روایتی از گیوهبافی «گوهر» در روستاي «نشلج» کاشان
رج زدن در تنهایی
باغهای انبوه از بوتههای گل سرخ، دو رشته قنات و یک بقعه کوچک، حصار روستایی را شکل میدهند که «گوهر» دارد. اینجا «نشلج» است. حومه کاشان که خانههای کوچکش پنجرههای چوبی دارد؛ روزنههایی که این سوی آن گلدانهایی از گیاههای خوشبوی محمدی است و آن سویش زنانی نشستهاند که دستانشان همیشه کاری را سروسامان میدهد.
دستان گوهر هم سالهاست دو میله بلند را گرفته و نخهای سفید را ساعتها و ساعتها رج میزند تا برای پاهای مردانه کفش درست شود. او میگوید: من تنها زندگی میکنم. ٧٥ سالم است اما خب نمیدانم چرا بقیه اصرار دارند که ٨١ سالم شده. حالا هر سنی که داشته باشم از وقتی یک دختر هشتساله بودم مادرم کار گیوهبافی را یادم داد تا برای جهیزیهام بتوانم از کار دست خودم چند تا کفش مردانه داشته باشم، اما وقتی چهار جفت گیوه جهیزیهام کامل شد، دیدم که باز هم دوست دارم میلهها را دستم بگیرم و بنشینم یک گوشه و بعد از چند روز یک جفت کفش درست کرده باشم. یادم است اولین گیوهام را به پدرم دادم که در باغ گل محمدی کار میکرد. گیوه خوبی نشده بود اما پدرم آن را یک سال لنگ لنگان پوشید و گلاب گرفت.
گوهر درباره کارش توضیح میدهد: رویه گیوهها را به دو شکل لری و کردی میبافم و وقتی تمام شد باید تخت کفش را بگذارم و دیگر کاری ندارد، اما تخت گیوه دیگر در نشلج پیدا نمیشود. قدیمها عباس آقای یوسفی آنها را درست میکرد اما او دیگر فلج شده است و من باید منتظر بمانم که بار تخت گیوه از سنندج به دستم برسد. هر جفت تخت گیوه را ٥٠هزارتومان میخرم و میارزد چون استادکارهای کرد آن را درست کردهاند؛ هر جفت گیوه را هم البته صدهزارتومان میفروشم و خب پول زیادی از این کار دستم را نمیگیرد، اما من به خاطر پول درآوردن که این کار را نمیکنم. به این دلیل است که اگر من آن را ادامه ندهم در روستایمان که روزگاری مرکز گیوهبافی بود این کار تعطیل میشود و کسی دیگر یادش هم نمیآید.
گوهر درباره مشتریهایش میگوید: مسافران نیاسر و قمصر، آن هم بیشتر در فصل گلابگیری یا تابستانها، مشتریانم هستند. در زمستان کسی زیاد در خانهام را نمیزند اما خب در فصلهای شلوغ هر کسی با کفش خودش به خانهام میآید و با گیوههایی که من بافتهام و به همان زودی پایش کرده به شهر خودش برمیگردد. به همین دلیل زمستانها بیشتر کار میکنم و تابستانها بیشتر میفروشم و درباره گیوهها و خاصیت آنها برای راحتی پا با مسافرها حرف میزنم. خیلی وقتها خانمهای مسافر هم میخواهند برای خودشان گیوه داشته باشند اما مجبورند گیوه مردانه بخرند، چون تخت گیوه زنانه کلا خیلی کم به دستم میرسد و هر سال فقط چهار، پنج جفت زنانه دارم.
او ادامه میدهد: چند سالی است که به دختران نشلج گیوهبافی یاد میدهم و دو سال هم هست که برای یاددادن گیوهبافی به معلولان هر هفته مرا به کاشان میبرند. آنجا چند تا شاگرد خانم دارم که روی ویلچر هستند و دیگر دارند برای خودشان استاد میشوند.
گوهر درباره داراییهایی که از گیوهبافی برایش مانده هم میگوید: قدیمها گاو و گوسفند داشتم و سرم خیلی شلوغ بود اما الان دیگر به قول معروف، از دم جنبان، برایم قاشق مانده است و از پرنده، یک گنجشک که دور خانهام پرواز میکند. سالهاست که مردهای نشلج، نیاسر، قمصر و کاشان، حتی دوستان و مسافران تبریزی و کرمانی گیوههای مرا میخرند و با آنها این طرف و آن طرف میروند، اما خودم همیشه وسط این روستا نشستهام و کار میکنم. شاید ما زنها فقط باید به راه رفتن مردها کمک کنیم و نگذاریم سختی بکشند و خسته شوند.
آزاده تاجعلي، شرق
دستان گوهر هم سالهاست دو میله بلند را گرفته و نخهای سفید را ساعتها و ساعتها رج میزند تا برای پاهای مردانه کفش درست شود. او میگوید: من تنها زندگی میکنم. ٧٥ سالم است اما خب نمیدانم چرا بقیه اصرار دارند که ٨١ سالم شده. حالا هر سنی که داشته باشم از وقتی یک دختر هشتساله بودم مادرم کار گیوهبافی را یادم داد تا برای جهیزیهام بتوانم از کار دست خودم چند تا کفش مردانه داشته باشم، اما وقتی چهار جفت گیوه جهیزیهام کامل شد، دیدم که باز هم دوست دارم میلهها را دستم بگیرم و بنشینم یک گوشه و بعد از چند روز یک جفت کفش درست کرده باشم. یادم است اولین گیوهام را به پدرم دادم که در باغ گل محمدی کار میکرد. گیوه خوبی نشده بود اما پدرم آن را یک سال لنگ لنگان پوشید و گلاب گرفت.
گوهر درباره کارش توضیح میدهد: رویه گیوهها را به دو شکل لری و کردی میبافم و وقتی تمام شد باید تخت کفش را بگذارم و دیگر کاری ندارد، اما تخت گیوه دیگر در نشلج پیدا نمیشود. قدیمها عباس آقای یوسفی آنها را درست میکرد اما او دیگر فلج شده است و من باید منتظر بمانم که بار تخت گیوه از سنندج به دستم برسد. هر جفت تخت گیوه را ٥٠هزارتومان میخرم و میارزد چون استادکارهای کرد آن را درست کردهاند؛ هر جفت گیوه را هم البته صدهزارتومان میفروشم و خب پول زیادی از این کار دستم را نمیگیرد، اما من به خاطر پول درآوردن که این کار را نمیکنم. به این دلیل است که اگر من آن را ادامه ندهم در روستایمان که روزگاری مرکز گیوهبافی بود این کار تعطیل میشود و کسی دیگر یادش هم نمیآید.
گوهر درباره مشتریهایش میگوید: مسافران نیاسر و قمصر، آن هم بیشتر در فصل گلابگیری یا تابستانها، مشتریانم هستند. در زمستان کسی زیاد در خانهام را نمیزند اما خب در فصلهای شلوغ هر کسی با کفش خودش به خانهام میآید و با گیوههایی که من بافتهام و به همان زودی پایش کرده به شهر خودش برمیگردد. به همین دلیل زمستانها بیشتر کار میکنم و تابستانها بیشتر میفروشم و درباره گیوهها و خاصیت آنها برای راحتی پا با مسافرها حرف میزنم. خیلی وقتها خانمهای مسافر هم میخواهند برای خودشان گیوه داشته باشند اما مجبورند گیوه مردانه بخرند، چون تخت گیوه زنانه کلا خیلی کم به دستم میرسد و هر سال فقط چهار، پنج جفت زنانه دارم.
او ادامه میدهد: چند سالی است که به دختران نشلج گیوهبافی یاد میدهم و دو سال هم هست که برای یاددادن گیوهبافی به معلولان هر هفته مرا به کاشان میبرند. آنجا چند تا شاگرد خانم دارم که روی ویلچر هستند و دیگر دارند برای خودشان استاد میشوند.
گوهر درباره داراییهایی که از گیوهبافی برایش مانده هم میگوید: قدیمها گاو و گوسفند داشتم و سرم خیلی شلوغ بود اما الان دیگر به قول معروف، از دم جنبان، برایم قاشق مانده است و از پرنده، یک گنجشک که دور خانهام پرواز میکند. سالهاست که مردهای نشلج، نیاسر، قمصر و کاشان، حتی دوستان و مسافران تبریزی و کرمانی گیوههای مرا میخرند و با آنها این طرف و آن طرف میروند، اما خودم همیشه وسط این روستا نشستهام و کار میکنم. شاید ما زنها فقط باید به راه رفتن مردها کمک کنیم و نگذاریم سختی بکشند و خسته شوند.
آزاده تاجعلي، شرق