علی شاکری زند
و
افسانهی حملهی صدام به ایران
به توصیهی شاپور بختیار
بخش سوم :
قبلاً گفتهبودیم که گرچه این حادثه علل گوناگون و متعدد داشته اما در میان آنها برخی اصلی و عمده بودهاند، و بدون آگاهی از آنهاست که نمیتوان وقوع آن را فهمید؛ دلائلی که بدون حتی یکی از آنها جنگ درنمیگرفت؛ یعنی عللی که باید پیش از هر عامل دیگری شناخت.
برای این منظور و دستیابی به حقیقت در مسائل تاریخی معاصر وسائل و راههای دیگری هست که بیشتر جنبهی استقرائی دارد تا استنتاجی. این راهها شامل تحقیق در روابط میان حوادث و علل و زمان رخ دادن آنهاست بدانگونه که دستگاههای متعدد ثبتِخبر دوران ما در اختیارمان گذاردهاند. کسانی که بر اساس دلائلی صرفاً قیاسی آن اتهام صدبار ناروا را به شاپور بختیار وارد می کنند البته، و به طریق اولی، زحمت رجوع به این دلائل استقرائی را نیز به خود نمیدهند، و با توسل به استناجهایی سطحی تنها در گمراهساختن دیگران میکوشند. اما، در راًس دلائل مورد نظر ما دو گروه دلیل وجود دارد.
نخست اینکه جنگی چنان پردامنه و چنان بلندپروازانه که با هدف جداکردن خاک استان زرخیز خوزستان از کشور پهناور و پرجمعیت ایران صورت گیرد "نه کاری است خُرد" که یک روزه بتوان آن را تدارکدید. تحقیقات دربارهی مقدمات وسیع تعرض ارتش صدام حسین به ایران نشانمیدهد که تدارکات آن از بیش از یک سال پیش از آغاز حمله شروع شدهبودهاست.
تعرض وسیع ارتش صدام به ایران در روز 22 سپتامبر 1980 آغاز شد. در زیر خواهیم دید که در ماه های پیش از شروع این تعرض وسیع صدام حسین در تماسهایی میان نمایندگان عراق و جمهوری اسلامی و در پاسخ به سؤال نمایندگان او دربارهی پایبندی رژیم جدید ایران به قرارداد الجزیره دربارهی شطالعرب بنا به دستور آیتالله خمینی ایرانیان از اظهار تعهد این حکومت نسبت به آن معاهده خودداریکردهبودند و صدام نیز که از تحریکات عمال آنان در میان شیعیان عراق، چنانکه خواهیمگفت، بهسختی برآشفتهبود پس از اندکزمانی به این نتیجه رسید که بهترین بهانه برای تجاوز به ایران را بهدستآوردهاست.
درطول این سال، یعنی 1359، بنا به گفتهی آقای حسین زاهدی به نقل از خاطرهای از قول مهندس بازرگان، آقای دعایی سفیر ایران در عراق به شخصیت های شورای انقلاب مانند مهندس بازرگان و آیتالله ﻤﺣﻤ۔د بهشتی خبرمیدهد که صدام حسین از تحریکات عوامل تهران به سختی شاکی است و خواستار مذاکرهی دوستانهای است که به این اختلافات خاتمهدهد. این موضوع با حضور هر سه نفر نامبرده نزد خمینی بردهمیشود. اما او در برابر توضیحات آن سه دایر بر اینکه اگر صدام در شرایط کنونی به ایران حملهکند ما از لحاظ نظامی و بینالمللی در موضع ضعیفتری قرارداریم و این وضع برای کشور خطرناک است، هر بار می گوید «محلش نگذارید»، و در برابر اظهار دعایی که میگوید با این وضع من نمیتوانم به بغداد برگردم به او میگوید «وظیفهی شرعی است و خواهیدرفت» و چنانکه رسم او بود با گفتن آخرین سخن از اطاق خارجمی شود.
حتی بهطوری که پایینتر بر اساس منبع موثقتری خواهیمدید، در حقیقت بحث حملهی نظامی عراق به ایران بنا به اطلاعاتی که دولت موقت در اختیار داشته از اولین ماههای تشکیل آن دولت در هیأت دولت و در شورای انقلاب مطرحبوده و خمینی نیز از آن کاملأ اطلاعداشتهاست.
حال آنکه در آن ماهها شاپور بختیار در مخفیگاه خود در ایران بهسرمیبرد و چنانکه خود در کتاب یکرنگی تصریحکردهاست و منابع دیگر نیز آن را تاًییدمیکند، دوران اختفاءِ او در کشور شش ماه بهطول انجامیدهاست، زیرا وی نخستین کنفرانس مطبوعاتی خود در پاریس را در روز 31 ژوییه برگذارمیکند. به این حساب فعل و انفعالات میان دو دولت ایران و عراق که به حملهی عراق میکشد در زمانی آغازشدهبود که دست شاپور بختیار در مخفیگاه از همه جا کوتاهبودهاست! دکتر بختیار شش ماه پس از به قدرت رسیدن آیتالله خمینی موفق شد تا با یک گذرنامهی فرانسوی و، تا جایی که همهی قرائن حکممیکند، و شرح آن نیز در بخش یکم این نوشته آمد، با کمک سرویسهای دولت فرانسه، خاک کشور را ترک کرده رهسپار پاریس گردد. او به تازگی فعالیت های سیاسی خود برای اتحاد هواداران دموکراسی را آغازمیکرد که در ژوییهی 1980 در خانهی مسکونیاش هدف سوءقصد کوماندوی آدمکشان انیس نقاش که طی آن یک همسایهی فرانسوی و یک ماًمور پلیس فرانسه کشتشدند واقعگردید.
حال به تاًیید دقیقتر و صریحتر اطلاعاتی میپردازیم که در بالا از قول آقای حسین زاهدی نقلشد.
الف ـ گواهیهای ابراهیم یزدی
ابراهیم یزدی در پاسخی که در انتقاد به یکی از مقالات محقق آمریکایی، پروفسور گازیوروسکی، داده دربارهی علل و ریشههای حملهی نظامی عراق به ایران اطلاعات زیر را در اختیار خوانندگان خود میگذارد.
او نخست توضیحمیدهد که موضوع آنچه از آن به عنوان رابطه [دولت موقت] با ماًموران آمریکایی سخنرفته، و توجیه آن، چیست و می گوید:
«طبیعی است که نمایندگان اعزامی امریکا به ایران با رئیس دولت و وزیر خارجه که مسئول نهاد دیپلماتیک کشور هستند دیدار کنند و درباره موضوعات مورد علاقه طرفین مذاکره کنند. اما مذاکره با رئیس شورای انقلاب و دبیر کل حزب جمهوری اسلامی، آنهم بدون اطلاع و هماهنگی با دولت، نامتعارف است.»
«آیا در اسناد سفارت امریکا در تهران، جمع آوری شده توسط دانشجویان خط امام درباره دیدار آقای کیو با آقای دکتر بهشتی هم گزارشی وجود داشته است که بنا به ملاحظاتی منتشر نشده است؟ چرا منتشر نشده است؟ (...)»
وی سپس اضافه می کند
«... همانطور که در بخش دوم توضیح دادهام اطلاعات ما از تدارکات دولت عراق برای حمله به ایران ازاین خبر به مراتب بیشتر بود و آقای خمینی و اعضای شورای انقلاب هم از این اطلاعات آگاه بودند. نکته مهم و قابل توجه این است که عراق نزدیک به یک سال بعد از استعفای دولت موقت به ایران حمله کرد...»
« بخش دوم توضیحات من درباره دیدار جورج کیو به همراه یک آمریکایی دیگر در دفتر نخست وزیری در زمان آقای مهندس بازرگان و با حضور آقای مهندس امیر انتظام به شرح زیر است:
۱ـ «ابتدا قبل از هر چیز لازم میدانم پیش زمینههای ذهنی و منطق آقای مهندس بازرگان را در مورد کسب اینگونه اطلاعات که در نهایت به آن دیدار منجر شد، توضیح بدهم. اگرچه انقلاب پیروز شده بود اما سرتاسر کشور در آتش ناامنی و ناآرامی میسوخت. در هر گوشه کشور به نامهای مختلف، درگیریهای مسلحانه علیه دولت و حکومت مرکزی ادامه داشت.... دولت، ابزارنظامی و اطلاعاتی لازم برای مقابله با این شورشها را نداشت. ارتش در تقابل با انقلاب شکست خورده بود. نه روحیه و آمادگی مقابله با شورشها را داشت و نه دولت موافق استفاده از ارتش برای مقابله با شورشها بود. نیروی پلیس هم در شرایط مشابهی قرارداشت. دولت برای حفظ امنیت، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد. اما بنا به عللی که جای بحث آن اینجا نیست، شورای انقلاب که بر طبق اساسنامه مصوبش، حکم قوه مقننه موقت را داشت، در اواخر اسفند ۵۷ یا اوائل فروردین ۵۸، طی مصوبهای، مدیریت سپاه را از دولت گرفت و تحت نظر یکی از اعضای روحانی شورا قرار داد. به این ترتیب دولت فاقد کمترین امکانات برای حفظ نظم و امنیت چه در داخل مرزها و چه در مرزها در برابر خطرات ملموس و آشکار خارجی بود. در آن تاریخ من به عنوان وزیر خارجه عضو شورای امنیت ملی ایران بودم. درآن شرایط بحرانی و از همگسیختگی گسترده امور، آقای مهندس بازرگان مطرح کردند که چون ما فاقد امکانات نظامی و امنیتی برای مقابله با تحریکات هستیم و از طرفی روسها مدعی هستند که عوامل امریکا، اسرائیل و انگلیس، در این تحریکات دست دارند، از آنها بخواهیم هر نوع اطلاعاتی که دارند، به مصداق: لا لحب علی بل لبغض معاویه، در اختیار دولت ایران بگذارند. با همین منطق، دولت امریکا که مدعی بود روسها با تحریک و حمایت از سازمانهای چپ و کمونیستی در این ناآرامیها دست دارند، میخواست که اطلاعات خود را در اختیار ایران بگذارد. اما روسها بر خلاف امریکاییها، هیچ واکنش مثبتی به درخواست ایران نشان ندادند. شاید علت این بود که انقلاب ایران در اوج جنگ سرد پیروز شده بود. در افغانستان یک دولت کمونیستی بر سر کار بود و شوروی در افغانستان حضور نظامی داشت. در خاورمیانه، سوریه و عراق دو متحد نظامی شوروی بودند. نیروهای شوروی در شاخ آفریقا و یمن جنوبی نیز فعال بودند. درحالیکه شوروی از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و تاثیراتش بر جمهوریهای مسلماننشین آسیای مرکزی و قفقاز نگرانی شدید داشت و از حمایت ایران از مجاهدین افغان به شدت ناراحت بود.»
۲- «تا آن جا که من به یاد دارم، دیدارمن با مامورین امریکا در ۳۱ مرداد ۱۳۵۸ در دفتر آقای مهندس بازرگان و با حضور آقای مهندس امیر انتظام، اولین و تنها دیدارم با این افراد بوده است. حضور من در این جلسه به درخواست آقای مهندس بازرگان بود. در این دیدار آقای کیو و همراهش دو موضوع را مطرح کردند.
«اول نشان دادن عکسهای هوایی از جابجایی نیروهای زرهی عراق از مرزهای غربی عراق و اردن به مرزهای جنوب شرقی نزدیک به ایران بود و نتیجه گرفتند که عراق خود را برای حمله به ایران آماده میکند.»
و البته خوانندگان ما توجه دارند که این تاریخ، یعنی ۳۱ مرداد ۱۳۵۸، حدود 20 اوت 1979، یعنی یکسال و نیم پیش از حملهی وسیع عراق و کمتر از سه هفته پس از خروج شاپور بختیار از ایران است!
«دوم اطلاعاتی از فعالیتهای موشکی شوروی در پایگاههای ترکمنستان که نه به ایران مربوط بود و نه مورد علاقه ایران. هیچگونه صحبتی درباره به راهاندازی مجدد پایگاههای شنود در خراسان و مازندران عنوان نشد.»
«دوم اطلاعاتی از فعالیتهای موشکی شوروی در پایگاههای ترکمنستان که نه به ایران مربوط بود و نه مورد علاقه ایران. هیچگونه صحبتی درباره به راهاندازی مجدد پایگاههای شنود در خراسان و مازندران عنوان نشد.»
۳- « دو مأمور امریکایی بعد از پایان گزارش، دفتر آقای مهندس را ترک کردند. آنگاه آقای مهندس، نظر آقای مهندس امیر انتظام و مرا درباره این گزارش جویا شدند. خلاصه آنچه گفتم این بود که اطلاعاتِ داده شده خیلی حساس و مهم نیست. بر خلاف نظر نویسنده محقق مقاله، اطلاعات در مورد احتمال حمله عراق به ایران، برای ما چندان تازه و جالب نبود. شاید در پاسخ به پیگیریهای آقای مهندس امیر انتظام با ارائه این اطلاعات، خواستهاند واکنش ما را به این نوع روابط ارزیابی کنند. اطلاعات خود ما از تحرکات عراق در مرزهای ایران به مراتب بیشتر از آن عکسهای هوایی بود. بر اساس تجارب سایر انقلابات جهان، حمله عراق به ایران را ما خود پیشبینی کرده بودیم. اما آن را قابل پیشگیری هم میدانستیم. و خط مشی دولت بازرگان در رابطه با عراق پیش گیری از حمله بود. تحریکات عراق علیه ایران در مرزهای غربی کشورمان از همان روزهای بعد از پیروزی انقلاب، شروع شد. در اسفند ۵۷ یا اوائل ۵۸ سفیر عراق در ایران به دفتر نخست وزیر احضار شد و پس از مذاکرات مفصل با او و اقداماتی که او بعد از این دیدار انجام داد، دولت عراق طی یادداشت رسمی به دولت ایران، مسئولیت بمباران دهات مرزی ایران را پذیرفت و ضمن عذرخواهی، آمادگی خود را برای جبران خسارات اعلام کرد. از طرف دولت ایران، آقای دکتر جمشید حقگو استاندار آذربایجان غربی و از طرف دولت عراق، استاندار سلیمانیه مامور شدند و از دهات آسیبدیده بازدید و خسارات وارده را ارزیابی کردند. آقای دکتر حقگو گزارش مفصلی از این اقدامات دادند. به رغم نابسامانیها و آشفتگیها، دولت ایران از دو منبع از اقدامات و تدارکات عراق علیه ایران مطلع می شد.»
بر این اساس چنین به نظر می آید که دولت عراق در این زمان از در صلح و آشتی درآمده بوده است. اما شاید نیز این رفتار صدام حسین برای به خواب کردن دولت تهران برای کسب وقت به منظور تدارکات نظامی مفصل برای حمله ی وسیعی بوده که بیش از یک سال پس از آن انجام می دهد.
ابراهیم یزدی سپس چنین ادامه می دهد :
«آقای دعایی سفیر ایران در عراق بسیار فعال و با گروههای مخالف صدام در ارتباط تنگاتنگی بود و از طریق آنها اطلاعاتی به دست می آورد و به تهران گزارش میداد. در زمان شاه افسران شیعه عراق با ایران همکاری می کردند. ساواک برخی از چوپانان محلی را که در مرز ایران و عراق رمهداری میکردند، استخدام کرده بود. این رمهداران برای چرای گوسفندان خود به طور مرتب و تقریباً آزاد بین دو مرز تردد میکردند. افسران عراقی اطلاعات خود را در پاکتی سربسته به این چوپانان میدادند و آنها، آن را در داخل مرز ایران به اولین پاسگاه ساواک تحویل میدادند و مسئول ایستگاه، آن را به تهران میفرستاد. بعد از انقلاب که این نظم بر هم خورد، ترتیبی داده شد که افسران عراقی اطلاعات خود را مستقیماًبه سفیر ایران درکویت - آقای دکتر شمس اردکانی – میدادند. همین افسران بودند که یک یا دو ماه قبل از آغاز جنگ، تاریخ، محل و زمان حمله عراق به ایران را گزارش دادند.»[ت. ا.]
اینجا هم خواننده توجه دارد که سخن از آمادگی عراق برای حمله، از یکیـدو ماه پیشتر، بوده است، و نه از تصمیمی در روزهای آخر و به توصیهی مخالفان جمهوری اسلامی !
ابراهیم یزدی چنین ادامه می دهد:
« آقای دعایی در چند نوبت به ایران آمدند و از برنامههای صدا و سیمای ایران در رابطه با عراق به سختی گله وآنها را خطرناک توصیف کردند و حتی در یک نوبت، از شدت هیجان گریه کردند. فقط دولت نبود که از تحرکات عراق خبر داشت. هم اعضای شورای انقلاب و هم رهبری اطلاع داشتند. بنابراین اطلاعاتی که آقای کیو و همراهش در مورد عراق به ما دادند، خبر چندان مهمی که برایمان تازگی داشته باشد و لازم باشد فوراً آن را به همه خبر دهیم، تلقی نشد.» [ت. ا.]
پروفسورگاسیورسکی که ابراهیم یزدی این توضیحات را در پاسخ به او نوشتهبود، خود نیز در مقالهای زیرعنوانطرح نوژه و سیاستهای ایران، ضمن شرح حوادث مربوط به آن طرح مینویسد:
«ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه وقت، طی مصاحبه خود با نویسنده در ۲۳ جون [؟]۱۹۹ در تهران، گفت که تا اکتبر ۱۹۷۹ [نزدیک به یک سال پیش از حملهی وسیع عراق !] دولت ایران از طریق منابع اطلاعاتی خود با خبر شده بود که عراق در تدارک حمله به ایران است. همچنین طی یک مصاحبه محرمانه با یک افسر بلندپایهی سیا، او به نویسنده گفت [کذا، در ترجمه؛ همچنین یک افسر بلندپایهی سیا طی یک مصاحبه محرمانه به نویسنده گفت] که سازمان سیا از طریق منابع خود واقف بود که عراق در حال تدارک حمله به ایران است، که متعاقباً حکومت ایران را در جریان میگذارد. بازرگان طی شهادت خود در محاکمه عباس امیر انتظام، ادعای افسر سیا را تأیید کرد (۱۸ مارس ۱۹۸۱ برابر با ۲۸ اسفند ۱۳۶۰). یادداشت شماره ی 11 مقاله ی ذکرشده.»
و در همانجا نیز یادآوری میکند که :
«...همانگونه که پیشتر بحث شد، عراق یک سال قبل از این ماجرا [نوژه] خود را برای حمله به ایران آماده کرده بود، در جولای ۱۹۸۰ روابط دو کشور رو به وخامت گذاشته بود. بسیاری از ناظرین وقت بر این عقیده بودند که خصومت عراق با جمهوری اسلامی بیشتر ناشی از رشد اسلام رادیکال بود.»
تا اینجا از وجود نقشه و تدارکات درازمدتِ عراق برای حمله به ایران، که احتمالاً و در صورت در پیشگرفتن سیاست مسالمتجویانهای از سوی جمهوری اسلامی میتوانست معلق و سپس متروک گردد، آگاهشدیم. حال باید ببینیم که چه عواملی موجب شد که عراق از راه مسالمت دورتر و در تصمیم خود راسختر گردد. این عوامل سیاست خارجی خمینی در جهت عدم تمکین به تعهدات دوجانبهی گذشته بود.
ب ـ سیاست خارجی خمینی،
سبب اصلی حملهی عراق به ایران
اما جزئیات رفتار "دیپلماتیک" رهبر انقلاب اسلامی در آغاز مناسبات جمهوری او با عراق از قول آقای دکتر منصور فرهنگ نمایندهی اسبق جمهوری اسلامی در سازمان ملل متحد از هر چیز دیگر خواندنیتر و آموزندهتر است. از قول این استاد علوم سیاسی در آمریکا و دیپلمات سابق جمهوری اسلامی در بی بی سی فارسی روز سیام شهریور1389 دربارهی علل اصلی درگرفتن جنگ میان ایران و عراق چنین میخوانیم :
« واقعیت امر این است که مسئولان اصلی آغاز و ادامهی جنگ صدام حسین و آیتالله خمینی بودند و منطق آنان در این کارزار بدان حد متاثر از مطلقاندیشی و اقتدار بلامنازع بود که در پیگیری اهداف توسعهطلبانهی خود هرگونه قربانی انسانی و هزینهی مادی را توجیه میکردند.»
« گویا آیت الله خمینی بعد از نقض دیرینه ترین سنّت بین الملل، یعنی مصونیت دیپلماتیک، شرم داشت که برای شکایت از تجاوز عراق به همان نهادی متوسلشود که قطعنامه هایش را برای آزادی گروگانها نادیدهمیگرفت.» [ت. ا.]
وی همانجا زیر عنوان « خاطرهای برای ثبت در تاریخ» چنین اضافه می کند:
« در اواخر ماه اوت سال ۱۹۷۹ ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجهی جمهوری اسلامی برای شرکت در کنفرانس کشورهای غیرمتعهد عازم کوبا بود و از این جانب دعوت کرد که بهعنوان مشاورش با او همراه شوم.»
«در این کنفرانس، ایران تنها کشوری بود که وزیر خارجه نمایندگی آن را بر عهده داشت. هیأت نمایندگی دیگر کشورها را رؤسای جمهور یا نخست وزیران برعهدهداشتند.»
«زندهیاد مهدی بازرگان، نخست وزیر دولت موقت، به دلیل کسالت یا گرفتاری، قادر بهشرکت در این همایش نبود و از وزیر خارجه خواستهبود که بهنمایندگی او در کنفرانس شرکتکند. قبل از ترک تهران، وزارت خارجه قرار ملاقاتهایی با سران برخی کشورها برای هیأت نمایندگی ترتیبدادهبود، از جمله ملاقات با هیأت نمایندگی عراق بهرهبری صدام حسین.»
«برای اینگونه ملاقاتهای رسمی، دیپلماتهای مطلع و کارشناسان، روابط دو کشور را مطالعهمیکنند تا اعضای هیأت نمایندگی خود را برای برخورد با مسایل و موضوعات موردتوجه آمادهکنند.
«در این راستا، موضوع احتمالی در گفتوگو با هیأت نمایندگی عراق این بود که «اگر از ما سئوالشود که چرا جمهوری اسلامی موضع خود را دربارهی عهدنامهی الجزایر[کذا؛ الجزیره] اعلام نمی کند، پاسخ ما چه خواهد بود.»
«قرارداد الجزایر به اختلافات بر سر مرزهای زمینی و مرزهای مشترک آبی دو کشور در شطالعرب پایانداد و ایران و عراق تعهدکردند که اجزاءِ قرارداد را تفکیکناپذیر بدانند و برای بهبود روابط دو کشور کوشاباشند.»
«همهی کارشناسان و دیپلماتهای ایرانی و خارجی آشنا با مشکلات دیرینهی مرزی دو کشور بر این باور بودند که قرارداد الجزایر پاسخگوی خواست ایران در تثبیت خط "تالوگ" (عمیق ترین بخش رودخانه) به عنوان مرز آبی دو کشور در شطالعرب است و فراست حکم می کند که ایران قرارداد الجزایر را بپذیرد.»
«باید در اینجا اشارهکنم که روز ۱۳ فوریه ۱۹۷۹ عراق جمهوری اسلامی را بهرسمیت شناخت و با ارسال پیامی برای دولت ایران اظهار امیدواری کرد که از این پس روابط دو کشور خوب و شفاف باشد.»
«دولت بازرگان نیز از پیام عراق استقبالکرد و آقای عباس امیرانتظام به عنوان سخنگوی دولت از "روابط برادرانهی دو کشور" سخنگفت.»
«نیازی به توضیح نیست که در این مورد نیز دولت بازرگان توانایی عمل به خواستههایش را نداشت و آیتالله خمینی نه تنها با برقراری رابطه عادی با عراق مخالف بود، بلکه از طریق تبلیغات رسمی و غیررسمی و تماس و کمک به روحانیون حامی خود در عراق در پی براندازی رژیم صدام حسین بود.»
«بهبیان دیگر آیت الله خمینی انتظار داشت که در عراق حرکتی شبیه حرکت ضدِشاه در ایران آغازشود و روحانیون شیعه را به حاکمیت برساند. باید تذکر دهم که آیتالله خمینی برای پیگیری این خواست، برنامهی استفاده از نیروی نظامی نداشت و فکر میکرد که تبلیغات و حمایت مادی و سیاسی از رهبران شیعهی عراق "نتیجهی دلخواه به بار خواهد آورد."»
«دو روز قبل از ترک ایران به سوی کوبا، ابراهیم یزدی برای خداحافظی از آیتالله خمینی و آگاهی از نظر او دربارهی قرارداد الجزایر به قم رفت.»
«اینجانب نیز در این سفر همراه آقای یزدی بودم و در ملاقات با آیتالله خمینی حضور داشتم.
«من شاهد بودم که آقای یزدی پس از توضیح کوتاهی دربارهی اهمیت قرارداد الجزایر و مثبتبودن آن برای ایران، از آیتالله خمینی سؤال کرد که "چنانچه عراقی ها در طی ملاقاتی که در کوبا با آنها خواهیمداشت جویاشوند که آیا ما قرارداد الجزایر را می پذیریم یا خیر، پاسخ ما چه باید باشد؟" آیتالله خمینی مکث کوتاهی کرد و گفت: "نه بگویید آری، نه بگویید نه."»
«حالت چهرهی آقای یزدی بعد از شنیدن این "راهنمایی" بیانگر تعجب و نگرانی او از برخورد آیتالله خمینی با مسائل سیاست خارجی کشور بود، ولی مطلقاندیشی و غرور آیت الله خمینی اجازهنمیداد که ابراهیم یزدی با او وارد بحث شود و خطرات بیاعتنایی به منافع ملی و مصلحتاندیشی در امور کشورداری را بهنقد بکشد.»
«هنگام بازگشت از قم به تهران از آقای یزدی سؤال کردم که آیتالله خمینی با چه حساب و منطقی از تأیید قرارداد الجزایر امتناعمیکند؟ پاسخ او این بود که آیتالله خمینی هیچ توجهی به محتوا و اهمیت قرارداد و پیامدهای مبهم گذاشتن موضع ایران ندارد، بلکه در ذهن او این نکته حاکم است که شاه و صدام حسین ـ دو مردی که مورد نفرت او هستند ـ این قرارداد را امضا کرده اند و لذا تأیید آن برای آیتالله خمینی اکراهآور است.»
«در ملاقات ما با صدام حسین و وزیرخارجهاش سعدون حمّادی در کوبا، سوال پیشبینیشده مستقیم و غیرمستقیم مطرح شد و پاسخ آقای یزدی این بود که دولت موقت بازرگان اختیار تصمیمگیری در اینگونه مسائل را ندارد و هر وقت که نوشتن قانون اساسی خاتمهیابد و مجلس و رییس جمهور و نخستوزیر انتخابشدند جمهوری اسلامی موضع خود را دربارهی قرارداد الجزایر اعلامخواهدکرد.»
«در اینجا باید اشارهکنم که ملاقات دوساعتهی ما با صدام حسین و گفتوگوهای بعدی با سعدون حمّادی مرا متقاعدکرد که صدام از مقبولیّت انقلاب ایران در میان شیعیان عراق نگران و معتقدبود که برقراری رابطهی عادی با ایران بهصلاح او و رژیم بعث است و آیندهی حکومت او را تأمینمیکند.»
«اولین عکسالعمل آیتالله خمینی به تجاوز عراق و اشغال خاک ایران در روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ این بود که: "دزدی آمدهاست، سنگی انداخته و فرارکردهاست و دیگر قدرت اینکه تکراربکند انشاءالله ندارد. من به ملت ایران سفارشمیکنم که خونسردیشان را حفظکنند."»
«حدود ده روز بعد از حمله عراق و روشن شدن این فاجعه که "دزد" توانایی ادامهی جسارت خود را دارد، وزارت خارجه ایران اعلامیهای منتشرکرد که طی آن دولت عراق بهتجاوز و نقض قرارداد الجزایر متهمشدهبود.»
«من با یادآوردن راهنمایی "نه بگویید آری، نه بگویید نه" کنجکاو شدم بفهمم این اعلامیه بهدستور چه کسی تهیه و منتشرشدهاست.»
«در تماس تلفنی با فردی در دایرهی حقوقی وزارت امور خارجه مطلع شدم که آیتالله خمینی شخصاً دستورداده که وزارت خارجه با انتشار اعلامیهای، عراق را ناقض قرارداد الجزایر اعلامکند.»
با همهی این اطلاعات، چه درباره تدارکات درازمدت عراق از یک طرف، و چه دربارهی انواع تحریکات خمینی علیه این کشور و بهمنظور تسویهی حساب کینهتوزانهی شخصی وی با صدام حسین از طرف دیگر، آیا هنوز جایی برای تردید در مسئولیت تام و تمام خمینی در برافروختن آتش درگیری نظامی میان ایران و عراق و کشاندن صدام بیخرد به سوی جنگی طولانی و خانومانسوز با ایران باقیمیماند ؟ و آیا نهایت غرضورزی و فریبکاری نخواهدبود که در معرفی شخص دیگری جز خمینی به عنوان محرک صدام به این جنگ کوششکنیم ؟
علل واقعی جنگ ایران و عراق
و
افسانهی حملهی صدام به ایران
بنا به
توصیهی شاپور بختیار
بخش چهارم :
موضع شخص بختیار؛
شعبده پیرامون بهاصطلاح اسرار
اسناد وزارت خارجهی انگلستان