شعری از اخوان ثالث برای دکتر مصدق (با صدای شاعر)
در صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حُری
زی ساحل قرار نیامد
و آن رنج بی حساب تو، دردا
چون هیچ در شمار نیامد
دیدی دلا که یار نیامد ؟
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپا
و آن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
و آن ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت
و آن کرده ها به کار نیامد
سوزد دلم به رنج و شکیب
ای باغبان، بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما، گلی ، به بار نیامد
خشکید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کزبندت هیچ عار نیامد
سودت حصار و پیک نجاتی
سوی تو و آن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت
جز ابر زهر بار نیامد
یکی از آن قوافل پُر
باران گهر نثار نیامد
ای نادر نوادر ایام
کِت فرو بخت یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حُری
زی ساحل قرار نیامد
و آن رنج بی حساب تو، دردا
چون هیچ در شمار نیامد
و ز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد
من دانم و دلت که غمان چند
آمد، ور آشکار نیامد
چندان که غم بجای تو بارید
باران به کوهسار نیامد
"تسلی و سلام"
برای پیر محمد احمد آبادی.
دیری گذشت و چون تو دلیریدر صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حُری
زی ساحل قرار نیامد
و آن رنج بی حساب تو، دردا
چون هیچ در شمار نیامد
دیدی دلا که یار نیامد ؟
گرد آمد و سوار نیامد
بگداخت شمع و سوخت سراپا
و آن صبح زرنگار نیامد
آراستیم خانه و خوان را
و آن ضیف نامدار نیامد
دل را و شوق را و توان را
غم خورد و غمگسار نیامد
آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت
و آن کرده ها به کار نیامد
سوزد دلم به رنج و شکیب
ای باغبان، بهار نیامد
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
اما، گلی ، به بار نیامد
خشکید چشم چشمه و دیگر
آبی به جویبار نیامد
ای شیر پیر بسته به زنجیر
کزبندت هیچ عار نیامد
سودت حصار و پیک نجاتی
سوی تو و آن حصار نیامد
زی تشنه کشتگاه نجیبت
جز ابر زهر بار نیامد
یکی از آن قوافل پُر
باران گهر نثار نیامد
ای نادر نوادر ایام
کِت فرو بخت یار نیامد
دیری گذشت و چون تو دلیری
در صف کارزار نیامد
افسوس کان سفاین حُری
زی ساحل قرار نیامد
و آن رنج بی حساب تو، دردا
چون هیچ در شمار نیامد
و ز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد
من دانم و دلت که غمان چند
آمد، ور آشکار نیامد
چندان که غم بجای تو بارید
باران به کوهسار نیامد