یهودی ما نوشته شده است و تاریخ آن دو قرن پیشتر از کهنترین نوشتهٔ فارسی به خط [موسوم به] عربی است.۱۶
شرفنامه، تاریخ خاندانهای کرد، و حدیقهٔ امان اللهی، تذکرهٔ شعرای کرد در دورهٔ امان اله خان اردلان، به زبان فارسی نگاشته شدهاند. مسلم است که این نویسندگان تحت فشار و اجبار به نوشتن و یا سرودن به زبان فارسی نپرداختهاند.
به جز پیامدهای تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران بعد از حملهٔ اعراب، یکی دیگر از دلایل پیشرفت زبان فارسی و فراگیر شدن آن، توان ارتباطی و ادبی این زبان یا به قول خواجهٔ شیراز « لطف نظم و سخن گفتن دری » بوده است. میدانیم که در دورانهای تاریخی، از قسطنطنیه تا دهلی ( به قولی از برمه تا ایتالیا )، به این زبان سخن میگفتند و شعر میسرودند. هنگامی که اقوام بنگالی و آلبانیایی مزایای کاربرد زبان فارسی را دریافتهاند، پیداست که تیرههای ایرانی تا چه اندازه به آن وابستگی داشتند و در پاسداری آن میکوشیدند.
نکتهٔ دیگر آنکه، در تمام ادوار اسلامی تاریخ ایران، دولتها نه سیاست فرهنگی آگاهانهای داشتند که در تحمیل زبان فارسی بکوشند و نه تمایل به این کار نشان دادند، چه رسد به تحمیل این زبان به مردم دور و نزدیکی که به آنها اشاره کردیم.
دکتر محمدرضا خوبروی پاک
برگرفته از کتاب «نقدی بر فدرالیسم» نوشتهٔ دکتر محمدرضا خوبروی پاک، مؤسسهٔ نشر و پژوهش شیرازه، ۱۳۷۷، صفحه ۲۱۶ تا ۲۲۷، «خاک مهربانان» و چارهاندیشی
پینوشتها:
۱٫ ماکان، افسانهٔ خلقهای ایران، مزدک، ایتالیا، بیتا، ص ۳ .
۲٫ رضا پاک، « کردستان »، در فرهنگ نامه، شمارهٔ یکم، پاریس، زمستان ۱۳۶۳٫
۳٫ H. Arfa, Under Five shahs, London, 1964, pp. 51.
4. حسین کی استوان، سیاست موازنهٔ منفی در مجلس چهاردهم، ج ۲، تهران، تابان ، ۱۳۲۹ .
۵٫ ماکان، همان، ص ۱۱٫
۶٫ دنیا، سال اول، شمارهٔ ۳ ، ص ۱۵٫
۷٫ روزنامهٔ مردم، شمارهٔ ۱۲۳ .
۸٫ اطلاعات، نهم اردیبهشت، ۱۳۵۸٫
۹٫ جلیل ضیاپور، همان، ص ۱۷۵٫
۱۰٫ Serve
11. Abbas Vali, “Geneَse et structure de nationalism kurde eu Iran”, in les kurdes etles Etats; Revue Peuples Meَditeَraneَenos , N: 68-69, Juillet- deَcembre 1994, p 144.
12. محمد برقعی، چادر نشینان دامدار، همدان، دانشگاه بوعلی، ۱۳۵۶٫
۱۳٫ ت. فیروزان، دربارهٔ ترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران، در ایلات و عشایر ایران، تهران، آگاه، ۱۳۶۲، ص ۱۹ به بعد.
۱۴٫ ابن خلدون، مقدمه، ترجمهٔ محمد پروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۳، ص ۲۴۳٫
۱۵٫ D.Lochak, ” Les Minoriteَs et le Droit Public Francais: du Refus des Diffeَrences aَ la Gestion des Diffeَrences”, in Les Minoriteَs et Leurs Droits depuis, 1789, L Harmattan, Paris. 1989. P. 125.
16. جلال متینی، ایران نامه، شمارهٔ ۲، واشنگتن.
از: ایران بوم