مرد استوار تاریخ ایران زمین. انسانی که همیشه در مقابل ستم ایستاده است. دکتر محمد ملکی را میگویم. او اسطوره ای زنده است. از آن انسانها که تاریخ سازند. از آنها که در بیرنگی خود کهکشانی از رنگها را دارند. از آن انسانها که جای مهر این و آن ایدئولوژی بر پیشانی شان نیست. دست یاری بسوی همه دراز می کنند. آنها که مهربانی در چشمهایشان بیدریغ موج می زند. پیر ایران زمین تاریخی از مبارزه و زندگی و عشق را در خود دارد. انسانی که با تمام توانش هرگز سکوت نکرد و برای حق خودش و دیگران جنگید. او به تنهایی یک تاریخ است. تاریخ سیاه ترین دوران کشور ما. تاریخ دوران کشتار و شکنجه و قتل عام.
دیشب دیدن فیلمی از او بر روی تخت بیمارستان خشمگینم کرد. من اساسا موافق پخش چنین فیلم هایی نیستم. فکر نمیکنم محمد ملکی نیز موافق پخش آن باشد. از لحظات ناهوشیاری او بر تخت بیمارستان، عکس و فیلم نگیریم. او بر روی تخت شکنجه که هیچ عکسی از او منتشر نشده با صلابت تمام به شکنجه گرش نه گفته است. انسانی را که سراسر عمرش جز استقامت و استواری بجا نگذاشته است، پاس بداریم. او عزیز ایران زمین است. بر روی تخت بیمارستان هم یلی است که بر دستانش دستبند آنهم از دوست! نمیخواهد. نه دستبند سبز نه دستبد سیاه! دستبند را از دستهای او بگشائید. بر یل ایران زمین به هیچ بهانه ای دستنبد نباید زد. او همیشه در بطن کوران حوادث با آن عصایش ایستاده و به اعتراض فریاد زده است. او یک تاریخ است بر او نگرییم، بر خود بگرییم اگر به سکوت عادت کرده ایم. اگر فریادمان با اولین تشر در گلو خفه شده است. اگر یک عمر نشسته ایم و جرات برخاستن نیافته ایم. در زمانی که بسیاری از ترس دم نمی زنند و به مقام و پول در زندگی حقیرشان چسبیده اند. همان مقام و پولی که اگر دکتر ملکی می خواست برای او مهیا بود. کافی بود حرف نزند. کافی بود با شرکت در کودتای فرهنگی دانشجویان را به زندان اوین بفرستد تا همچنان نه تنها رئیس دانشگاه تهران بماند بلکه به مجلس و وزارت و غیره نیز راه یابد. اما محمد ملکی انسانی از جنس دیگر است. از نوع آنها که برای جانشان چانه نمی زنند. از نوع آنها که حتی با عصا چنان استوار و محکم بر زمین پا می گذارند که هیبتشان دژخیم را به زانو در می آورد. او زندانی دو نظام بود. پنج سال زندان را به دلیل مخالفت با کودتای فرهنگی در دانشگاه ها در شکنجه گاه اوین گذراند و حتی به قیمت از دست دادن یک چشمش در زیر شکنجه " نه " بزرگش را در آسمان ایران زمین برای همیشه طنین افکن کرد و در زندان دژخیم اینگونه سرود :
اگر چشمهایت را گرفتند
گوشهایت را تیزتر کن
و اگر گوشهایت را هم
مغزت را با تمام توان بکار گیر
که صدای اندیشیدن، چون صدای پرواز فرشتگان است
محمد ملکی فراتر از هر گونه وابستگی سیاسی و ایدئولوژیکی در چهارچوب های حزبی و سازمانی، "پدر ایران زمین" است. پدر مقاومت و استواری. او به همه مردم تعلق دارد. مردمی که همیشه از آنها دفاع کرده است. مردمی که بخاطرشان شکنجه شده است. او را تا وقتی زنده است، قدر بدانیم و بعنوان سمبل زنده ای از آزادی توصیفش کنیم. دو سال پیش در وصف او نوشته بودم : " محمد ملکی به تنهایی شرف ایران زمین است. نه از پا می نشیند. نه خم به ابرو می آورد. در گرما و سرما با عصایش هر جا که اعتراضی بر علیه بیدادگری وجود داشته باشد، حضور دارد. سمبلی از آنها که علیرغم تمام سختی ها پرچم اعتراض را بر فراز دستهایشان همچنان به اهتزار در می آورند و فرهنگ اعتراض را در دلها تکثیر میکنند. چقدر دوست داشتنی است این انسان. "
آری! محمد ملکی در این سالها همواره عصازنان به هر خانه ای که جور رژیم جمهوری اسلامی به آن وارد شده، سر زده و یار و همراه بوده است. برای همراهی با زندانیان گزینه سازی نکرده است. او را پاس بداریم و او را چراغ راهمان کنیم. محمد ملکی یک منش است، یک مرام است، مرام انسانیت، مرام ایستادگی، مرام دوست داشتن... و من دوستش دارم. بر پیشانی اش بوسه می زنم. دلم میخواهد، در آغوش بفشارمش و به او بگویم : مرد! زنده بمان. برای ما . برای مردم. برای تک تک زندانیانی که حامیشان بوده ای. زنده بمان! که بمانند تو را کم داریم!
عاطفه اقبال – ۱۵ مهر ۹۶ برابر با ۷ اکتبر ۲۰۱۷
برگرفته از عصرنو