به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، دی ۲۴، ۱۳۹۵

کسب و کارش مرگ بود، مهدی اصلانی

مهدی اصلانی
درگذشت هاشمی ‌رفسنجانی و تجلیل از یک قاتل آن‌هم از نوع رسمی‌اش یکی از شرم‌آورترین دوره‌‌های تاریخ سیاسی ایران را رقم زد.

خبر درگذشت یکی از نمادهای جنایت در حکومت اسلامی و سیاست‌ورزی که فاقدِ وجدان بود، مرا به ۷ مرداد سال ۱۳۶۷ پرت کرد.

جمعه ۷ مرداد ماه ۶۷ زندان گوهردشت: در این روز با قطع تمامی کانال‌های ارتباطی پروژه‌ی مجاهد‌کُشی کلید خورد. 

سه هفته‌ی تمام مجاهد کشتند پررونق‌ترین حرفه‌ها از آن گورکنان بود.

اجساد را شبانه با کامیون‌های یخچال‌دارِ حملِ گوشت در گورستان‌ها و مکان‌هایی هنوز نامشخص پنهان کردند. زان‌پس و از هفته‌ی اول شهریور چپ‌کشی آغازیدند و هنوز از چشم‌ها خونابه روان است.


همه یک‌سر گوش شده بودیم و هیچ صدایی از هیچ‌کس بلند نبود. از شکافِ درِ بند، صدای گنگ و مبهم خطیب نماز جمعه گوش‌آزار بود و عربده‌ی امت همیشه در صحنه: "منافق و محارب مسلح اعدام باید گردد".

خطیب آن‌روز نماز جمعه‌ی تهران فرمانده جنگ هاشمی‌ رفسنجانی بود. او پس از کشتار مجاهدین و دار زدن بیش از صدها تن از آنان در کرمانشاه فاتحانه در نماز جمعه کشتار را چنین فرموله کرد: جنگ و صحنه به گونه‌ای درست شده بود که این‌ها توی کیسه آمدند و ما درِ کیسه را بستیم[...]این فتنه باید یک روزی ریشه‌کن می‌شد(۱)

کشتارِ دوزخ‌سالِ ۶۷ به هنگامِ آوار، سه چهره‌ی کلیدی داشت. روح‌الله خمینی، احمد خمینی، و اکبر هاشمی‌ رفسنجانی. نقش برجسته‌ی وی در پررنگ‌ترین کشتار عمر حکومت اسلامی پژواک صدای نکبت قدرت است.

یکی از خشن‌ترین سیاست‌ورزان عمل‌گرای حکومت اسلامی بود. هم او که به تاریخ چهارم مرداد ماه در دومین روز عملیات مرصاد (فروغ جاودان) به عنوان فرمانده‌ی جنگ حکم به سرکوب شدید می‌دهد.

چهارم مرداد: ساعت سه بامداد آقای صادق محصولی فرمانده لشگر ۶ با نگرانی آمد و گفت چون منافقین و مردم در جاده مخلوط شدند امکان برخورد قاطع نیست (نمی‌توان مردم و مجاهدین را با هم به رگبار بست و کشت) با تلخی او را جواب کردم و گفتم بروند جدی‌‌تر برخورد کنند. (مردم و غیر مردم ندارد همه را بزنید) یکی از خلبانان که برای زدن آنها رفته بود می‌گفت منافقین با مسافران و مردم مخلوط شده‌اند و هدف‌گیری آن‌ها مشکل است(۲)

چهارشنبه پنجم مرداد: احمد آقا برای تشویق امام از خلبانان (که مجاهدین و مردم را تؤامان از بالا هدف گرفته بودند) مشورت کرد، موافقت کردم(۳)

تا پایان عمر، "نستوه و استوار" میراث‌خوار و میراث‌دارِ "خط امام" باقی ماند. نگاهِ سیاسی او هماره با "مصلحت نظام" شاقول می‌شد. راست آن است که در بودِ نامبارکِ حکومت اسلامی هیچ شخصیت و سیاست‌ورزی در میان کاربه‌دستانِ نظام "خطِ امامی"‌‌تر از وی نمی‌توان سراغ گرفت. اگر بتوان چند ویژه‌گی برای "خطِ امام" قائل شد، بی‌تردید دروغ مهم‌ترین دست‌آوردِ آن خط خونین است. هاشمی‌رفسنجانی به هنگام "علی‌اکبر خوانی‌اش" در چرخه‌ی قدرت دروغ را به یکی از بن‌مایه‌های نظام اسلامی بدل کرد. هم او که نماد ماکیاولی‌ترین نوع سیاست در جنگ تباهی بود و تنها مصلحت خویش و نظام می‌شناخت. مدام در هرمِ قدرت به دنبال متحد می‌گشت. به بهانه‌ی "مصلحتِ نظام" همه‌ی مخالفان فکری‌اش را تا سرحدِ محوِ تمام عقب می‌راند. یکی از عمده برجسته‌گی‌هایش در بی‌اخلاقی‌ سیاسی‌اش تعریف می‌شد. هیچ ابایی در زدنِ هر گونه ضربه و حمله به مخالف در خود سراغ نداشت. کریه و بی‌محابا پس از هر حادثه‌ای با چرک‌خند ذاتی‌اش بر صفحه‌ی جادو ظاهر می‌شد و دروغ می‌فروخت. نماد قدرتی بود که در جهت حفظ خود مرگ تقسیم می‌کرد. جهان وی سخت ساده بود: سازش با خودی و مرگ دیگری، با تعریفی که از "خودی" داشت. بلایی که وی به واسطه‌ی سعید امامی بر سر دوست دیرین‌اش عزت‌الله سحابی آورد نمونه‌ای از برخورد با فکر مخالف است. سحابی را برای گرفتن مصاحبه با شکنجه‌ی سفید به مرز خودویرانی و گم کردن شب و روز و نشناختن دخترش رساندند. هاشمی در پاسخ شماری از نمایندگانِ مجلس اسلامی در چرایی چنین عملی تنها گفته بود: روش زیاد شده بود می‌خواستیم روش را کم کنیم.

ترور دکتر قاسملو. ترور دکتر شرفکندی در میکونوس. ترور دکتر کاظم رجوی، فریدون فرخزاد، محمدحسین نقدی، قتل سعیدی سیرجانی، غفار حسینی، احمد میرعلایی، ماجرای اتوبوس ارمنستان و...پرونده‌ای یک‌سر تباه و چندان فراخ که شماره کردنش مجالی دیگر می‌طلب.

درگذشت هاشمی ‌رفسنجانی و تجلیل از یک قاتل آن‌هم از نوع رسمی‌اش یکی از شرم‌آورترین دوره‌‌های تاریخ سیاسی ایران را رقم زد. بر آنانی که سرِ پُلِ تجریش لبو گاز زدند و شلغم نوش جان فرمودند! و عربده سر دادند: "هاشمی هاشمی راه‌ات ادامه دارد/ عزا عزا است امروز هاشمی مبارز پیش خدا است امروز"، چه ایرادی می‌توان وارد کرد؟ یا کسانی که در مراسم تشییع فریاد بر آوردند: "موسوی کروبی تسلیت تسلیت".

تباهی آن‌‌جا رقم می‌خورد که پاره‌ای مرشدان سیاسی بر روی ویلچر تحلیل فلج به خوردمان دادند. و این یعنی آن‌که جمهوری‌ی اسلامی توانسته بخش قابل توجهی از اپوزیسیون ایرانی را به مطربان روحوضی‌ بنگاه شادمانی علی خامنه‌ای بدل کند که این نوبت در غم‌خواری و حسرت از دست رفتنِ یک جانی تسلیت‌گویی پیشه کردند. کسانی که تا به هاشمی رفسنجانی رسیدند دچار لقوه‌ی سیاسی شده و پارکینسون کلامی گرفتند.

جامعه‌ی ایران زمین مین‌گذاری شده‌ای را می‌ماند که نه می‌شود بر روی آن راه نرفت و نه می‌توان آن‌را به تمامی خنثی کرد. همه‌ی ما به بازی‌گرانِ نمایش و بازی بدل شدیم که هم از پیش صحنه‌گردانان به دل‌خواه آن‌را آراسته‌‌اند. شرط حضور در بازی اما پذیرش قواعد بازی است. نتیجه و پایان بازی فاقد اهمیت است چرا که اصل حضور در بازی است.

هاشمی رفسنجانی هیچ‌گاه به قدرت نه نگفت و پشت نکرد. او از قدرت کناره‌گیری هم نکرد بلکه از چرخه‌ی قدرت به بیرون پرت شد هم از این‌رو زبانش کمی تغییر کرد. همیشه میل به بازی داشت و قوانین بازی را هرچند تحقیر‌آمیز می‌پذیرفت. آلوده‌ی بازی‌ی قدرت ماند و مرد. او از قتلِ مخالف فضیلت ساخت. هماره در کشاکش قدرت و اخلاق دومی را به مسلخ فرستاد و در غیبت اندیشه موجودی که وهن آدمی است فاتح قلب‌ها می‌شود: "هاشمی قهرمان امیرکبیر ایران".

از هنرپیشه‌ی مرد معروف ایرانی که صفحه‌ی اینستاگرام‌اش را سیاه می‌کند تا آن بازی‌گر زن جوان که می‌گوید احساس می‌کنم پدرم را از دست داده‌‌ام گرفته تا آکادمیکر و تاریخ‌نگار خارج‌نشین که رفتن هاشمی را "ضایعه بزرگ" می‌خواند یا برنده‌ی صلح نوبل که پیشنهاد عفو رفسنجانی را به واسطه‌ی پیوستن‌اش به مردم می‌دهد بر یک امر صحه می‌گذارند: راه حلی خارج از ساختارِ نظام اسلامی منتفی است. تنها صدای سیاسی درون حاکمیت به گوش می‌رسد و در سمفونی قدرت قهرمان را باید از موجودین ساخت. حل همه‌چیز تنها در ساختار حکومت اسلامی میسر است و لاغیر. ما به راه‌پیمایی می‌رویم و رادیکال‌ترین شعاری که سر می‌دهیم: "وصیت هاشمی حمایت از خاتمی است".

و روزگار ما در یکی از شرم‌آورترین و ننگین‌ترین دوره‌های سیاسی معاصر بسر می‌برد. چرا "که اگر می‌خواهیم در این سرزمین اقامت گزینیم می‌باید با ابلیس قراری ببندیم"(۴)
ــــــــــــــــــــــــ

۳-۱ نگاه کنید به پایان دفاع آغاز بازسازی. روزنوشت‌های سال ۱۳۶۷ هاشمی رفسنجانی ۴- احمد شاملو