به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۸

سرگذشت عجیب ملکه‌ استر:

از دربار هخامنشی تا کاخ سفید 
یکی از پندهایی که از گذشته می‌شود گرفت این است که به ندرت کسی از گذشته پند می‌گیرد. اما با کمی زحمت می‌توان گذشته را طوری ارایه کرد تا مخاطب پندی را که می‌خواهیم از آن بگیرد. برای چنین‌کاری لازم است اندکی از هنر جفت‌‌وجور کردن بهره برده باشیم، و همچنین خوب بتوانیم از پس جار زدن کاردستی تاریخی‌مان برآییم. نمونه‌ها فراوان‌اند؛ آخرینش داستان اِستِر است.

لابد حرف‌های مایک پمپئو وزیر امور خارجه‌ی آمریکا را شنیده‌اید، که در گفتگو با یک شبکه‌ی تلویزیونی مسیحی تبشیری ترامپ را به ملکه‌ استر تشبیه کرد که «از سوی خدا برای کمک به نجات یهودیان در برابر تهدید ایران فرستاده شده است.» پمپئو البته دارد به داستانی اشاره می‌کند که بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، از سال ۲۰۱۲ میلادی پیرهن عثمان کرده است. یک‌بار کتاب استر را به اوباما هدیه داد تا بخواند و یاد بگیرد که دو هزار و پانصد سال پیش «ایرانیان دیگری به رهبری هامان قصد نابودی قوم یهود را داشتند.» همین‌ حرف‌ها را چند روز پیش هم به مناسبت عید پوریم توییت کرد.

چه شد که چنین شد؟ در یک سده‌ی اخیر ایرانی‌ها اغلب منجی قوم یهود به شمار می‌آمدند. حکومت‌های ایران و اسرائیل هر دو از نقش بستنِ روایت کوروش کبیر در مقامِ رهایی‌بخش در حافظه‌‌ی جمعی حمایت می‌کردند. رادیو فارسیِ اسرائیل حتی در دو دهه‌‌ی اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم این نکته را به شنوندگانش یادآوری می‌کرد. خشایارشا هم - که استر به ادعای منابع مذهبی یهودی همسرش شد - یکی دیگر از نمونه‌هایی بود که اتفاقاً نشان می‌داد ایرانی‌ها از قدیم هوای یهودیان را داشته‌اند. وزارت امور خارجه‌ی اسرائیل هم، حداقل تا عید پوریم سال ۲۰۱۳ میلادی، داستان استر را «یادآور روابط دیرین یهود و ایران» می‌دانست.

در سال ۱۹۱۰ نخستین بار داستان استر به طور صامت روی پرده‌ی سینما رفت. از آن زمان تاکنون یک دوجین فیلم و کارتون در این‌باره ساخته شده است. در همه‌ی این روایت‌های تصویری داستان در شوش و در دربار امپراطوری باستانی «پرشیا» اتفاق می‌افتد، اما در هیچ کدام به جز آخرین - انیمیشنی که در سال ۲۰۱۴ عرضه شد و غلظت مذهبی‌اش از متن عهد عتیق‌ هم بیش‌تر است - این ایرانی‌ها نیستند که علیه یهودی‌ها دسیسه می‌کنند؛ تنها هامان، که طبق روایت مذهبی ایرانی نیست، و ایادی‌اش چنین خیال پلیدی دارند.

قرن‌هاست که مدفن منتسب به استر و عمویش مردخای در همدان زیارتگاه یهودیان بوده. در خلال همه‌ی این سال‌ها بسیاری از مسلمانان - و به خصوص زنان - هم به بی‌بی استر سر می‌زدند و نذر می‌کردند تا از این صاحب معجزات گشایش کار طلب کنند. زیارتگاه چندین‌بار مرمت شده است. آخرینش به دوره‌ی رضاشاه برمی‌گردد و از قضا یکی از حکایات زیبای همیاری‌ مردمی در ایران است. بانی بازسازی نوجوان پانزده‌ساله‌ای بود به نام طوبی کیمیابخش سومخ که عضو یک گروه مردم‌نهاد مذهبی در همدان با نام هداسا (نام عبری استر) بود و هم‌کیشان را قانع کرد تا سیصد تومان پس‌انداز گروه را خرج دیوار مزار کنند. ‌کم‌کم خرافه‌های مدرن ناسیونالیستی هم برای این مکان ابداع شدند؛ شایع‌ترینش این بود که مردم‌ همدان هنگام حمله‌ی اعراب به این زیارتگاه پناه بردند تا بلکه در امان بمانند.

در سال ۱۳۸۷ شمسی زیارتگاه استر و مردخای در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد. اما زمانه بهانه می‌طلبید. احمدی‌نژاد منکر هولوکاست شده بود و اعوان و انصار دنبال ترفندی می‌گشتند تا قیافه‌ی‌ طلبکارانه به خود بگیرند. یک‌باره تفسیری تازه از داستان استر ارائه شد: «هولوکاست ایرانیان به دست یهودیان.» اشاره‌‌شان به متن کتاب استر بود که می‌گفت یهودیان با چراغ سبز خشایارشا بیش از ۷۵هزار نفر از دشمنان‌شان را کشتند. با همین فرمان جلو رفتند و پوریم را «جشن ایرانی‌کشی یهودیان» خواندند. مهمل‌بافی هم که مفت است، مدعی شدند که اصلاً سیزدهم فروردین روزی است که ایرانی‌ها از ترس یهودی‌ها «سراسیمه خانه و کاشانه را رها کردند و سر به کوه و صحرا گذاردند» و از همان زمان است که سیزده‌به‌در را پاس می‌دارند. آذرماه ۱۳۸۹ گروهی از «دانشجویان بسیجی دانشگاه بوعلی‌سینای همدان» در برابر مقبره‌ی استر و مردخای تظاهرات کردند و تهدید که اگر اسرائیل آسیبی به مسجدالاقصی برساند آن‌ها هم به تلافی اینجا را ویران می‌کنند. از خواسته‌های فرعی‌شان هم یکی این بود که عنوان زیارتگاه از تابلو برداشته شود. این یکی خواسته مدتی بعد نصفه‌نیمه اجابت شد: کلمه‌ی زیارتگاه به فارسی از سردر برداشته شد، اما به انگلیسی سرجایش هست. به‌ خیر گذشت و مزار همچنان برقرار است. همین سه هفته پیش سایت یشیوا - وابسته به یهودیان ارتدوکس - تصاویری از سفر یکی از هم‌کیشان به «ملت دشمن» برای زیارت این مکان مقدس را منتشر کرد.

احضار ارواحِ خفته در تاریکخانه‌ی حافظه‌ی جمعی کار پرمخاطره‌ای است. ضمانتی در کار نیست که وقتی ظاهر شدند به ساز ما برقصند و مطابق سیاست ما رفتار کنند. تندروهای ایرانی گمان کردند که با سیاسی کردن داستان استر می‌توانند روی تندروهای اسرائیلی را کم کنند، زهی خیال باطل. نتانیاهو داستان را مصادره به مطلوب کرد. ورق برگشت و «اولین نسل‌کشی ایرانیان به دست یهودیان» تبدیل شد به «اولین تلاش ایرانیان برای نسل‌کشی یهودیان.»

چه نرخی می‌شود وسط دعوای باطلی تعیین کرد که یک سرش مدعی است خسن و خسین هر سه خواهران معاویه بودند و دیگری می‌گوید خیر، چهارتاشان را گرگ در مدینه درید؟ دعوا حتی سر تاریخ نیست، سر افسانه‌ی موهومی است که به گفته‌ی شائول شاکد، پژوهشگر تاریخ یهودیت در ایران باستان، هیچ شواهد تاریخی برایش وجود ندارد. این البته تنها موردی نیست که حافظه‌ی جمعی عرصه‌ی نزاع بر سر افسانه‌ها می‌شود. یک نمونه‌ی‌ دیگرش پارسال در هند بود؛ قشقرقی که راسخون هندو سرِ به تصویر کشیدن افسانه‌ی پدماوتی به راه انداختند.

اگر قرار باشد با این تفسیرهای سیاست‌زده‌ی زمان‌پریش گذشته را حفاری کنیم نمونه‌های تاریخی بهتری هم پیدا می‌شوند. مشکل البته این‌جاست که در این نمونه‌ها دست یهودی‌ها و ایرانی‌های باستان در یک کاسه بوده است. یکی‌شان را خداداد رضاخانی، پژوهشگر تاریخ پساباستان در دانشگاه پرینستون، مثال می‌زند: ذونواس که در ظل عنایت و حمایت امپراطوری ساسانی در یمن به قدرت رسید و دست به قتل عام فجیع مسیحیان نجران زد. مثال دیگر، چنان‌که الیوت هورویتز، پژوهشگر فقید تاریخ یهودیت، به تفصیل شرح می‌دهد، هنگامی است که سپاه خسروپرویز اورشلیم را فتح کرد. عده‌ی پرشماری از یهودیان به کمک سپاه ساسانی آمدند و پس از فتح در کشتار ده‌ها هزار تن از مسیحیان شهر مشارکت کردند. تعجبی نیست که نه تاریخ‌نگاری‌های ناسیونالیستی ایرانی و نه تاریخ‌نگاری‌های صهیونیستی اسرائیلی علاقه ندارند این ماجراها را نقل کنند.

اگر کسی بخواهد افسانه‌ی استر را نیز در ردیف این وقایع تاریخی قرار دهد آن‌وقت می‌تواند پادشاه هخامنشی ایران را هم در قتل هفتاد و پنج‌هزار و هشتصد و ده‌نفر از اتباع امپراطوری شریک بداند؛ این محاسبه‌ای است که تامار گیندین، پژوهشگر دانشگاه حیفا، بر مبنای نص کتاب استر انجام داده است. گیندین به درستی می‌گوید که با توجه به «چند-قومیتی/نژادی بودن شاهنشاهی هخامنشی، الزاماً بیشتر کشته‌شدگانِ فرضی ایرانی نبوده‌اند.» اگر کسی همان متن کتاب استر را که به اوباما هدیه‌ داده شد بخواند می‌فهمد که خلاف ادعای نتانیاهو، قاعدتاً هامانِ فرضی هم نمی‌تواند ایرانی باشد. تفسیرهای درون‌دینی ربانیم یهودی بر این اجماع دارند که هامان از نسل عمالیق بوده است که به روایت تورات در صحرای نقب حضور داشتند.

عمالیق در تورات مثل اعلای شرارت و عداوت‌اند؛ قومی هستند که بنی‌اسرائیل را به ستوه می‌آورند و چنان خشم یهوه را بر می‌انگیزند که فرمان محو کامل‌شان را از صحنه‌ی روزگار می‌دهد: مردان و زنان و فرزندان عمالیقی و حتی احشام‌‌شان باید کشته شوند. نصوص و قصص دینی برای مؤمنین اشارات و بشارات متفاوتی دارند. اما چنین فرمانی - که به کنایه از آن به «نسل‌کشی الهی» یاد می‌شود - برای بسیاری هم غامض و غیرقابل توجیه بوده است. به هر حال فرمان خدا دقیق و به سرعت اجرا نمی‌شود. گرچه همه‌ی قوم نابود می‌شوند اما نطفه‌ی فرزندی از تبار عمالیق بسته شده و پیامدش پس از چندین نسل هامان است که می‌خواهد خون را با خون بشوید.

عمالیق در حافظه‌ی جمعی دین یهود تقریباً همان نقشی را بازی می‌کند که شمر و یزید در مذهب شیعه. در مناسک تورات‌خوانی هنگام عید پوریم، بخش‌هایی از متن که ناظر به حکم الهی به نابودی عمالیق است هم گنجانده می‌شوند. وسواس ذهنی بسیاری از ربانیم یهودی در اعصار مختلف تاریخی این بوده که اعقاب عمالیق، و به تبعش هامان، را در زمانه‌شان شناسایی کنند. آن‌ها گاه ارمنی‌ بوده‌اند، گاه آلمانی‌های نازی، گاه فلسطینی‌ها و گاه هم شخصی مثل یوسی سرید، سیاستمدار چپِ سکولار اسرائیلی، که عوادیا یوسف، ربی اعظم سفاردی، عمالیقی‌اش خواند. حالا هم نتانیاهو ایران را عمالیق می‌پندارد.

همیشه کسانی بوده‌اند که با رسم شایع عمالیق‌یابی و عمالیق‌خوانی مخالفت کردند. مثلاً موسی ‌بن ‌میمون، عالِم سرشناس اندلسی، هم‌کیشانش را از به کار بردن چنین تشبیهی برحذر می‌داشت، توصیه‌ای که امروز هم ربی جاناتان سَکس تکرار می‌کند. اما معدودی هم پیدا می‌شوند که برایشان مفهوم و منطوق متن کهن مذهبی یکی است. در عید پوریم سال ۱۹۹۴ میلادی، باروخ گلدشتاین، یک طبیب آمریکایی‌-اسرائیلی، به حرم ابراهیمی در شهر الخلیل آتش گشود و ۲۹ نفر از نمازگزاران را کشت. الیوت هورویتز کتابش با عنوان مناسک بی‌پروا: پوریم و میراث خشونت یهودی را با ماجرای گلدشتاین آغاز و تمام می‌کند تا نشان دهد چطور داستان استر، جشن پوریم و فرمان نسل‌کشی عمالیق در تورات بذرهای خشونت‌باری را در حافظه‌ی جمعی یهودی کاشته است.

موارد تاریخی‌ای که هورویتز از عهد باستان تا روزگار معاصر از ارتکاب خشونت جمعی به دست یهودیان ارائه می‌دهد قابل توجه و تأمل‌ هستند. گرچه سیاهه‌ی این اعمال در مقایسه با کارنامه‌ی دیگر ملل و نحل به مراتب کوتاه‌تر است؛ شاید به دلیل این‌که یهودیان در بسیاری از ادوار تاریخ هم در اقلیت بوده‌اند و هم از قدرت به دور. کار یاوه و بی‌پایه‌ای است اگر کسی به استناد چند خط و ورقه از یک متن مذهبی بخواهد تکلیف روان‌شناسی جمعی پیروان یک آیین را روشن کند؛ چنان‌که مسلمانان در دو دهه‌ی گذشته طعم همین‌گونه اتهام‌ها و تعمیم‌های ذات‌گرایانه را به اندازه‌ی کافی چشیده‌اند. اما منظور هورویتز این نیست. او از غیریت‌سازی می‌ترسد؛ از این که واژه‌‌هایی نظیر عمالیق و هامان از جا در رفته‌اند و عادت شده که دست‌ودلبازانه هر دشمنی را به این نام بخوانند. ترک عادت اما سخت است، به خصوص وقتی که ارزان می‌شود خرج سیاست کرد.

تحولاتی که در بازتفسیر و بازتعریف داستان استر رخ داده هم مصرف سیاسی حافظه‌ی جمعی را به خوبی نشان می‌دهد و هم ماهیت متغیر آن را. گذشته ثابت نیست و در پس پرده‌ی روایت گذشته‌ هم بازی‌ها بسیار است. تاریخ که سهل است، افسانه‌ی خیالی را هم می‌شود دست‌کاری کرد و به فراخور حال، تبار و طینت قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها را جابه‌جا کرد. چهار سال پیش اوباما هامان خوانده شد، امروز ترامپ ملکه‌ استر. گذشته شاید چراغ راه آینده نباشد، اما چراغ راهنمایی هست: گاهی سبز است، گاه قرمز. گاهی هم نارنجی چشمک می‌زند؛ که یعنی با احتیاط عبور کنید.

علیرضا اشراقی - سایت آسو