به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۶

دوباره عید، دوباره بهار، بقلم زنده یاد رضا بایگان

 زنده یاد رضا بایگان
درگذشت زنده یاد رضا بایگان را به همسر گرامی اش، به فرزندانش امیر، سالار، شروان و ارنستو، به خانواده ارجمند بایگان، به دوستان و نزدیکانش تسلیت می گوییم. 
یادش گرامی باد. احترام آزادی

اینک دو باره عید
دوباره بهار
دوباره شادی کودکانه دلِ من
دوباره تمنای عشقِ تو
ناز
دوباره نسیمی ز طره توت
دوباره تبسم شیرین بر لبانِ نبات
بهار پشتِ گیسوی تو پنهان است
نگار من
راه ده به بهار

نزدیک دونسل است که ما دور از وطن زیست می کنم ، گاهی سر اینکه کجا وطن من است خودم یقه یِ خودم را میگیرم ، تا حالا شاید چند تا یقه هم پاره کرده باشم (دروغ که شماره نمی اندازه ، حالا ما می گیم شاید مردم باور کردند) .




واقعیت اینکه نزدیک بهار که میشه ، باوجو داینکه هنوز بوی وایناختن و سیلوستر یه جورهائی توی ما ول می خوره ، ولی بوی عید خودمان چیز دیگری ست .

یادِ هم کوچه ای های دوران بچگی هایمان و پز دادن های لباس نو عید مان بهم . یاد اینکه مادر سعی داشت هم چیز مارو نو کنه ، که من هنوز هم نفهمیدم که ، پیرهن و شلوار قبول ، چرا باید شورت و زیرپوش هم نو باشه .

یادِ سینما رفتن و صبح رفتن و شب آمدن ، و اینکه از بسکی فیلم دیده بودیم چشمامون سیاهی می رفت و برت لنکستر و گاری کوپر را قاطی کرده بودیم .

یاد اینکه ، چند ماهی که به عید مانده بود ، بخشی از کاسبان بازار کویتی های آبادان می رفتند تهران و جین جین لباس های مارک تقلبی برای عرضه به مسافران نوروزی وارد می کردند .
یاد اینکه ، تعطیلات عید که شروع می شد شهر پر می شد از مسافرانی که از دیگر شهرها به آبادان می آمدن ، درست مثل شمال ایران و یا جاده مشهد از خط کناره توی فصل تابستان .بزرگتر که شده بودیم ، تفریح ما می شده بود رفتن به خیابان و دید زدنِ دختران مسافر که دختر تهرانی می گفتیمشان .
گاهی روز های بهار آبادان که هوا گرم بود و مهمانان نوروزی شهر ما تشنه بودند ، آب خنکی را برایشان تهیه می کردیم ، که فارغ از لذت چشم چرانی هم نبود .نزدیک بهار که میشه ، یاد آبادان ، بازار کویتی ها ، مهمانان هائی که شب را کنار خیابان صبح می کردند ، آب یخی که چه به مهمان ها می چسبید ، دختران شهرستانی که از هرجا که بودند برای ما تهرانی بودند ، پیاده روی کنار الفی در بریم که برای شهرستانی ها خیلی جالب بود و خیلی چیز های دیگه ، که اگه بنویسم خودش یه شاهنامه میشه ، واسم زنده می شه .
برام چیز هائی زنده می شه که هیچ وقت دوباره نمیشه که زنده بشه .
حالا تنها دل خوشی من همین تبریک عیدِشده ، که اگه این هم نباشه پس چی باید که باشه ؟ که آدم دلش توی این غربت و غریبی خوش بشه .

عیدتان مبارک
رضا بایگان
نوروز ۱۳۸۸

این شعر هم شاید از آب و هوای عید فاصله ای نداشته باشد .

توبهاری
توبهاری پٌر گٌل
تو نسیمی پر راز

توهمان تنگِ بلوری پر آب
تو همون گلدونِ کهنه
تو حیاط .
تو همون آبی یکدست هوا
توهمون عمق کبودی
ته رود .
توبهاری پر گل
تو نسیمی پر راز
از عبورِ نفسِ سرد زمستون
توی باد
در کنارِ قفسِ خسته ی
یک بلبل پیر
سر مرزِ تقدیر
لبِ سر گشتگی یک تصمیم
تو
و
گلخنده ی شیرین نگاهت
و
رهائی
و
جدائی
از هر تردید .
تو بهاری پر گل
تو نسیمی پر راز
چی میشه قصه به پایون برسه
چی میشه آخر هر غصه
یه لبخند برسه .
چی میشه وقتی قناری میمیره
صاحبش اون قفس رو دور بریزه .
چی میشه وقتی که دیوا می میسوزند
بچه دیوی توی جنگل نباشه .
تو بهاری پر گل
تو نسیمی پر راز
نمی دونم به کجا ره ببرم ؟
نمی دونم به چه باید برسم ؟
نمی دونم ته این جاده
کجاست ؟
نمیدونم که خدا در پی چیست ؟

اما من منتظرم تا توبیای
اما من منتظرم تا تو بیای
توبهاری پر گل
تو نسیمی پر راز

سر آغاز بهار ۲۰۰۴
جنگل اودن - آلمان

برگرفته از عصرنو