مهدی هاشمی- بازیگر
اینروزها، ما را برای مراسمهای عزا فرامیخوانند؛ آنقدر این فراخوانها زیاد شده که باید برای خرید لباسهای سیاه تازه فکری کنیم، گویی داریم خود را برای مصیبتهای بیشتروبیشتر آماده میکنیم. نمیدانم چرا. بعد از خاموششدن شعلههای آتش در ساختمان بزرگ پلاسکو، چند نفر از همکارانم، سؤالاتی را مطرح کردند که هنوز بیپاسخ مانده. نمیدانم چرا.
پرسیدهاند که چرا چنین اتفاقی تا این اندازه هولناک و جگرخراش باید در نبود پیشبینیها و پیشگیریهای لازم اتفاق بیفتد. نمیدانم چرا. پرسیدهاند که چرا سعی نکردیم با کمترین هزینه، از پس جدال با آتش برآییم و اینهمه خانواده را داغدار نکنیم. نمیدانم چرا. مدیریت حادثه در فاصله زمانی آتشگرفتن پلاسکو تا فروریختنش در چه حدی بوده که باید اینهمه کشته در زیر آوارهای پلاسکو مدفون شوند؟ کجای دنیا چنین چیزی قابلقبول است، جز در ایران که خیلی ساده و عادی از کنار این مسائل میگذریم.
نمیدانم چه بگویم. تازگیها گویی در برخی از مسئولان این وظیفهشناسی به وجود آمده که در صورت بروز حادثهای دردناک، از شرم حضور در برابر دیدگان مردم، بلافاصله استعفا میدهند، اما پلاسکو آتش گرفت، ویران شد، کشته و زخمی داد و هیچ مسئولی نگران آن نشد که روزی با مردم چشمدرچشم میشود. نمیدانم چرا. از بس که مرگ ارزان شده، حساسیت به آمار کشتهها و مجروحان یک حادثه ساده را از دست دادهایم؛ راستی کسی میداند که بهدرستی چند نفر در این حادثه جان خود را از دست دادند؟ کسی از آمار دقیق جنازهها و مجروحان با خبر است؟ نمیدانم چه بگویم. فاجعه پلاسکو، بزرگتر از این حرفهاست، غمانگیزتر از واکنشهایی است که در برابرش ایجاد شده، قربانیان معصومی به خاک رفتند که قربانی بیکفایتیها شدند، در لحظه بحران، تصمیمگیران هم درست شبیه به مردم، تماشاچی میشوند و اندکی بعد ما را برای شرکت در تشییع جنازه دعوت میکنند.
نمیدانم چرا. ما انگار برای تشییع جنازه آمادهایم، نه برای نجات. انگار برای تشییع جنازه آمادهایم، نه برای پیشگیری فاجعه، انگار برای تشییع جنازه آمادهایم، نه جلوگیری از مرگ عزیزانی که ایثارگرانهترین شغل را برگزیدهاند و نمیدانیم چرا. باز باید برای تشییع جنازهای تازه، لباس سیاه تازهای خریداری کنیم، گویی آنقدر سرسخت شدهایم که در این سیل وقایع مصیبتوار یک چیز ما را سرپا نگه میدارد؛ قدرت استقامت در برابر ادامه زندگی، حتی با وجود اینهمه تلخی.