ایرج پزشکزاد
من و دایی جان و ناصر
تلويزيون ملي ايران بعد از چاپ ششم يا هفتم داييجان ناپلئون به فكر افتاد كه از آن يك فيلم/سريال بسازد و بعد از موافقت من، كار را بر عهده ناصر تقوايي گذاشت. من تقوايي را از خيلي پيشتر ميشناختم و از نخستين برخوردمان، كه در اوين اتفاق افتاد، تحتتاثير شهامت او قرار گرفته بودم. ولي در باب سينما يا كارش آشنايي چنداني نداشتم.
در دوران برآمدن او در هنر هفتم، غالبا در ماموريت خارج از مملكت بودم. البته «آرامش در حضور ديگران» را ديده بودم، ولي آنچه آنموقع در نظرم حائز كمال اهميت بود، ايجاد حالوهوا و فضاي داستان مربوط به سيوچند سال پيشتر بود و از خودم ميپرسيدم كه با كمبود مدارك و شواهد و تصاوير درباره ظواهر زندگي آنسالها، آيا سينماگر جواني كه هنگام وقوع حوادث داستان احتمالا كودك خردسالي بوده، از عهده برخواهد آمد؟
تقوايي به من پيشنهاد كرد كه در فيلم، نقش آدمي كه بعد از سالها خاطرات گذشته خود را حكايت ميكند، بازي كنم كه به علت گرفتاري اداري عذر خواستم. در مرحله بعد پيشنهاد كرد كه نوشتن سناريو را بر عهده بگيرم.
جواب دادم كه چون تخصصي در نوشتن سناريو ندارم، از اين كار معذورم، ولي آماده هر نوع همكاري هستم. به او يادآوري كردم كه من در سراسر داستان تقريبا هيچ توصيفي از قيافه ظاهري و موقعيت اجتماعي پرسوناژها نكردهام و اين كار را بر عهده ديالوگ گذاشتهام. در اين جهت رعايت اصالت ديالوگ در بخشهايي از رمان كه انتخاب ميكند، نهايت اهميت را دارد. از گفتوگوهامان در اين زمينه دانستم كه خود او هوشيارانه به اين موضوع توجه كاملي كرده است. به پيشنهاد او هفدهبخش سناريو را كه او شخصا نوشت، خواندم و بدون دخالت در انتخاب او، ديالوگ را هرجا كه از خط كمي خارج شده بود، اصلاح كردم. مهمترين دلگرميام را در انتخاب بازيگران نقشها موجب شد. در اين بابت حكايتي كه غالبا براي دوستان گفتهام اين است كه وقتي قرارومدار تهيه فيلم گذاشته شد، من به فكر افتادم كه تصويري از شكل و شمايل پرسوناژهاي داستان آنطور كه در ذهنم مصور بودند روي كاغذ بياورم كه كمك تقوايي براي انتخاب بازيگران باشد. چندين شب وقت صرف اين كار كردم. چون از نقاشي و تصويرگري سررشته ندارم، كار بسيار سختي بود. ولي هر طور بود تابلويي تهيه كردم كه تجسم خانواده داييجان به صورت يك عكس دستهجمعي بود. داييجان روي صندلي نشسته بود و همه بستگان و نزديكان پشت سرش ايستاده بودند. وقتي اين تابلو حاضر شد و آخرين دستكاريها را ميكردم كه آن را به تقوايي برسانم، خبردار شدم كه انتخاب بازيگران انجام گرفته و ديگر به درد نميخورد، اما وقتي صورت بازيگران را شناختم، شادمانيام، تاسف بر وقت تلفشده براي نقاشي را از يادم برد؛ زيرا شباهتي كه بين صورتهاي ذهني من و هنرمندان منتخب او وجود داشت واقعا حيرتانگيز بود. اما، اگر اين انتخاب بجا موجب راحتي خيالم شد، از جهت ديگري به فكرم انداخت. بيشتر بازيگران منتخب براي نقشهاي اول را ميشناختم. هنرمندان والامقامي كه هر كدام به تنهايي براي موفقيت يك فيلم كافي بودند. از خودم ميپرسيدم تقوايي چطور اين بزرگان صحنه و اكران را اداره خواهد كرد؟براي مثال نصرت كريمي آيا زير بار صحنهپردازي اين كارگردان نازكاندام خواهد رفت؟
البته، همانطور كه پيشتر گفتم شهامت تقوايي را در اوين ديده بودم، ولي آنجا مقابله ديگري بود. اينجا، در برابر نصرت كريمي، چه اندازه موفق خواهد بود؟اينجا، به عنوان پرانتز، درباره نخستين برخوردم با تقوايي در اوين توضيح بدهم كه سوءتعبير سياسي نشود. خيلي پيش از اين، يكي از دوستان ما، در اوين باغي داشت كه بعدها زير ساختمان تاسيسات تاديبي رفت. يك جمعهيي با چند نفر از دوستان در آن باغ به پيكنيك رفته بوديم. ناصر تقوايي را، كه با آن دوستان دوستياي داشت، من در اين پيكنيك شناختم. باغ دوست ما حصار درستي نداشت. يك وقتي سه/چهار جوان برومند آمدند آنطرف باغ لنگر انداختند. صاحبخانه چيزي نگفت و كسي به حضور آنها اعتراض نكرد، اما طرف عصر، اين آقايان به اقتضاي جواني و شايد تحت تاثير نوشيدنيها، براي خودنمايي و جلبتوجه دختران و زنان جوان جمع ما، بناي مزاحمت را گذاشتند. دوستان ما كه غالبا از هنرمندان بودند، به حكم اينكه هنرمند نبايد با مردم بيهنر جليس باشد، نظر دادند كه زودتر به پيكنيك خاتمه بدهيم و راه بيفتيم. اما، ناصر تقوايي اين راهحل را نپسنديد و خودسرانه به مقابله و دفع آن جمع كمر بست و نميدانم با اندام نازك و مقوايي آن موقع، چه هيبت و هيمنهيي از خود نشان داد كه چند جوان معترض متجاوز را از آن محل راند. البته خود او هم مدتي ناپديد بود و تا ظهور مجددش سخت نگرانش بوديم. پرانتز را ميبندم و به تقوايي كارگردان فيلم داييجان ناپلئون برميگردم. دلگرمي بعدي من انتخاب محل بود. تقوايي خانهيي را كه بعد از مدتها صحبت و جستوجو انتخاب كرده بود و شبيهترين خانه به خانه مفروض داييجان بود را به من نشان داد. (بين لالهزار و فردوسي) هنگام فيلمبرداري سر دو، سه صحنه فيلم حضور داشتم، ولي از فيلم جز دو، سه سكانس دو، سه دقيقهيي موقع صداگذاري، چيزي نديده بودم. وقتي فيلم آماده نمايش شد، راديو/تلويزيون به مناسبت اين واقعه يك ميهماني ترتيب داد كه من هم دعوت داشتم. وقتي وارد سالن شدم، جوان برومند خوشقيافهيي، بعد از يك برخورد گرم با من، پرسيد: «مرا شناختيد؟» و با جواب منفي من، با خنده گفت: «بنده دوستعليخره!» داورفر بود كه متاسفانه تا آنموقع نميشناختم و بعد، بازي فوقالعاده خوب او را ديدم كه با قيافه جذاب و هيكل متناسب، به بهترين وجه به يك پرسوناژ آنتيپاستيك و كراهتانگيز جان داده بود. هفته پيش از شروع نمايش، راديو/تلويزيون ملي يك مصاحبه تلويزيوني با حضور من و بازيگران فيلم ترتيب داد. در اين جلسه من و اكثر بازيگران- منهاي نقشينه و صياد كه جايي بازي داشتند - در يك رديف نيمدايره در برابر كادر جا گرفته بوديم. يادم نميرود كه در جواب مصاحبهكننده – ژاله كاظمي- كه نظرم را درباره پرسوناژهاي رمان پرسيد، گفتم كه مشقاسم غياثآبادي را از همه بيشتر دوست داشتم، و حالا كه سايه پرويز فنيزاده هم روي صورت او افتاده، عاشقش شدهام. لبخند دلپذير فنيزاده، كه چهرهاش را زير عينك شاخي درشت مثل يك نوجوان هفدهساله ميكرد، جواب او به اين ابراز اخلاص من بود. سالهاي بعد بسيار تلاش كردم بلكه يك كپي ويدئو از اين مصاحبه را به دست بياورم، ولي موفق نشدم و همچنان آرزومند آنم. باري، فيلم آماده شد و موفقيتي كه ميدانيد كسب كرد. تقوايي وقايع چندساله داستان را در چند ماه فشرد، ولي بههرحال هنر بزرگش ايجاد همان فضا و حالوهواي رمان بود كه مسلما كار آساني نبود و درخور تحسين و تقدير است. من نهتنها براي ساختن پرسوناژها از افراد اطرافم مدل گرفته بودم، كه وقايع داستان را در فضايي شبيه باغ و باغچه مسكوني خودم جا داده بودم. تقوايي در فيلم، در بسياري از صحنهها، آنچنان فضاي مشابهي با آنچه در ذهن من بود، به وجود آورده بود كه هنگام تماشا، خودم را در ميان بازيگران و در خانه داييجان احساس ميكردم. هر وقت نظر مرا راجع به فيلم سريال داييجان ناپلئون پرسيدهاند، چيزي جز تمجيد و تحسين نشنيدهاند. اگر بخواهم در باب عيبجويي، مته به خشخاش بگذارم، فقط ميتوانم از چند صحنه كوتاه كه در آنها غفلت از توجه به ديالوگ آزارم داد، ياد كنم، براي مثال؛ وقتي مشقاسم در توصيف سر بيموي آسپيران غياثآبادي، با اشاره دست به سمتوسوي جهات اربعه ميگويد: «سر آسپيران از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب خالي از موست»؛ كه به كلي خارج از زبان و بيان اوست.
البته اين نوع تجاوزات به ديالوگ زياد نبوده و احتمالا تنها من متوجه غرابت آنها شدهام و ديگران توجه زيادي نكردهاند. آنچه مايه تاسف خيليها است اين است كه چرا از داييجان ناپلئون يك فيلم سينمايي به كارگرداني تقوايي ساخته نشده است. بهخصوص اخيرا كه متن انگليسي رمان به وسيله ناشر جديدي به خوانندگان عرضه شده و انتشار آن به زبانهاي تازهيي در دست تهيه است. مكرر در اين باره مورد سوال قرار گرفتهام. توضيح ميدهم: «رمان، كه قبلا به زبانهاي انگليسي، آلماني و روسي منتشر شده بود، سال گذشته با قرارداد جديدي كه انتشارات «راندوم هاوس» نيويورك با «ميبج پابليشرز» ناشر اوليه My uncle Napoleon بست، چاپ كاملا تازهيي از رمان را منتشر كرد. تقريبا همزمان، قراردادهايي براي انتشار كتاب به زبانهاي فرانسوي، يوناني، كرهيي و... به امضا رسيده كه به زودي منتشر ميشوند. يكي از مديران موسسه انتشارات فرانسوي كه مشغول آمادهكردن چاپ فرانسه داييجان است، در صحبت با من اظهار تعجب ميكرد كه كتابي كه تا اين اندازه در وطنش موفق بوده و سيوچند سال بعد از انتشار همچنان مطرح است و بازار دارد علاوه بر سريال تلويزيوني، سوژه يك فيلم سينمايي قرار نگرفته است؟ در آن صورت، كتاب انتشار خارجي سريعتر و وسيعتري پيدا ميكرد. تذكر اين فرانسوي به يادم آورد كه تقوايي هنگام ساختن سريال به فكر تهيه يك فيلم سينمايي هم افتاده بود و از آنجا با من صحبت كرد. نفهميدم به چه مانعي برخورد كرد كه عملي نشد. بايد اضافه كنم كه موسسات مختلفي بهخصوص در كاليفرنيا، از سالها پيش، بدون اجازه من و تقوايي به تجارت ويدئوكليپ قاچاقي سريال داييجان ناپلئون پرداختهاند و حالا به DVD رسيدهاند. گفتني است كه در اين كار خلاف اخلاق و قانون، آنچنان خود را ذيحق ميدانند كه هر كدام در سراسر فيلم اسم و آدرس موسسه خود را با حروف درشت اضافه كردهاند. اين يادآوري را ميخواهم با يك ابراز تاسف تمام كنم و آن، اين است كه از فعاليت سينمايي تقوايي تازگيها چيزي نشنيدهام. خدا كند بيخبري من از سنگيني گوشم باشد.