به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۴

لویاتان - حسن بهگر

 در این فیلم هیچ چیز پایداری نمی بینیم . رابطه ی خانوادگی از هم گسیخته است، دولت در راه تأمین رفاه مردم قدم برنمی دارد،  بلکه خود عامل ناامنی است و کشیش اعظم به رغم موعظه های طولانی دست در دست نماینده غاصب دولت دارد و گرچه از حقیقت دم می زند ولی حقیقت را همان قدرت می داند. 

  فیلم سینمایی «لویاتان» : درام / کارگردان : آندری زویاگینتسف Andrey Zvyagintsev
نویسنده سناریو: آندری زویاگینتسف Andrey Zvyagintsev / برنده جایزه ی نخل طلایی فستیوال کان ۲۰۱۴
قهرمان فیلم« کولیا» مکانیک اتومبیل است ؛ وی با زن جوان خود «لیلیا» و پسری که از ازدواج دوم برایش مانده درخانه ای که با دست خودش ساخته زندگی می کند. از بخت بد این خانه درکنار اسکله و در منطقه ی زیبایی قرار دارد و همین امر موجب میشود است که شهردار«وادیم» چشم طمع بدان بدوزد و بخواهد در آن ویلای لوکسی بسازد « وادیم» میخواهد خانه را به مبلغ ناچیزی بخرد. «کولیا » نمی پذیرد و پس از آن دردسرها شروع می شود: او دچار فشار پلیس و دادگستری می شود که شهردار برای وی سازماندهی کرده است . «کولیا » به ناچار متوسل به یکی از دوستان قدیمی خود بنام «دیمتری» می شود که به وکالت در مسکو مشغول است. «دیمتری» با گردآوری مدارک فساد و ارتشای شهردار به دوستش قول می دهد که با این مدارک جرم بزودی شهردار را وادار به عقب نشینی خواهد کرد.اما بتدریج ثابت می شود که تصورات«دیمتری» از دستگاه حاکم با واقعیت منطبق نیست. از سوی دیگر مشخص می شود که کمک های دوستش «دیمتری» نیز بدون چشمداشت نیست و با زن وی رابطه جنسی برقرار کرده که طی یک پیک نیک لو می رود. مناقشه ناشی از این ارتباط نه تنها رشته ی دوستی را می گسلد«لیلیا» را در تنگنایی قرار می دهد که منجر به خودکشی او می شود.
«دیمتری» پس از ضرب و شتم اوباش اجیرشده ازجانب شهردار که او را به قتل نیز تهدید می کنند متواری می شود و«کولیا» به اتهام واهی کشتن زنش دستگیر و زندانی می شود. «کولیا» در چرخ دنده های هیولای حکومتی گرفتار شده و راه فراری ندارد . به چه و به که پناه ببرد؟ ودکا یا خدا فرقی نمی کند، هیچکدام چاره ساز نیست. او به یک کشیش می گوید که اگر من مرتب به کلیسا می آمدم و عبادت می کردم سرنوشتم فرق می کرد؟ کشیش پاسخی درخور ندارد. از«کولیا» انسان پرخاشجو و جسوری که در اول فیلم دیده ایم، دیگر اثری باقی نمانده او به مردی درهم شکسته و خردشده تبدیل شده که نمی داند به کدامین گناه باید صلیب مرگ این زندگی پر از ننگ ونکبت را بدوش بکشد. شهردار نماینده دولت از همه ی قدرت خود استفاده می کند تا سرانجام خانواده ی کولیا را از هم می پاشاند.
تمام دستگاه های دولتی از شهردار گرفته تا رئیس پلیس، قضات، دادستان با تمام اهرم های ممکن از هیچ فشاری فروگزار نمی کنند و برای حفظ منافع خود و تحقق خواست های غیر قانونی خود به هر توطئه و جنایتی دست می زنند.
نطق های طولانی و کسالت بار دادگاه ها که مواد قانونی را یادآوری می کنند حاکی از فورمالیته شدن آنها و بازیچه شدنشان در دست صاحبان زور و قدرت است . اگر این دادگاه ها را با دادگاهی که داستایوسکی در برادران کارامازوف در جدال بین دادستان و وکیل مدافع تصویر کرده است مقایسه کنیم، به سادگی درخواهیم یافت که روسیه از بابت حرمت و کارآیی قانون، سد سال واپس نشسته است .
در این فیلم هیچ چیز پایداری نمی بینیم . رابطه ی خانوادگی از هم گسیخته است ، دولت در راه تأمین رفاه مردم قدم برنمی دارد، بلکه خود عامل ناامنی است و کشیش اعظم به رغم موعظه های طولانی دست در دست نماینده غاصب دولت دارد و گرچه از حقیقت دم می زند ولی حقیقت را همان قدرت می داند.
دوستی و رفاقت هم معنا ندارد ، گرچه«کولیا» و«دیمتری» با هم ودکا می نوشند و یکدیگر را در آغوش می گیرند ولی این مانع از خیانت «دیمتری» به رفیقش نمی شود.
بیهوده نیست که کارگردان نام لویاتان را از کتاب توماس هابز فیلسوف لیبرال انگلیسی وام گرفته تا قدرت جهنمی حکومت را به نقد بکشد. توماس هابز فیلسوف انگلیسی میگوید :« انسان در وضعیت طبیعی با خشونت، همسو و همراه است و دست از جنگ و ستیز برنمیدارد و به همین دلیل به سرور و رهبری که به او امر و نهی کندبه( لِوْایِتان) نیاز دارد و برای پایان دادن به جنگ و خشونت، چاره کار این است که به دولت قدرتمند تن دهد و الزاماتش را بپذیرد.»
آری بدین ترتیب مردم از حقوق طبیعی خود می گذرند و به یک قدرت سیاسی یا لویاتان گردن می گذارند تا امنیت و عدالت در جامعه برقرار شود. می دانیم که فیلسوفان دیگر لیبرال کوشش کرده اند با تفکیک قوا و برپایی مجلس و کوچک کردن دولت دست و پای این هیولا را ببندند.
درسکانس پیک نیک این فیلم صحنه ای است که یک مامور ارتشی عکس های رهبران روسیه از جمله لنین، برژنف، گورباچف و یلتیسین را به عنوان سیبل یا هدف تیراندازی همراه آورده و وقتی که «کولیا» می پرسد جدیدترش را نداری؟ پاسخ می شنود که هنوز وقتش نرسیده است. این بدان معناست که روسیه پس از سد سال به رهبرانی جدید نیازمند است رهبرانی که در صدد اجرای واقعی قانون و و امنیت و حمایت از حقوق فردی و جمعی افراد و حقوق شهروندی باشند. این برداشت مرا یادداشت کارگردان که در زیر می آید تکمیل می کند .
اما مایلم این گفته ی کشیش را هم که فیلم با آن به پایان رسید بیاورم که « برای شکار نهنگ از قلاب ماهی گیری نمی توان استفاده کرد» که شاید پاسخی باشد به ذهنیت کسانی که فکر می کنند با موعظه و تهدید فردی می توانند نماینده ی متجاوز حکومت را به زانو در آورند .
بنظرم لویاتان صرفنظر از جایزه ای که گرفته و جدا از تبلیغات ضد روسی که دنیای غرب بدان مشغول است فیلمی دیدنی و صادقانه است .
2015 Aug 4th Tue - سه شنبه، 13 مرداد 1394
استکهلم

برای دیدن فیلم با زیرنویس انگلیسی به این لینک اشاره کنید
https://www.youtube.com/watch?v=AK57K3XAshg&list=PL82PkDOvvxw77_CiIyZsC4sMU_o2DZ0DT
[ناگفته نماند فیلم با همت « میلاد و علیرضا» نیز زیرنویس فارسی شده است که متاسفانه در نسخه یوتوب موجود نیست .]
اما نویسنده آندری زویاگینتسف در یادداشتی در مورد فیلم خودش چنین نوشته:
(برگرفته از تارنمای سینما و ادبیات)
یادداشت آندری زویاگینتسف بر فیلم لویاتان قهرمانان زمین نوآباد
یادداشت مترجم: « پس از اینکه فیلم لویاتان موفق شد در جشنواره کن ۲۰۱۴ جایزه بهترین فیلمنامه را از آن خود کند, بر آن شدیم تا گفت‌وگویی با کارگردان فیلم, آندری زویاگینتسف, و فیلمنامه‌نویس‌اش, الک نگین, داشته باشیم. به دلیل شرکت در جشنواره‌های مختلف موفق نشدیم مصاحبه‌ای با زویاگینتسف ترتیب دهیم. گفت‌وگو با الک نگین انجام شد. اما زویاگینتسف با عذرخواهی از انجام ندادن گفت‌وگوی ای‌میلی, یادداشتی برای مجله نوشت که در زیر می‌خوانید.*
انسان در جایگاه «بنده‌ی خداوند» موضوعی و ایده‌ای است که هر انسانی به زعم خود از درون در حال تلاش و کلنجار درونی با آن، برای یافتن مفهوم خدا نزد خویش است. این مساله نیازمند پاسخ دادن در حیطه‌ای محدود‌تر است و برای هر کس، به واسطه‌ی خویش پدید می‌آید.
«بنده خدا بودن» مساله‌ای انسانی درباره‌ی ابژه است. همیشه این مقیاس کامل نیست ولی قابل تشخیص است: کم پیش می‌آید اگر کسی خود را آزاد احساس نکند، فکر کند در موقعیتی خاص همانند فردی آزاد رفتار کرده است. انسان گرفتار ترس, فقر و بی‌هویتی، زندگی پر از تصویر‌های مبهم و مه‌آلود، ترس از مرگ قریب‌الوقوع، چطور می‌تواند اراده‌ی خود را، این گنج عظیم را, داوطلبانه در برابر تضمین خیالی امنیت، حمایت اجتماعی، یا خیال واهی اشتراک به شخصی حقوقی بدهد مگر اینکه چشم از آزادی خویش پوشیده باشد. نگاه توماس‌ هابز به دولت به عنوان هیولایی ساخته‌ی خود انسان برای اجتناب از جنگ «همه علیه همه»، و تمایلی قابل درک برای دستیابی به امنیت در ازای معاوضه‌ی تنها دارایی خود -یعنی آزادی- نگاهی مستقیم است در مورد سازش انسان با شیطان. چطور است که ما همه از زمان تولد، داغ گناه آدم را به دوش می‌کشیم، همان طور هم ما در شرایطی که می‌توان دولت نامیدش به دنیا آمدیم. قدرت معنوی تسلط دولت روی انسان هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد. اتحاد سنگین و غم‌انگیز از مردم و دولت، زمان زیادی موضوع زندگی مردم روس بوده است. حالا این قضیه، موضوع فیلم ما هم هست. این فیلم، تابلویی ساخته‌شده از مواد و ابزار روسی است زیرا من وابستگی ژنتیک و نزدیکی با مواد و ابزار و بستر‌های دیگری احساس نمی‌کنم.
با این حال من عمیقاً معتقدم که در هر جامعه‌ای که ما تجربه زندگی در آن را نداشته‌ایم، توسعه‌یافته‌ترین جوامع یا منسوخ‌ترین و کهنه‌ترین‌شان، همه‌ی ما قطعاً در برابر این انتخاب قرار گرفته‌ایم. مثل یک برده زندگی کردن یا مانند انسانی آزاد. و اگر ساده‌لوحانه بر این باوریم که ممکن است نوعی از ساختار دولتی باشد که ما را از این انتخاب برهاند، سخت در اشتباهیم.
در زندگی هر انسانی ساعتی فرا می‌رسد که او باید رخ در رخ سیستم قرار بگیرد و از احساسش در مورد عدالت و خدا بر روی زمین دفاع کند. و دقیقاً به این خاطر است که هنوز هم می‌توان این سوال‌های وحشتناک را در مقابل مخاطب و تماشاگر قرار داد، و به این خاطر است که هنوز می‌توانیم در نزدیکی‌مان قهرمان تراژیک بیابیم یا همان «پسر خدا» را سرزمین‌مان از دست نرفته است، برای من و برای همه‌ی کسانی که این فیلم را برایشان ساخته‌ام.»
منبع: ایران لیبرال