به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۳

چکامه ی اندیشیدن به اسلام، اسماعیل خویی

اسماعیل خویی



ببینم،آه،ببینم که شخصِ شاهنشیخ

یگانه چلّه نشین در عزای اسلام است.

مگو: روا نَبُوَد بد ز دینِ مردم گفت:

همین دروغ دلیلِ بقای اسلام است.



ستم سرشته بُتی کاو خدای اسلام است،

هم از درونه ی این دین، بلای اسلام است.

خدا نیافته‌ام بدتر از خدای عرب:

که مکر و قهرش خصلت نمای اسلام است.

به مکر و قهرِ"فلک"- مومنا!-مگو نفرین:

که این صفات صفاتِ خدای اسلام است.

حدیثِ مهرِ فراگیرِ او مکن باور:

ز طاغیان بشنو کاین ریای اسلام است.

پیام داد مسیح از خدای عشق، امّا

قتال وکینه پیامِ خدای اسلام است.

به کارهای پیمبر چو بنگری، بینی

چه مایه خدعه و شر در دغای اسلام است.

بزرگ وخُرد ِ قبیله ی بنی قریضه بکُشت:

به حامیانِ نبی این وفای اسلام است.

و ذوالفقارِ علی را گواه می‌گیرم

که اوست،خود،که سرِ اشقیای اسلام است.

به هر کجای زمین ، فقر وجهلِ آدمیان

نشانه ای دو ز جغرافیای اسلام است.

به فقر نازد پیغمبرش :چه جای شگفت،

همین به اُمّتِ خود گر عطای اسلام است؟

به ذات، خویگرِ مردم است با خفقان:

سمومِ جهل عجین با هوای اسلام است.

نه گربه پایه‌ای از جهلِ مردمانِ فقیر،

به روی چیست که بر پا بنای اسلام است؟

خطا مگیر به تفسیرِ این وآن ز آیات،

که مُبهمات به قرآن خطای اسلام است.

میانِ شیعه وسنی، جدال وخونریزی

همه بر آمده از مُدّعای اسلام است.

ظهورِ داعش و القاعده ست و بوکو حرام،

در این زمان، که حقیقت نمای اسلام است.*

تنی نیآبی در هیچ یک از این سه که نز

جهادیانِ شریعت گرای اسلام است.

وآنچه در کُنشِ این وحوش گردد فاش

سرشتِ وحشی و انسان گزای اسلام است:

که کارها که کنند این دَدان به بی شرمی

به حُکمِ شرعِ بری از حیای اسلام است.*

دلیلِ دشمنی ی مسلمین یهودان را

همین شناس که دین شان نیای اسلام است.

ببین چه گونه سراسر جهان به رنج وشکنج

ز فتنه جویی ی محنت فزای اسلام است!

دگر جوانی از او دم به دم رود در گور:

که در فنای جوانان بقای اسلام است.

دگر فریب و یا خود فریب یافتم اش

هر آنکه گفت که او مقتدای اسلام است.

دغا کند، به ستایش دم ار زند زین دین،

هر آن که او ز درون آشنای اسلام است.

نشاط نیست ، گر آزاد نیست اندیشه:

مجو نشاط بدانجا که جای اسلام است.

ستمگری ست فرا گیر و جهل وفقر ودروغ،

به هر کجا که، در آن، رای رای اسلام است.

و ماجرای اش اگر در دو واژه می خواهی،

قتال و خُدعه گری ماجرای اسلام است.

عجب مدار که خودکامه پَروَرَد :که امیر

نمادِ امرِ فراچون – چرای اسلام است.

و امیرِ باورمندان کنون بُوَد شیخی

که، رو به موجِ فنا، ناخدای اسلام است.

شگفت نیست گر از شیخ شهخُدایی ساخت:

که بُت پرستی در ریشه‌های اسلام است.

به هر کجا گذرد ،درد گسترانَد ومرگ:

عبای شیخ نمادِ وبای اسلام است.

چو ریخت خونِ کسان، مُجرم است او؛امّا

جفای شیخ به مردم جفای اسلام است.

شگفت نیست که ایران شده ست کشورِ مرگ:

که این ز گوهره ی مرگ زای اسلام است.

چنین که مایه ی ویرانی ی وطن گشته ست،

بقای میهنِ ما در فنای اسلام است.

در آتش است دل وجان از این غماخشم ام

که میهن ام به کفِ مافیای اسلام است.

به سرسری مگذر از دروغ گفتنِ شیخ:

که او بُوَد که حقیقت نمای اسلام است.

چنین که مرگ ستای آمده ست و مُرده پرست،

به جانِ دوست ، نبودن سزای اسلام است.

بیا وباز سپارش به تازیان، کاسلام

برای تازی و تازی برای اسلام است.

مرا نژاد گرا هم مبین، که خواستِ من

عرب ستیزی نه، بل فنای اسلام است.

روا مدار به کین از عرب سخن گفتن:

که ش این بس است که او مبتلای اسلام است.

و کاش، کاش، که این قوم نیز در یابد

که رنج‌ها که کشد از بلای اسلام است.

خوشا دلی که سَبُک خیز نیست چون پرِ کاه

وایمن از کششِ کهرُبای اسلام است.

به چاره کردنِ این دین اگر که می کوشی،

بدان که دانش و صنعت دوای اسلام است.

نخست شرط در این کار،لیکن، آزادی ست،

که دشمنی همه جایی برای اسلام است.

دل ام، ولیک، به لرز است ازاین عجوزِ شریر

که ناخدای جنایت گرایِ اسلام است

نراند ار کشتی زی کرانه ی تسلیم،

یمی زخونِ جوان خون بهای اسلام است.

ببینم،آه،ببینم که شخصِ شاهنشیخ

یگانه چلّه نشین در عزای اسلام است.

مگو:روا نَبُوَد بد زدینِ مردم گفت:

همین دروغ دلیلِ بقای اسلام است.


پنجم آذرماه۱٣۹۲،

بیدرکجای لندن

*این چهاربیت را روز هجدهم امردادماه ۱٣۹٣، هم در بیدرکجای لندن ، به این قصیده افزودم