به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی
شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۳
جایگاه روحانیان پس از جمهوری اسلامی- رامین كامران
قبول اینكه لائیسیته یعنی استقلال دو اقتدار از یكدیگر و لازمۀ برقراری این امر فراهم آوردن اسباب استقلال روحانیت شیعه است، احتمالاً در نظر برخی از خواستاران جدایی، غریب یا حتی غیرقابل قبول خواهد نمود. ولی اگر انگیزه¬های این واكنش منفی را از نظر بگذرانیم، خواهیم دید كه استحكام چندانی ندارد. بعضی صرفاً به دنبال ذلیل كردن روحانیت هستند، لائیسیته را وسیلۀ این كار تصور میكنند و استقلال گروه اخیر را مانع كار می¬بینند. در ظلم بیحدی که به دست اسلامگرایان بر مردم رفته شکی نیست و نباید از یادش برد، ولی باید در عین خواستاری مجازات مسئولان، از انتقامجویی، آن هم به این شکل کلی، احتراز جست. ذلت مادی یا معنوی روحانیان به نفع هیچكس نیست، چون همه به نوعی تاوان آنرا خواهند پرداخت. ما در بهمن پنجاه و هفت، بهای عقب¬ماندگی کلامی و سیاسی روحانیت شیعه را دادیم که طرح سیاسی فاسد خمینی را به طمع برتری اجتماعی، پذیرفت ودنبال ایجاد حکومت فاشیستی رفت.
ذلیل كردن و عقب نگاه داشتن روحانیت، چارۀ مشکل نیست و فقط هم این گروه را تحقیر نمیكند، لكه¬ای خواهد بود به دامان
همۀ ایرانیان.
هر بخش مردم مملكت كه عقب مانده باشد، وزنه ایست بر پای باقی كه در موقعیت بهتری قرار دارند، یا تصور میكنند كه دارند. شاید عرضۀ این حرف از سوی كسی كه طرفدار جدی لائیسیته است، برای برخی كه تصوری ساده از این مشی فكری دارند، عجیب جلوه كند، ولی لائیسیته نه خفیف كردن دین است و نه خفیف كردن روحانیان و نه خفیف كردن مؤمنان، جدایی است به معنای استقلال از ورای ترسیم مرز معقول. روحانیت هر چه باسوادتر، فهمیده¬تر، پیشرفته¬تر، منظم¬تر، سازمان¬یافته¬تر و مستقل¬تر باشد، هم به لائیسیته كمك میكند و هم برای كل كشور بهتر است. تصور نكنیم كه فقط «ما» (حال این «ما» هر گروهی باشد) در مملكت گل سرسبدیم و دیگران چیزی به حساب نمیایند. نباید دیگران را پست خواست و پست كرد، چون دامان همه به این پستی آلوده خواهد شد. كافیست به اطرافمان نگاه كنیم: كدام كشور پیشرفته ایست كه روحانیتش عقب¬مانده باشد و اگر ترتیب معقول كار این است، چرا ایران باید از دیگر كشورها مستثنی گردد. میدانم كه پذیرفتن این حرفها در حال حاضر مشكل است ولی باید به فكر آیندۀ مملكت بود. از آنجا كه اجرای این برنامه مربوط است به بعد از براندازی، احتمالاً تا زمان اجرایش آتش خشم و عطش انتقامجویی مردم قدری فروكش خواهد كرد و فرصتی برای عمل خونسردانه فراهم خواهد آورد. ولی در هر صورت، حرف درست را باید از همین حالا زد تا ذهن مردم آماده شود و دنبال خیالپردازی¬های نامعقول و بدعاقبت نروند. قاطعیت در براندازی همانقدر لازم است كه طرح درست و معقول برای تحقق و تداوم جدایی.
برخی از لائیسیته به بند كشیدن روحانیان را میطلبند تا این گروه باز به فكر حكومت نیافتد. ولی در بند كردن یك گروه اجتماعی در حد روحانیت كه دارای كاركردی روشن و ثابت است، معنای درستی ندارد. یا خود این گروه امكان خواهد داشت تا نقش اجتماعیش را به درستی بازی كند كه استقلالش از اقتدار سیاسی، شرط مهم این كار است، یا اینكه در پی ممانعت از فعالیت روحانیت، کارکردش بر عهدۀ كسانی خواهد افتاد كه صلاحیتشان از روحانیان برای این كار كمتر است و به دلیل اینكه توجه همه به محدود كردن گروه اخیر معطوف گشته، به طریقی نامنضبط و حتی خطرناك به انجام آن اقدام خواهد نمود. دستفروش¬های تقدس بسیارند و هر جا مشتری باشد بساط خود را به سرعت میگسترند و کارشان از هر روضه¬خوانی بی¬حساب و کتاب¬تر است. جدایی درست آنیست كه راه را بر سودای حكومتگری روحانیان (و نیز سؤاستفادۀ سیاست از مذهب) ببندد، به طریقی بنیادی و منطقی، نه صرفاً به اتكای زور، ولی دست روحانیت را در ادارۀ مذهب باز بگذارد.
یكی دیگر از دلایل مخالفت با استقلال، ترس از این است كه روحانیان آزاد خواهند بود تا هر چه میخواهند بگویند و مردم هم، «به دلیل مذهبی بودن»، گوش به فرمان روحانیان خواهند داد و مملكت را به آشوب خواهند كشاند. باید تذكر داد كه در اینجا ترس واقعی از مردم است نه از روحانیان. كسانی كه چنین دورنمایی را به دیگران عرضه مینمایند، آنها را از «مذهبی» بودن، «خرافی» بودن و «ساده¬لوحی» مردم ایران یا به عبارتی عوام ایران میترسانند و به این ترتیب خدمت بزرگی هم به خواستاران اختلاط (چه اسلامگرا و چه غیر از آن) میکنند. این ترس از عوام ارتباط خاصی به كار مذهب و روحانیت ندارد و اصلاً از قماش دیگری است. مخالفت با استقلال روحانیان یكی از وجوه جنبی این ترس است، وجه اصلیش در حقیقت مخالفت با دمكراسی است. چون در دمكراسی قرار است همان عوامی كه این صفات نامطلوب بدانها نسبت داده میشود، اختیار امور را به دست بگیرند. اگر اعتقاد نداشته باشیم كه ایرانی نوعی، فهم تشخیص مصلحت خود و مملكتش را دارد و میتواند تابع قانون معقول زندگی كند، به عبارت دیگر صاحب شعور و وجدان است، اصلاً دلیل ندارد دنبال دمكراسی برویم. حكایت مذهب¬زدگی عوام فقط یكی از توجیهات این امر است.
هراس تجربۀ تراژیك سال پنجاه و هفت نیز هنوز بر خاطر مردم ایران سنگینی می كند و متأسفانه در تحلیل موقعیت امروز و ترسیم تصویر آینده اخلال مینماید. خیال اینكه استقلال روحانیت، دستش را برای حمله¬ور شدن به قدرت سیاسی باز خواهد گذاشت، این ترس را در دل بسیاری نو میكند. در اینجا هم باید نكته¬ای را یادآوری كرد: قدرتگیری خمینی در سال پنجاه و هفت بیشتر ثمرۀ وابستگی دین و دولت بود تا استقلال روحانیان. بخش آخر دوران آریامهری، از انقلاب سفید تا انقلاب اسلامی، یكی از دوره¬هایی است كه روحانیان بسیار تحت نفوذ دولت بودند و مطابق خواست قدرت سیاسی عمل میكردند و البته در مقابل از الطاف همایونی بهره¬مند میگشتند. آنچه به خمینی فرصت داد تا بر قدرت سیاسی چنگ بیاندازد استقلال خودش نبود كه به قیمت مخالفت با دستگاه سیاسی نصیبش گشته بود و مخالفان را نیز به گرد وی جمع كرده بود، اتكای نظام آریامهری به مذهب بود برای كسب مشروعیت. آزادی عمل خمینی تا اندازه¬ای از بیرون بودن خودش از حوزۀ اقتدار دستگاه دولت ایران حاصل میگشت و بیش از آن از مجال گسترده¬ای كه همین دستگاه برای روحانیت و گفتارهای اسلامی و اسلامگرا (كه در آن زمان تفاوتشان هم معلوم نبود) باز گذاشته بود. سیادت خمینی بر حرکت اعتراضی، بیشتر با وابستگی نظام سیاسی اتوریتر ایران به مذهب ممکن شد تا استقلال روحانیان. آن نظام، از مذهب برای تحكیم موقعیت خود و كوبیدن مخالفان استفاده میبرد و به خطا تصور میكرد كه در قبال پرداخت انواع كمك به روحانیان، از آنها خدماتی را كه می خواهد می گیرد و بس. خدشه ای را كه این معامله به استقلال خودش وارد می كرد، نمی دید چون در موضع قدرت بود و این وضعیت را تغییرناپذیر تصور می كرد. این وابستگی باعث گردید كه طی انقلاب، حكومت شاه نه بتواند تكلیف خود را با روحانیان روشن سازد و معلوم كند كه دشمنشان می دارد یا متحدشان محسوب میكند و نه اینكه بتواند در مقابل حملاتی كه از سوی روحانیان و در قالب گفتار مذهبی به وی می شد و از حد محافظه كاری سنتی فرارفته بود و انقلابی شده بود، واكنش درستی نشان بدهد. در آن دوران دو اقتدار مذهبی (در همان صورت چند قطبی و سست) و سیاسی (به صورت متمركز در یك نفر) به هم اتكا داشت و انقلاب اسلامی از این پیوند زاده شد، نه از استقلال و زورمندی روحانیان. قدرتی كه در اختیار روحانیت قرار گرفت، از مخالفت مردم با دستگاه فاسد استبداد سلطنتی برمی خاست، نه از عشق به مذهب و آرزوی زندگی زیر حكم آخوند. آنچه باعث شد تا این نیرو در نهایت به حساب خمینی ریخته شود، مجال عملی بود كه روحانیان به دلیل نزدیکیشان به حکومت داشتند و دیگران نه.
***
برگرفته از پیگفتارکتاب یگانگی و جدایی - لائیسیته در ایران فردا