به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۹۱

حماسه سي‌ام تير
هراس شاه؛ پیروزی مردم
درآمد
راستي در اين است كه از 29 اسفند 1329 و ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، هر دو قدرت موازنه مثبت (بريتانيا و شوروي) و اصحاب داخلي آنها به دكتر محمد مصدق رهبر نهضت ملي ايران روي خوش نشان نمي‌دادند و از 12 ارديبهشت 1330 كه به‌رغم توطئه دربار و «منتظرالصداره» نگاه‌داشتن سيدضياء‌الدين طباطبايي، رهبر نهضت، زمامداري كشور را پذيرفت، توطئه‌ها و دسيسه‌ها شكل جديدي پيدا كردند و گاه با فريب و نيرنگ و رياكاري‌هاي شاه و گروهي از وابستگان موازنه مثبت، شعار ناهم‌آهنگ «هم شاه، هم مصدق» را در جامعه مطرح مي‌كردند در حالي‌كه در آن روزها دانايان سياست و امروز، اسناد و مدارك به‌دست‌آمده نشان مي‌دهد كه «سحر با معجزه پهلو نزند» و صداقت و «ملي» بودن با كذب و وابستگي به «بيگانه» و دلبستگي به وعده و وعيدهاي «مقامي» و «مالي» هم‌آهنگ نيست «عاشقي را قابليت لازم است.» از همان آغاز زمامداري، مراسم خلع‌يد (29 خرداد)، انتخابات مجلس هفدهم، ماجراي سفر دكتر مصدق و همراهانش به لاهه براي دفاع از حقوق ملي و غصب‌شده ايرانيان، دسيسه‌ها و كارشكني‌هاي چپ‌نمايان و راست‌گرايان داخلي لاينقطع ادامه داشت و در پهنه‌هاي جهاني نيز صحنه‌آرايي‌هاي كانون‌هاي گوناگون امپرياليستي، سياست‌هاي ضدايراني خود را هر دم به صورتي آرايش مي‌دادند. دولت انگلستان كه از ايران به دادگاه بين‌المللي لاهه شكايت كرده بود، دكتر مصدق را بر آن داشت تا با حمل اسناد و مدارك لازم هم‌آهنگ با ياران و مشاوران خود به كشور هلند مسافرت كند و در دادگاه حضور يابد و در 11 خرداد 1331 خورشيدي (9 ژوئن 1952م) با نطق مستدل خود دفاع از حقوق، ملت ايران را در برابر شركت غارتگر «B.P» برعهده گيرد و به‌خوبي از عهده آن برآيد. در پي نطق و دفاعيات دكتر مصدق، پروفسور هنري رولن بلژيكي به عنوان مشاور حقيقي ايران در دادگاه دفاعيات خود را آنچنان مدون و مستند ادامه داد و ايران را در استيفاي حقوق خود محق شناساند كه دادگاه بين‌المللي همه خواسته‌هاي ايران را برحق دانست؛ امري كه بر پايه اسناد جديد (سند شماره 181 تلگراف شاه 12 ژوئن) اعليحضرت از هندرسون سفير آمريكا خواسته است كاري كند كه دادگاه لاهه بر ضد ايران رأي صادر كند! (1)
دكتر مصدق بلافاصله براي گشايش مجلس هفدهم به تهران بازگشت و طبق سنت جاري در نظام مشروطه از نخست‌وزيري استعفا داد تا مجلس نخست‌وزير جديد خود را برگزيند.
برنامه انتخاب نخست‌وزير جديد
شاه كه همواره مي‌خواست دكتر مصدق را از صحنه خارج كند، فزون بر دو نامزد پشت‌پرده (سيدضياء‌الدين طباطبايي و احمد قوام‌السلطنه) «با گرايش كمتر» به دو نامزد ديگر نيز چون حكيم‌الملك و منصور‌الملك همفكري كرد كه البته حكيم‌الملك را ناتوان تشخيص داده بودند و منصورالملك نيز خود را در برابر دكتر مصدق همسنگ نمي‌دانست. شاه به قصد ايجاد تفرقه در جبهه ملي حتي به دكتر بقايي و حسين مكّي نيز پيام فرستاده و گفت‌وگوهايي كرده بود. (2) اما كاربه‌دستان هم‌آهنگ با شاه، سياست ديگري به پيش آوردند و آن اينكه از ميان نمايندگان جبهه ملي كسي را به زمامداري بگمارند كه با او بتوانند مساله نفت را به جايي كه مي‌خواهند برسانند و در ضمن دكتر مصدق را براي هميشه از ماجراي سياسي و مبارزات كنار بگذارند. از اين‌رو با وابستگي حسين علاء وزير دربار اين اقدامات آغاز شد. نمايندگان جبهه ملي در انديشه و عمل سه نوع واكنش نشان دادند:
الف- عده زيادي از دل و جان طرفدار زمامداري دكتر مصدق بودند.
ب- گروه اندكي به شرط كنار رفتن دلخواه دكتر مصدق و رضايت او، دكتر عبدالله معظمي یا اللهيار صالح را براي نخست‌وزيري پيشنهاد كرده بودند كه آمريكايي‌ها با انتخاب صالح مخالفت كرده بودند. (3)
ج- گروه سوم چون نام‌شان در زمره كانديدا‌هاي انتخاب‌شده قرار نگرفته بود، به دلايلي كه روشن است، خود را در گروه طرفداران زمامداري دكتر مصدق جاي دادند.

بداقبالي قوام‌السلطنه
شاه پس از مذاكرات با آمريكا و انگلستان و چندين جلسه گفت‌وگو با قوام‌السلطنه قول و قرارهايي با وي گذاشت كه فزون بر نخست‌وزيري و دادن اختيارات، انحلال مجلس هفدهم نيز مطرح شده بود. اما از لحاظ فشارهاي داخلي و درباري بايد يادآور شد: «زيربناي نخست‌وزيري قوام توسط اشرف پهلوي بنيان گرفت و او بود كه قريب يك‌سال، فعاليت‌هاي شبانه‌روزي و تحريكات داخلي و خارجي و دسته‌بندي‌هاي متعدد توانست به اين فكر خود جامه عمل بپوشاند. ارتباط اشرف و قوام از سال 1329 در اروپا شروع شد و تخم زمامداري مجدد قوام را او كاشت.» (4) بخش ديگر فعاليت‌هاي درباري توسط ملكتاج تيموري (مادر شاه) انجام مي‌گرفت كه عبارت بود از گفت‌وگو با رجال مخالف دكتر مصدق، ارتشيان، روزنامه‌نگاران و متحد ساختن آنان و همچنين راضي كردن شاه به فراموش كردن ماجراهاي گذشته مخالفت‌هاي قوام‌(مجلس موسسان) و برپايي مجالس گفت‌وگو و مشاوره شاه و قوام و جز اينها كه سرانجام توانست مرد بزرگي چون قوام‌السلطنه را كه بي‌ترديد يكي از ستون‌هاي سياست ايران بود، در 80سالگي، با آنكه مريض بود و سابقه سكته هم داشت و گويا بي‌اراده و خرفت هم شده بود، اما در عشق قبول صدارت، آنچنان فريفته شود كه تمام خدمات باارزش گذشته خود را (كه مورخان نبايد فراموش كنند) لكه‌دار كند گويا اين اتفاق نيز از امرهاي مستمر تاريخ است به قول شيخ اجل:

از مايه بيچارگي قطمير مردم مي‌شود ماخولياي مهتري سگ مي‌كند بلعام را

پيشدستي و پيشگامي دكتر مصدق
دكتر مصدق براي ادامه زمامداري خود از مجلس راي تمايل خواست. از 65 نماينده، 52 نماينده راي اعتماد دادند، اما مجلس سنا كه مستقيما نمايندگان شاه در آن اكثريت داشتند، از ابراز تمايل به دكتر مصدق خودداري كردند. به همين دليل دكتر مصدق هم از قبول نخست‌وزيري كنار رفت، اما در آن روزها سيل طومارها و تلگراف‌ها و اجتماعات مردمي و مقالات روزنامه‌هاي طرفدار دكتر مصدق وضعي را پديد آورد كه آيت‌الله كاشاني در 19 تير طي اعلاميه از: «تشنجي كه در نتيجه رويه نامطلوبي كه عده‌اي از سناتورها برخلاف تمايلات عمومي در ندادن راي به جناب آقاي دكتر مصدق در عموم ملت ايران حاصل گرديده است.» سخن به ميان آورد. (5) سرانجام مجلس سنا به دكتر مصدق اطمينان دادند «در صورت تشكيل دولت از راي اعتماد سنا برخوردار خواهد  ‌بود.» (6) دكتر مصدق در روزهاي تصميم‌گيري براي قبول نخست‌وزيري و تعيين وزيران به‌طوري كه نوشته است براي مذاكره با شاه به دربار مي‌رود و در اين‌باره خاطرنشان شده است: «براي اينكه اختلاف دربار با دولت راجع به بعضي از اصول متمم قانون اساسي به‌صورت بارزي جلوه‌گر نشود چنين به‌نظر رسيد كه وزارت جنگ را اينجانب خود عهده‌دار شوم تا دخالت دربار در آن كم شود و كارها در صلاح كشور پيشرفت كند. داوطلبي من براي اين پست نه براي كار بود و نه استفاده از حقوق. از نظر كار من نخست‌وزير بودم و مافوق وزير بودم و از نظر حقوق هم هر كاري كه در عصر مشروطيت متصدي شدم حقوق آن را صرف امور خيريه نمودم. پس داوطلبي من فقط از اين نظر بود كه تصميمات دولت در آن وزارت اجرا شود. اعليحضرت همايون شاهنشاهي كه مسوول نبودند چون ستاد ارتش زيرنظر ملوكانه قرار گرفته بود، هر امري كه مي‌فرمودند اجرا مي‌شد. ولي دولت كه مسوول بود كاري نمي‌توانست بكند و نمي‌كرد. اين بود كه روز 26 تير 31 قبل از ظهر كه به پيشگاه ملوكانه شرفياب شدم اين پيشنهاد را نمودم كه مورد موافقت قرار نگرفت و اعليحضرت همايون شاهنشاهي فرمايشاتي بدين مضمون فرمودند «پس بگوييد من چمدان خود را ببندم و از اين مملكت بروم. كه چون هيچ‌وقت حاضر نمي‌شدم چنين كاري بشود فورا استعفا دادم و از جاي خود حركت كردم.» دكتر مصدق افزوده است: «ولي اعليحضرت پشت درب اطاق كه بسته بود ايستادند و از خروج من مخالفت فرمودند اين كار مدتي طول كشيد دچار حمله شدم و از حال رفتم و پس از بهبودي حال كه اجازه مرخصي دادند فرمودند تا ساعت هشت بعدازظهر اگر از من به شما خبري نرسيد آن‌وقت استعفاي خود را كتبا بفرستيد و چنانچه براي من پيش‌آمدي بكند از شما انتظار مساعدت و همراهي دارم كه عرض شد با اعليحضرت قسم ياد كردم و به‌ عهد خود وفادارم.» (7) دكتر مصدق تا ساعت هشت بعدازظهر منتظر ماند و چون از طرف شاه خبري نشد، اين نامه را براي شاه ارسال كرد: «چون در نتيجه تجربياتي كه در دولت سابق به‌دست آمده، پيشرفت كار در اين موقع حساس ايجاب مي‌كند كه پست وزارت جنگ را فدوي شخصا عهده‌دار شود و مورد تصويب شاهانه واقع نشده، البته بهتر آن است دولت آينده را كسي تشكيل دهد كه كاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منويات شاهانه را اجرا كند و با وضع فعلي ممكن نيست مبارزاتي را كه ملت ايران شروع كرده، پيروزمندانه خاتمه دهد.» (8)

شاه در وادي هراس و دودلي
اخبار به‌پاخاستگي مردم در سراسر كشور در دفاع از دكتر مصدق به آگاهي شاه مي‌رسيد و او را در وحشت و اضطراب قرار مي‌داد نه مي‌خواست دل به مشروطيت سپارد و «سلطنت» كند و نه موقعيت و توان «حكومت» داشت. در مورد ذخيره‌هاي نخست‌وزيري يعني قوام‌السلطنه و سيدضياء‌الدين دودل بود و هيچ‌كدام را هم دوست نمي‌داشت و به قول استاد محمدعلي موحد: «مادر و خواهر شاه نيز از آنچه كه به تذبذب و بي‌تصميمي و ضعف اراده اعليحضرت تعبير مي‌شد به جان آمده بودند.» (9) همين محقق ارجمند به نقل از اسناد خارجي (نامه هندرسون) به وزارت امور خارجه (هفتم جولاي 1952) آورده است: «ملكه مادر از ضعف و ترديد شاه سخت برآشفته و والا‌حضرت اشرف كه ديروز از مسافرت برگشتند به قدري عصباني بود كه دچار حمله قلبي گرديده است.» (10) شاه سرانجام گزينش خود را انجام داد و فرمان نخست‌وزيري قوام‌السلطنه را بدين شرح صادر كرد:

جناب اشرف آقاي احمد قوام نخست‌وزير
نظر به اعتمادي كه به مراتب شايستگي و كارداني شما داريم به‌موجب اين دستخط سمت نخست‌وزيري را به شما محول و مقرر مي‌داريم. در تشكيل هيات وزيران اقدام نموده، نتيجه را زودتر به اطلاع ما برسانيد. شاه (11) مجلس شوراي ملي با 40 راي از 42 نماينده حاضر راي تمايل به قوام داد، اما قوام خواستار انحلال مجلس بود و گمان مي‌كرد، شاه پس از چند روز مجلس را منحل خواهد كرد. به‌هرحال روز 27 تير خبر نخست‌وزيري قوام در سراسر كشور پخش شد و همان‌ روز قوام‌السلطنه با عنوان رييس‌الوزراء اشتباه دوم خود را با صدور اعلاميه‌اي بسيار تند به منصه ظهور رساند كه بسيار بهت‌انگيز بود. در آن اعلاميه كه معلوم نيست چه كساني در نگارش آن دست داشتند، (مورخ‌الدوله سپهر، حسن ارسنجاني، عباس اسكندري...) اما وقتي ارسنجاني از قوام مي‌پرسد: «بفرماييد چه كسي متن اعلاميه را تنظيم كرده است، گفت خودم نوشتم، گفتم شما كه فرصت نداشتيد... نكند كسي شاهكاري زده باشد؟ گفت نخير جان شما اين‌طور‌ها نيست من خودم نوشتم و حالا هم كه خوانده شد. شما هم بگوييد خوب است. گفتم البته پيش مردم كه خواهيم گفت ولي خودتان بدانيد كه بسيار كار بدي بود و چنين اشتباهي را در تمام عمرتان مرتكب نشده بوديد.» (12) در اين اعلاميه مبارزات مردم ايران براي ملي شدن نفت، به رهبري دكتر مصدق نوعي «بي‌تدبيري» شناخته شده كه خصومت بين ملت ايران و ملت انگليس و خدشه بين دو كشور را پديد آورده است. نهضت ملي را عوام‌فريبي (= حمله به دكتر مصدق) و هماهنگي متدينان را با نهضت، نوعي ريا و سالوس دانسته و خواستار جلوگيري از نشر خرامات و عقايد قهقرايي خواهد بود. (= حمله بر آيت‌الله كاشاني) و همچنين اولتيماتوم داده كه بدون ملاحظه از احدي و بدون توجه به مقام و موقعيت مخالفان كيفر اعمال‌شان را در كنارشان مي‌گذارم... دست به تشكيل محاكم انقلابي ‌زده هر روز صدها تبهكار را از هر طبقه به‌موجب حكم خشك و بي‌شفقت قانون قرين تيره‌روزي سازم» و در پايان آورده است: «به عموم اخطار مي‌كنم كه دوره عصيان سپري شده روز اطاعت از اوامر و نواهي حكومت فرارسيده است. كشتيبان را سياستي دگر آمد.» (13)

عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد
اعلاميه قوام كه نظير شرقي آن در دوره‌هاي پيش از مشروطيت، كمتر ديده شده، از چند جهت به سود ملت ايران تمام شد. نخست اينكه افكار عمومي و احساسات ملي و مذهبي و دموكراتيك طبقات گوناگون جامعه را، عليه شرايط پديدآمده، به حركت درآورد و پايه و مايه دفاع از دكتر مصدق را از آن سال بالا برد كه براي مردم زمامداري و نخست‌وزيري، تحت‌الشعاع منزلت اجتماعي و مشروعيت سياسي او قرار گرفت و دكتر مصدق «نماد ملي» شد؛ امري كه در تاريخ ايران كمتر ظهور و بروز پيدا كرده است. نگارنده اين مقاله كه خاطراتي از نوجواني خود از آن روزها به‌ياد دارد و در روز سي‌ام تيرماه در ميدان بهارستان پاساژ آشتياني و كوچه نظاميه (پيرامون حزب ملت ايران) وظايفي برعهده داشت. به راي‌العين مشاهده مي‌كرد كه مردم چگونه رفتارهاي حق‌طلبانه خود را با نام مصدق و دفاع از او ابراز مي‌كردند، شعار مشهور ماندگار تاريخي «از جان خود گذشتيم، با خون خود نوشتيم يا مرگ يا مصدق» از نهانخانه دل ملتي فرهنگ‌ساز در پيوند با تاريخ مبارزات مشروطيت و عدالتخواهانه دموكراتيك، در آن روز نقش يافت و اين حالت كم‌نظير اجتماعي، واكنشي بود به شرايط پيش‌آمده كه قوام‌السلطنه با صدور اعلاميه استبدادمنشانه خود به وجود آورده و آتش قهر ملي و خشم مردم آن روز ايران به‌ويژه تهران را شعله‌ور کرده بود. ديگر آنكه آيت‌‌الله كاشاني، كه شاه و قوام هر دو مي‌خواستند از وي جهت حكومت جديد مشروعيت كسب كنند، نه‌تنها توفيق نيافتند، بلكه سرانجام در 29 تيردر نامه‌اي خطاب به حسين علاء وزير دربار چنين مرقوم داشت: «جناب آقاي علاء دام‌ظله عرض مي‌شود. بعد از شما ارسنجاني از جانب قوام‌السلطنه آمد و گفت به‌شرط سكوت، قوام شش وزير مشروط در اختيار من مي‌گذارد. همان‌طور كه حضوري عرض كردم به عرض اعليحضرت برسانيد اگر در بازگشت دولت دكتر مصدق تا فردا اقدام نفرماييد دهانه تيز انقلاب را به جلوداري شخص خودم متوجه دربار خواهم كرد. در انتظار اقدامات مجدانه شما وسلام؛ سيدابوالقاسم كاشاني.» (14) سه ديگر اينكه احزاب ملي وابسته به جبهه ملي ايران، ‌اصناف و بازاريان، ‌سازمان‌هاي دانشجويي و دانش‌آموزي شخصيت‌هاي برجسته شهري و محلي، همه در سرنگون كردن حكومت ضدمشروطه و به‌تحقيق، وابسته به قوام بسيج شدند و نجات ايران را فقط در زمامداري دكتر مصدق شناختند. نمايندگان نهضت ملي ايران در مجلس شورا نيز اعلاميه‌اي در طرفداري از دكتر مصدق بدين شرح صادر كردند: «ما امضا‌كنندگان ذيل، نمايندگان مجلس شوراي ملي در تاييد سوگندي كه براي حفظ مباني مشروطيت در مجلس‌شوراي ملي ياد كرده‌ايم و به علت اينكه در شرايط فعلي ادامه نهضت ملي جز با زمامداري دكتر مصدق ميسر نيست، متعهد مي‌شويم با تمام قواي خود و وسايل موجود از دكتر مصدق پشتيباني نماييم.» (15)

ميدان بهارستان رزمگاه حق با باطل
سازمان‌هاي طرفدار دكتر مصدق روز سه‌شنبه سي‌ام تير را روز اعتصاب عمومي و اعتراض و حق‌طلبي اعلام داشته و ميدان بهارستان را ميعادگاه خود قرار دادند تا در جوار «خانه ملت» دادخواهي كنند و از نيروهاي انتظامي هم خواستند كه عليه مردم اقدامي انجام ندهند. آيت‌‌الله كاشاني كه در آن روزهاي تاريخي مرجع و رهگشاي همه تصميم‌هاي سومي به‌ويژه مذهبيان و اهالي بازار بود، ‌در جواب اعلاميه پرطمطراق و آشوبگرانه قوام، در روز 29 تير اعلاميه محكم و كارساز خود را صادر كرد كه در آن رهگشايي‌هاي بسيار ديده مي‌شد: «تاريخ حيات سياسي قوام پر از خيانت و ظلم و جور است و او بارها امتحان خود را داده و دادگاه ملي حكم مرگ قطع حيات سياسي او را صادر كرده است... توطئه تفكيك ديني از سياست كه قرون متمادي سرلوحه برنامه انگليسي‌ها بوده و از همين راه ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور ديني و دنيوي بازمي‌داشته است، امروز سرلوحه برنامه اين مرد جاه‌طلب قرار گرفته است. من صريحا مي‌گويم كه بر عموم برادران مسلمان لازم است كه در راه اين جهاد اكبر، كمر همت بربسته و براي آ‌خرين مرتبه به صاحبان سياست استعمار ثابت كنند تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سيطره گذشته محال است و ملت مسلمان ايران به هيچ‌يك از بيگانگان اجازه نخواهد داد كه به دست مزدوران آزمايش‌شده، استقلال آنها پايمال و نام باعظمت پرافتخاري را كه ملت ايران در اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است، مبدل به ذلّت و سرشكستگي شود.» (16) اعلاميه‌ها و فراخوان‌هاي يادشده و مقالات روزنامه‌هاي شاهد و باختر امروز و روزنامه‌هاي احزاب ملي، كارخانه‌ها، تجارتخانه‌ها و بازار تهران را تعطيل كرد و مردم گروه‌گروه به ميدان بهارستان آمدند (در شهرهاي ديگر نيز بر پايه اطلاعات واصله مردم صميمانه بسيج شده و در ميدان‌هاي شهر اجتماعات پرشكوهي برپا داشته بودند) احساسات ملي و شور و هيجان مذهبي، عشق به استقلال و وطن‌پرستي، توانمندي در نشان دادن آزادي‌خواهي، گويي «قهر مقدسي» را پديد آورده بود و مردم بر پايه غيرت و هميت و نماياندن «موجوديت ملي» خود، آسيمه‌سر به سوي ميدان بهارستان راه مي‌پيمودند. گروهي از مردم كرمانشاه و همدان و قزوين كفن پوشيده و براي اعلام مخالفت با قوام و دفاع از دكتر مصدق به تهران آمده بودند كه در كاروانسراي سنگي ژاندارم‌ها از ورود آنها جلوگيري كردند. ميدان بهارستان مملو از جمعيت بود. نگارنده اين مقاله روان‌شاد داريوش فروهر را ديد كه با يك «دوچرخه كورسي» اين سو و آن سو مي‌شتافت و جمعيت را به سوي بهارستان راهنمايي مي‌كرد. در هر حال پيش‌آمد آنچه كه پيش‌بيني شده بود، دكتر كاتوزيان نوشته است:
«براي سي‌ام تير از ارتش دعوت شد تا نظم خيابان‌ها را حفظ كند. افسران ارتش در سي‌تير يكپارچه عمل نكردند. بعضي بيرحمانه به روي مردم آتش گشودند (جناح زيرنظر شاه سرتيپ كويپال سرلشکر علوي‌مقدم، سرلشکر گرزن و نظاميان ديگر احتمالا به فرماندهي شاهپور عليرضا پهلوي)، برخي دو دل ماندند و پاره‌اي هم به تظاهر‌كنندگان پيوستند.» (سازمان افسران ملي) (17)
خبر كشت و كشتار با شاخ و برگ‌هايي به آگاهي قوام‌السلطنه رسيد. حسن ارسنجاني معاون موقت قوام‌السلطنه نوشته است: «علاء به آقاي قوام‌السلطنه گفت جناب اشرف لابد از اوضاع شهر استحضار داريد. قوام‌السلطنه جواب داد آنچه گفته‌اند مختصرا تظاهري شده و چند نفر مجروح شده‌اند. گفت خير قربان، نزديك 500 نفر كشته شده‌اند. شهر خيلي شلوغ و خطرناك است. قوام‌السلطنه گفت: اين حرف‌ها صحيح نيست، اطلاع داريد؟ علاء جواب داد كه فرماندار نظامي اطلاع داده ‌است.» (18)
دكتر كاتوزيان تعداد كشته‌شدگان تهران را 17 نفر نوشته كه البته عده‌اي هم مجروح شده بودند. (19) نگارنده اين مقاله روز 31 تير در يكي از زيرزمين‌هاي بيمارستان سينا، تعداد شهدا را بيش از اين عددها مشاهده نكرد، حال اگر در بيمارستان‌هاي ديگر و جاهاي ناپيدا هم مقتول را پنهان كرده بودند، اطلاعي در دست نيست. آنچه در ذهن نگارنده مانده است، مردم جنازه‌ها را روي تخته‌هاي دكاكين‌ جاي مي‌دادند و با شعارهاي الله‌اكبر، لااله الاالله و هواخواهي از دكتر مصدق، به سمت منزل آيت‌الله كاشاني (پامنار) رهسپار مي‌شدند. به ياد نگارنده مانده است مردم جنازه‌اي را از كوچه نظاميه تا خيابان مدرس آوردند و به سمت چهارراه سرچشمه كه مي‌بردند كاميون ارتش كه از چهارراه يادشده، به سمت بهارستان مي‌آمد، چادر روي كاميون را كنار زده و با شليك لاينقطع به سوي مردم معركه‌اي به وجود آورد ولي كساني كه جنازه را حمل مي‌كردند، با همان شعار «يا مرگ يا مصدق» پيش مي‌رفتند و چند مقتول و مجروح برجاي گذاشتند و از چهارراه سرچشمه به سمت خيابان پامنار حركت خود را ادامه دادند.
اخبار قيام مردم و تسخير كلانتري‌ها و رويارويي‌ با قواي دولتي و انتظامي به آگاهي قوام‌السلطنه كه فكر مي‌كرد از همه قضايا اطلاع دارد، مي‌رسيد. حسن ارسنجاني نوشته است: «قوام‌السلطنه با قيافه برافروخته گفت: فرماندار نظامي چرا به من كه رييس دولت هستم اطلاع نمي‌دهد. اين چه ترتيبي است؟ يعني چه؟ فرماندار نظامي بايد به من اطلاع بدهد و كسب تكليف كند» گويي پيرمرد بيمار آنگاه آگاه مي‌شود كه مي‌گويد! «پس معلوم مي‌شود كه آقايان هرچه خواستند كرده‌اند تا به حساب من بگذارند. من كه استعفا كرده‌ام. پس چرا استعفاي من پذيرفته نمي‌شود. من رييس دولت باشم و خبر نداشته باشم در تهران چه گذشته است؟» (20)
معلوم است كه احمد قوام هشتاد و چند ساله، فرتوت جاه‌طلب و فريب‌خورده مادر و خواهر شاه، در پايان عمر، به گونه‌اي بازيچه دست شاه شده؛ شاهي كه خود نيز «بازيچه» دست كسان ديگر بود! روزنامه شاهد در سر مقاله 29 تير با آوردن يك بيت شعر (گويا از سعدي) عليه‌الرحمه عمق مساله را به درستي ياد آورده شده است.

تير هر چند از كمان آيد
از كماندار بيند اهل نظر

سرانجام آشكار شد كه تمام فتنه‌ها و آدم‌كشي‌ها به دستور اعليحضرت بوده است و شاه كه در نقشه‌هايش با شكست روبه‌رو شده بود، در ساعت چهار بعد‌ازظهر بنا به نوشته كاتوزيان از قوام السلطنه خواست تا استعفا كند [قوام‌السلطنه پيشاپيش استعفا داده] بود و بار ديگر مصدق را به نخست‌وزيري منصوب كرد.» كاتوزيان افزوده است: «يكي از دلايل اين تعجيل شاه آن بود كه بنا بر گزارش‌هاي رسيده افسران ميهن‌پرست ارتش خاصه در نيروي هوايي آماده شورش شده بودند.» (21) پس از رسيدن ابلاغ به مجلس، مجلس شوراي ملي از 64 نماينده حاضر، 61 نفر به ادامه زمامداري دكتر مصدق راي ‌دادند و فرداي آن روز (31 تير) شوراي داوري لاهه به نفع ايران راي داد، مردم پس از پيروزي قيام خود نشاط مضاعفي پيدا كردند و دكتر مصدق، نه‌تنها همگام ملت كه استقلال خود را با رشادت تمام بازگرفته بود زمامداري كشور را عهده‌دار شد گويي چون آن عقاب هوشمند جهان ديده «به رهش بسته فلك طاق ظفر».

فرجام سخن
دكتر مصدق با قدرت معنوي و دموكراتيك و منزلت سياسي كه كسب كرده بود در موقعيت پس از جنگ جهاني دوم توانست با كمك مردم در مسند زمامداري تكيه كند. هيات حاكمه ايران (با وابستگي‌هاي گوناگون آن) و تصميم‌گيري‌هاي خام و خردگريزانه شاه از همان آغاز پذيرش نخست‌وزيري دكتر مصدق، برخلاف تمايلات وي و خواسته‌هاي ملي تلاش مي‌كرد و همواره كوشش‌هاي آنها، هرگاه با دسيسه‌هاي وابستگان سياست سلطه‌طلبانه ديگر هم‌آهنگي داشت در مسير حذف حاكميت ملي و ساقط كردن زمامداري دكتر مصدق قرار مي‌گرفت. وقايع مربوط به قيام سي‌ام تير1331 خورشيدي، يكي از انواع توطئه‌ها بود كه با شكست روبه‌رو شد. بر پايه منشور مشروطيت‌خواهي، حق با دكتر مصدق و نهضت ملي ايران بود و آنچه اتفاق افتاد و قوام‌السلطنه را هم آلوده كرد، توسط همان گروه حاكماني بود كه شاه در ارتباط با كانون‌هاي خارجي سلطه (سياست و اقتصاد) و خانواده‌اش در راس آن قرار داشتند و با كشتارهايي كه انجام يافت و آسيب‌هايي كه به كشور وارد شد، بر پايه همان قاموس و وجدان مشروطه‌خواهي، شاه از آن زمان بايد از سلطنت معزول مي‌شد و آنچه تا 28 مرداد 1332 باقي ماند، مقارنات و احتياط‌كاري‌ها و احتمال بهبود تخيلي بود و در واقع بعد از كودتا تا پيروزي انقلاب حاكميت استبدادي جانشيني مشروطيت شده بود و پارلمانتاريسم و نمايش‌هاي مربوط به آن آرايشگري نظام استبداد را بر عهده داشتند.
اما در مورد خواسته دكتر مصدق (وزارت جنگ) اين سوي قضيه را هم بايد بررسي كرد، استاد محمدعلي موحد نوشته است: «شاه چگونه مي‌توانست امتياز بزرگ ديگري به مصدق بدهد و ناز او را براي باقي ماندن در مقام نخست‌وزيري به اين بهاي ‌گران بخرد؟ آنچه مصدق از شاه مي‌خواست تنها چيزي بود كه مقام سلطنت را براي مخالفان و براي سفارتخانه‌هاي خارجي چندان مهم و معتبر مي‌نمود. اگر شاه ارتش را از دست مي‌داد ديگر چه كسي به ريش او تره خرد مي‌كرد و ضرورت حفظ مقام سلطنت چگونه قابل توجيه بود؟ شاه مي‌دانست كه در نهايت امر مصدق از صحنه كنار مي‌رود. او از جريانات پشت‌پرده و فعاليت عمال بريتانيا آگاهي داشت. بريتانيا به هيچ قيمت حاضر نبود كه با مصدق كنار بيايد
بنابر‌اين دير يا زود شاه مي‌بايست خود را براي مواجهه با دولت جانشين مصدق حاضر گرداند. خطر اين مواجهه البته وقتي كه او ارتش را از دست داده باشد بيشتر خواهد بود. او اگر امروز اختيارات خود را از دست بدهد فردا ديگر اميدي براي بازپس گرفتن آن نخواهد بود. اين است كه شاه به مصداق
‌ان بعض الشراهون بر آن شد كه با قبول استعفاي دكتر مصدق به استقبال خطر برود و پيشاپيش افراد قول گرفت كه اگر با جانشين او درگيري پيدا كرد، از مساعدت و همراهي كوتاهي ننمايد.» (22) دكتر مصدق هم بر پايه خصلت انساني قسم ياد كرد به عهده خود وفادار ماند، اما شاه با قدرت يا بيخود تمام عهد و پيمان‌ها را ناديده گرفت و اين زشتكاري را بارها انجام داد. اما مساله ديگري كه دكتر مصدق به آن اشاره كرده و بسيار هم ظريف و مهم است و قابل ذكر مي‌باشد: «اكنون اعتراف مي‌كنم كه راجع به استعفا خطاي بزرگي مرتكب شدم. چنانچه قوام‌السلطنه آن اعلاميه كذايي را نمي‌داد و با مخالفت صريح مردم مواجه نمي‌شد و دولت خود را تشكيل مي‌داد و قبل از اينكه دادگاه اعلام راي كند دولت ايران و انگليس روي اين نظر كه اختلاف در صلاح دولتين نيست، دعواي خود را از ديوان لاهه پس مي‌گرفتند و كار مشعشع دولت انگليس تمام مي‌شد و زحمات هيات نمايندگي ايران به هدر مي‌رفت.» (23) فرداي پيروزي ملت، دكتر مصدق و آيت‌الله كاشاني از مردم خواستند كه نسبت به قواي نظامي و انتظامي تعرّض ننمايند و احترام آنان را رعايت كنند. قوام‌السلطنه كه با خشم و غضب، ساعت پنج بعد‌ازظهر سي‌ام تيرماه پس از پخش استعفايش از راديو تهران، دربار را ترك كرد، در منزل برادرش (معتمدالسلطنه) در امامزاده قاسم مخفي شد. دكتر باقر عاقلي نوشته است در ساعت 5/9 روز 31 تيرماه «قوام السلطنه از تنهايي به تنگ آمده بود. پيچ راديو را براي شنيدن اخبار باز كرد و شنيد كاسه و كوزه را بر سر او شكسته و او را سزاوار اعدام مي‌دانند. قوام‌ بلافاصله با خاموش كردن راديو، تلفن اختصاصي دكتر مصدق را گرفت و با لحني تند و عتاب‌آميز با اشاره به گذشته و بيان همكاري‌هاي گذشته از مصدق گله مي‌كند و مي‌گويد: اين چه بساطي است براي من درست كرده‌ايد؟ من چه گناهي دارم كه اينقدر بايد از من هتك حيثيت شود؟ مصدق با شنيدن گله‌هاي عتاب‌آميز قوام با لحن تندتري به پاسخگويي پرداخته و مي‌گويد: شما آدم طماعي هستيد. چگونه با اين سن و سال و انواع بيماري‌ها گول اين مرد را خورديد و قبول زمامداري كرديد؟ از طرفي من مدعي شما نيستم. مدعي شما كساني هستند كه شما آنها را در دامان خود پرورش دادي. دكتر بقايي و مهندس رضوي و مكّي محصول باغ حزب دموكرات و جناب اشرف هستند و حال مي‌خواهند ولي‌نعمت سابق خود را از پاي درآورند. مصدق در پايان گفتار تلفني به قوام اطمينان داد كه مشكل براي او درست نخواهد شد.» (24) دكتر مصدق دقيقا مي‌دانست كه فتنه‌ها از كجا سرچشمه گرفته است و به قول خود وفا كرد؛ انواع اتهامات «فاميلي»، «اشرافي»، «طبقاتي» و جز اينها را از دشمنان و دوستان به جان خريد و از صراط عدالت منحرف نشد.

پي‌نوشت:
1- نهضت ملي ايران و دشمنانش به روايت اسناد (آلمان 1387) ص 56- 55
2- موحد، محمدعلي. خواب آشفته نفت، دكتر مصدق و نهضت ملي ايران (تهران، نشر كارنامه 1378) ص 452
3- همان ص 447
4- عاقلي، باقر. ميرزا احمدخان قوام‌السلطنه (تهران، جاويدان 1376) ص 583
5- خواب آشفته نفت، ص 56- 455
6- همان ص 461
7- مصدق، دكتر محمد. خاطرات و تالمات دكتر محمد مصدق، با مقدمه دكتر غلام‌حسين مصدق به كوشش ايرج افشار (تهران، انتشارات علمي 1365) ص 259
8- عاقلي، باقر. روزشمار تاريخ ايران (تهران، نشر گفتار 1369) ص 37- 336
9- خواب آشفته نفت، ص 464
10- همان ص 459
11- روزشمار تاريخ ايران، ص 337
12ـ ارسنجاني، حسن. يادداشت‌هاي سياسي سي‌ام تيرماه 1331 (تهران، بي‌جا، آتش 1335) ص 30
13ـ نقل از اعلاميه قوام كه در منابع گوناگون آمده است.
14ـ به نقل از خواب آشفته نفت ص 475
15ـ همان ص 490
16ـ همان ص 76 ـ 475
17ـ كاتوزيان همايون، مصدق و نبرد قدرت در ايران ترجمه احمد تدين، (تهران، موسسه خدمات فرهنگر رسا 1371) ‌ص 235
18ـ يادداشت‌هاي سياسي سي‌ام تيرماه 1331 ص 47
19ـ‌ دكتر باقر عاقلي در روزشمار تاريخ ايران (ص 337) آورده است: «هزاران نفر در اين زد و خورد مقتول و مجروح شدند كه به نظر درست نمي‌رسد. كميسيون مجلس پس از مدتي 181 تن مفقود و 69 تن مقتول و 170 تن مجروح اعلام كرد و 10 تن از مقتولان را نظامي شناخته بود.»
20ـ يادداشت‌هاي سياسي سي‌ام تيرماه 1331 ص 67
21ـ مصدق و نبرد قدرت در ايران ص 235
22ـ خواب آشفته نفت ص 464
23ـ خاطرات و تاملات مصدق ص 259
24ـ ميرزا احمدخان قوام‌السلطنه ص 10 ـ 609 (پاورقي)

ناصر تكميل‌همايون