به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۳

مرغ سحر، داریوش لعل ریاحی

           داریوش لعل ریاحی
مرغ سحر

وقت ِ دمیدن است و ما شانه به شانه در قفس
مرغ ِ سحر بگو به ما، این که چه کرده ای هوس

باز طنین ِ خواندنت، زنگ ِ عبور می زند
برقِ سپیده می دمد به بانگ ِ تازه جرس

شام ِ سیه سحر نشد، ظلم و ستم به در نشد
کومه به در چرا زنی، خانه نمانده هیچ کس

منظر ِ اعتیاد ما تا به فلک رسانده  سر
شیخ به کار ِ خود درو خلق نزار و بی نفس

بین که فروع ِ دین ما، چه کرده با نماد ِزن
به اصفهان و جهرم و  ز رود ِ نیل تا ارس

این همه را که گفتمت، نغمه ِ ساز سینه کن
بگو به خیل ِ مردمان، به داد خواه و داد رس

دل ِ ستوده را ببین و انتظام ِ کاوه  وَش
نه آن اراذل ِ زبون به گرد ِ بیت چون مگس

رسیده وقت ماندن و به هر کران یکی شدن
که برکَنید از میان ز ریشه نسل ِ خار و خس

داریوش لعل ریاحی
  ۱۲ آذر ۱۳۹۳