به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۵

جنازه ات بچند؟ ، محمد نوری زاد

یک: دیروز روز گلباران بود. نخست رفتیم منزل آتنا فرقدانی. این دختر پیش از آنکه به زندان برود، یک پارچه شور بود و هیجان و جوانی و تیز فهمی. مثلا چند روز مانده به عید، برای من سفره ی هفت سینی آورد و پهن کرد جلوی وزارت اطلاعات. آن روزها من به اعتراض جلوی وزارت اطلاعات قدم می زدم.
از همان روز اسمش را گذاردم: دختر هفت سینیِ من. او نقاش صاحب سبکی است که نه شاگرد اولیِ دانشگاه الزهرا بل تسلطِ وی در اجرا و خلق و فهمِ سبک های جوربجور نقاشی، او را از سایر همشاگردی ها و دیگران متمایز کرده است. آتنا زندان که رفت راه فداکاری را برگزید. و جرم سه دوست جوانش را خود پذیرفت بی دلیل و همینجوری! و از زندان که به مرخصی آمد، شد یکپارچه مبارز و آشتی ناپذیر. فیلمی از خودش گرفت و آمد پیش من که: می خواهم این را منتشر کنم. نصیحت های من کارگر نیفتاد و هرچه را که در سفره ی هفت سینیِ آرزوهای نسلیِ خود داشت، نوشت و منتشر کرد و هوار کشید. که بلافاصله به زندانش فرا خواندند و او در زندان همچنان غرید و فریاد کشید اما کم کم به خود فرو شد و خبرهای آتنا دیر به دیر رسانه ای شد. اکنون که از زندان بدر آمده و به تمامی خلاص شده، او را بسیار آرام و منطقی اما پخته یافتم. دیروزش که تلفنی با وی صحبت کردم، هنوز سلام و علیک نکرده بر من شورید که: من به شما انتقاد دارم آقای نوری زاد. شما چرا همه اش از من و از نرگس محمدی می نویسید؟ چرا از زندانیان بی نام و نشان اسم نمی برید؟ دیشب در خانه ی شلوغ آتنا، علاوه بر این که هم از پدرش هم از مادرش قدر دانی کردم، از خود وی خواستم تا تلخ ترین چیزی را که در زندان دریافت کرده به ما بگوید. گفت: غریبیِ زندانیانِ بی کس. دیدم دختری که باید در این غوغای رفت و آمد دوستدارانش به آرزوهای شیرینش بپردازد، درگیر بی کسیِ بانوانی است که بعضی هاشان هشت سال و ده سال و بیشتر در زندان اند بی یک روز مرخصی و بی این که اسمی از آنان در میان باشد. سال گذشته یکی از تابلوهایم را – با نام: به یاد آتنا – به پدر آتنا تقدیم کردم. دیشب از این تابلو رونمایی کردیم.

دو: از آنجا بی معطلی رفتیم خانه ی زینالی ها. که پیش ترش خانم زینالی به من زنگ زد: داداشِ من، حسین رونقی با مادرش منزل ما هستند اگر می آیی بیا. با جمعیتی که در خانه ی فرقدانی ها جا برای نشستن نداشت، قرار گذاشتیم همگی برویم خانه ی زینالی ها برای دیدن حسین و مادرش. حسین و پدر خستگی ناپذیرش به کنار، این مادرش عجب شیرزنی است بی کم و کاست. دیروزش رفته بود پیش دادستان و به وی گفته بود: نگذار دهنم وا بشود و هر چه را که لایقش هستی نثارت کنم. این شیربانو به قول خودش گاه روزی یک بار می رفته به ملکان – محل زندگی شان – و باز می گشته به تهران. دو سال پیش که در ملکان به منزل شان رفتم، دیدم در آن خانه عجب شوری برپاست از دست بدست شدنِ محبت میان اهل خانه. آجرهای خانه را دیدم که یک بیک با محبت آمیخته بودند و خانه را بالا برده بودند. به راستی که حسین رونقی را پدر و مادرِ پای در رکابش آزاد کردند. یک تقسیم کار خانوادگی. یک هفته پدر در تهران کارهای حسین را پیگیری می کرد و هفته ی دیگر مادر. دادستانی ها کلافه شده بودند از این دویی که خستگی را شرمنده ی شعورِ انسانیِ خود ساخته بودند. نیز این بگویم که در آزادی حسین، البته مختصری نیز عقلانیت فرو مرده ی دستگاه قضایی و اطلاعات و سپاه و بیت رهبری نیز سهم دارد. و این، فراتر از فشارهای مجامع جهانی برای تعمیم حقوق بخاک افتاده ی مردم، به کورسویی از خردمندیِ ناخواسته اشاره دارد که اگر این کورسوی افسرده به اشتعال و روشنی می انجامید، جامعه ی ما از هر قید و بند بی خردانه می رهید و همگان بهره اش را می بردند. حتی شخص رهبر. مگر چه عیبی دارد شخص رهبر یک روز با مردم صحبت کند و بگوید ای مردم، خدا وکیلی بس است دیگر رهبریِ همینجوری من! با من کاری نداشته باشید تا من بروم یک گوشه ای و این سالهای پایانی را به سبک و سیاق کیخسروی اساطیری به عبادت بپردازم. البته اگر که سرداران سیری ناپذیر سپاه از دخمه های اختفا بدر نیایند و در سازهای گردنکشی ندمند. خودِ حضرتِ آقا پیشاپیش باید به دست و پایشان بندهایی از قانون بزند و مهارشان کند. که اینها البته همه اش رؤیایی و حسرتی بیش نیست. واقعیت همین است که می بینیم. شما وقتی مردانی را بر سرکارهای بزرگ گماردی که در محفظه ی جمجمه ی این مردان رطوبتی و سراغی از خردمندی نیست، نتیجه اش این می شود که جنتی در نماز جمعه از مرگ ملک عبدالله پادشاه سعودی ابراز شادمانی بکند و بابت همین یک جمله اش میلیاردها خسارت بر ملت ایران ببارد و نشود به جناب جنتی بگویی: شما که بر هر چه قیمت می نهی، جنازه ات بچند؟

فیس بوک: facebook.com/m.nourizad

اینستاگرام: mohammadnourizad

تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com


محمد نوری زاد
شانزدهم اردیبهشت نود و پنج – تهران