به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۱

نگاهي به دو كتاب «جاسوسي درحزب» و «جيرجيرك»

محمد شمس‌لنگرودي

تلخ و شيرين
تلخ: يكي از تلخ‌ترين و آلوده‌ترين و هراسناك‌ترين كتاب‌هايي كه در روزهاي اخير خوانده‌ام، كتاب «مصاحبه با حسين يزدي» بود. حسين يزدي فرزند دكتر «مرتضي يزدي» از اعضاي گروه ۵۳ نفره در دوره رضاشاه و از بنيان‌گذاران حزب توده ايران در دهه ۲۰بود.
اين كتاب «جاسوسي در حزب» نام دارد و شرح چگونگي ساواكي‌شدن حسين و ديگر ماجراهاي اوست كه تكان‌دهنده است. پس از كودتاي سال 32 كه دكتر مرتضي يزدي به زندان مي‌افتد و زير هولناك‌ترين شكنجه‌هاست پسرش حسين كه در آلمان‌شرقي كمونيستي سابق به سر مي‌برد و از  
اعضاي فعال حزب توده در آنجاست و با رهبران حزب (به احترام پدرش) رابطه نزديكي دارد و مورد اعتماد كامل آنهاست جاسوس ساواك در درون حزب مي‌شود چرا كه به گمان او با توطئه «نورالدين كيانوري» ستون اصلي حزب پدرش در زندان به سر مي‌برد.
او جاسوس درون حزب مي‌شود و همه اخبار را به راحتي به ساواك مي‌دهد اما اينها شايد چندان دردناك نباشد، دردناك آنجاست كه وقتي كه حكم اعدام دكتر مرتضي يزدي صادر مي‌شود او در شب اعدامش به پسرش حسين كه مثلا در تبعيد به سر مي‌برد، يادداشتي به اين مضمون مي‌نويسد: «پسرم حسين، اكنون كه پدرت سرفراز به پاي چوبه دار مي‌رود، از تو كه پسر خلف اويي مي‌خواهد كه راهش را سرفرازانه ادامه دهي.» در حالي كه حسين مشغول جمع‌آوري اطلاعات بيشتر براي ساواك بود و تنها درخواست او از ساواك آزادي پدرش بود. خواندن اين كتاب دردناك را نمي‌توانم به كسي توصيه كنم اما چه بايد كرد كه چيزي از جوهر زندگي واقعي در آن است؛ بايد باغ‌وحش شيشه‌اي جهان را دقيق‌تر و نزديك‌تر ديد، جهاني كه در آن مودبانه كلوچه سمي به هم تعارف مي‌كنيم.
شيرين: اما كتاب شيرين من كه مثل قهوه تلخ بود اما پيامد شيريني داشت كتاب «جيرجيرك» اثر «احمد غلامي» است. كتاب جيرجيرك براي من، پاك، غيرمنتظره و عجيب بود. كتابي خودانگيخته در جريان سيال ذهن، داستاني كه به نرمي پيش مي‌رود و همچنان كه به نظر مي‌رسد از پيرنگ و روايت منسجمي برخوردار نيست به پيرنگ و جنبه‌هاي ديگر كار سخت وفادار است. جيرجيرك را به نظرم احمد غلامي ننوشته است. جيرجيرك او را پيش برده است. او همان كاري را كرد كه نويسندگان شهودي ديگري چون «فوئنتس» (كه اعضاي نوبل حد درايتشان را در شناخت هنر در مورد او هم نشان داده‌اند) در نوشته خود نشان مي‌دهند. جيرجيرك نوشته او نيست، لبريخته او در اوضاعي پرتنش و ناارادي است. جيرجيرك را بخوانيم، شعر و داستان ما از حرف‌هاي عالمانه و نوشته‌هاي تصنعي و پيچيدگي‌هاي فاضلانه و دردهاي حقيرانه خسته است. در سال‌هاي اخير شعرها و داستان‌هاي خوب زيادي خوانده‌ام، اما بعد از «يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند» صداي اين جيرجيرك بود كه بيدارم كرد.