به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، آذر ۲۱، ۱۳۹۳

آقای مهاجرانی ولی افتاد مشکل‌ها

مهدی اصلانی 
آقای عطاء‌الله مهاجرانی! 



شما از روشنفکری مفهومی دينی استخراج می‌کنيد حال آن‌که روشنفکر مفهومی است جهانی که اتفاقاً از غرب بر ما نازل شده است. موضوع کانونی انديشه‌ی روشنفکری انسان است. نه ايدئولوژی نه مذهب نه مليت و نه هيچ‌چيز ديگر



آقای عطاء‌الله مهاجرانی! در آخرين مکتوب‌شان و در دفاع از تعريفِ مسعود بهنود و ارتباط روشن‌فکری با شيعه از جايی تعريف روشن‌فکری آغاز می‌کنند که غيرروشن‌فکری است. "روشنفکر ايرانی بايد با شيعه آشنا باشد"
پرسشی که بلافاصله موضوعيت می‌يابد آن است که بر مبنای چه نيازی روشن‌فکرِ ايرانی بايد با شيعه آشنا باشد و ابعاد اين آشنايی چه حوزه‌ای را در بر می‌گيرد.(۱)

آيا روشن‌فکرِ ايرانی بايد با شيعه آشنا باشد تا بداند با آن چه‌گونه برخورد کند؟
آيا اين آشنايی بايد ناظر بر رعايتِ خطوط قرمز و بنيان‌های فکری تشيع به عنوانِ شعبه‌ای از دين اسلام باشد؟
تاًکيد آقای مهاجرانی به عنوانِ يک دولت‌مردِ وامانده از قدرت، معنايی معادلِ رعايت قدرت دارد.
در نتيجه يکی از معانی‌ی با شيعه آشنا بودن و مکث بر "روشن‌فکر ايرانی بايد با شيعه آشنا باشد" آن است که خارج از چهارچوب شيعه چه در گردونه‌ی قدرت و چه خارج از آن ما نمی‌توانيم سخنِ کامل داشته باشيم.
با ذکر مثالی از زندگی سياسی‌ - اجتماعی آقای مهاجرانی بر مدعای خود شاهد احضار می‌کنم.
پس از فوت خمينی در اولين دوره‌ی رياست جمهوری هاشمی‌رفسنجانی، به هنگامی که عطاء مهاجرانی معاون پارلمانی رياست‌ جمهوری بود در تاريخ ششم ارديبهشت ۱۳۶۹ مکتوبی تحت عنوان "مذاکره با آمريکا" در روزنامه‌ی اطلاعات از ايشان رسانه‌ای شد، که سيل حملات جناح مخالف دولت را در پی داشت. (۲) آقای مهاجرانی در تهاجم و پاسخ به منتقدان‌‌شان مقاله را "يکی از نقاط برجسته‌ی نويسندگی و کار مطبوعاتی و سياسی خود" دانستند. سپس "مقام معظم ره‌بری و ولی امرِ مسلمين" -لابد جهان- علی خامنه‌ای که اختياردار "امت هميشه در صحنه" می‌باشند و خود پيش‌تر به هنگامِ حضور خمينی به همين شيوه از وی تودهنی خورده بود(۳) به صحنه ورود می‌کند: "من معتقدم آن کسانی که فکر می‌کنند ما بايد با استکبار مذاکره کنيم يا دچار ساده‌لوحی هستند يا مرعوبند" (۴)
آقای مهاجرانی در نهايت بر اثر فشارها و تشرِ "ره‌برِ معظم" وادار به توبه‌ی خفيف شده و گفتند: "سخنان و مواضعِ مقام ولايتِ امر را فصل‌الخطاب همه سخنان و مواضع می‌دانم"(۵)
آقای مهاجرانی يک ساخت حکومتی را به بحث همه‌گانی گذاشته و آن‌را تبديل به قدرت می‌کنند. بحث بر سر دفاع ايشان از تشيع به عنوانِ يک شخصِ باورمند با آيين‌شان نيست به عنوان نمونه ايشان می‌توانستند در مقاله‌ای با مستنداتِ خود بنويسند شيعه برترين انديشه‌ی جهان است. بحث بر سر آن است که من حقِ مساوی پاسخ‌گويی داشته و بتوانم بگويم نخير اين‌گونه نيست. حال آن‌که آقای مهاجرانی خود به خوبی وقوف دارند در اين مواقع اگر گردن مخالف از سر جدا نکنند چنين امری در حکومت شيعه‌ی مرتضی‌علی محال است. آقای مهاجرانی اما چه می‌کنند؟ ايشان ابتدا از يک انديشه‌‌ی آسمانی تقدس ساخته و با ايجادِ گفتمانِ سکوت نام آن‌را می‌گذارند انديشه‌ورزی. من می‌پرسم چرا انديشه‌ی شما(شيعه) حقانيت دارد ايشان می‌گويند برای اين‌که اکثريت مطلق مردم ايران شيعه هستند. آقای مهاجرانی معتقدند: "روشنفکر ايرانی بيگانه با زبان فارسی و بيگانه با فرهنگ شيعی با چه کسی سخن می‌گويد؟ و قلمرو انديشه او کجاست؟"(۶) ايشان در نوشته‌ی مورد بحث اميرعباس هويدا را به عنوان نمونه به ميان می‌کشند که زبان فرانسه‌اش بی‌نقص بوده است. آقای مهاجرانی تسلط بر زبان فرانسه را می‌خوانند بيگانه‌گی با زبان فارسی و فرهگ ايرانی و بعد نتيجه می‌گيرند هويدا با فرهنگ ايرانی يا شيعه نا‌آشنا بوده‌‌ است. من نديدم هيچ‌کس تاکنون به فارسی سخن گفتن آقای هويدا به عنوان يکی از پرخوان‌ترين و پردانش‌ترين نخست‌وزيران ايرانی ايراد گرفته باشد و در حوزه‌ی دانسته‌هايم نيست که مرحوم هويدا چه مقدار با فرهنگ شيعه آشنايی داشته چون کسی که از ايشان امتحان شيعه‌دانی نگرفته است. هم آقای بهنود هم آقای مهاجرانی بر مبنای تعريف‌شان آقای خاتمی را روشن‌فکر‌تر از هويدا می‌دانند. پرسش آن است چرا آقای خاتمی روشن‌فکرتر از هويدا است؟ چون خاتمی به زبان فارسی مسلط‌تر بوده؟ و يا چون آشنايی‌اش به فرهنگ ايرانی (بخوان تشيع) بيش از هويدا بوده. خوب بشناسد. شما از اعتقاد و باور دينی خاتمی و نزديکی سياسی با وی نوعی برتری‌ی فرهنگی می‌سازيد. احتمالاً آقای خاتمی تسلطی بيش از هويدا بر درس خارج و اصولِ دين و کتاب اصول کافی ثقه‌الاسلام کلينی داشته و احتمالاً آقای هويدا کم‌تر نهج‌البلاغه خوانده و آشنايی بيش‌تر با بالزاک و مونتسکيو و ميشل فوکو و رولان بارت و ... نام‌هايی خارج از توانِ فهمِ خاتمی داشته.
در نتيجه با شيعه آشنا بودن و تأکيد بر آن‌که آدمی بايد با شيعه آشنا باشد معنايش معادل آن است که خارج از چهارچوب شيعه ما نمی‌توانيم سخنِ کامل بگوييم. شما اين محدوديت سخن را با توده پيوند می‌دهيد و از کميتِ توده کيفيت می‌سازيد
ممکن است گفته شود شما جواب من را داديد جواب اين ۸۰ ميليون ايرانی را چه‌کسی می‌دهد؟ معنی اين حرف آن است که چون اکثريت با ما است تو بايد به زبان ما سخن بگويی که به زبانِ شيرين فارسی ترجمانِ"ميزان راًی ملت است" معروفِ "امام راحل" می‌باشد. مثالی می‌زنم اگر همه‌ی مردم ايران روز عاشورا قمه و سينه بزنند و من نزنم تکليف چيست؟ من فرهنگ توده را نشناخته‌ام؟ اصلاٌ کارِ روشن‌فکر آن است در پاره‌ای مواقع در مقابل مستی‌ توده سر خم نکند. شما مستی توده را منطق می‌کنيد. برتری يک فکر و انديشه از روی تعداد مخاطب تعيين نمی‌شود چرا که با اين نگاه انديشه و انديشه‌ورزی بی‌معنا می‌شود. شما اکثريت را ازلی می‌کنيد. اگر قرار باشد چيزی معادله را بر هم زند سخن مخالف است. شما اين صدا را سرپوش گذاشته و جست‌و‌جوی ازليت و ابديت می‌کنيد. حال آن‌که يکی از جان‌‌مايه‌های مفهومِ روشن‌‌فکری تقابل با ازليت‌ها و ابديت‌ها است.
وقتی کسی به اجبار يا اختيار در چهارچوب چيزی سخن بگويد و نتواند از آن عبور کند موقعيتِ روشن‌فکری‌اش منتفی می‌شود. بر مبنای تئوری "الياس کانتی"توده را شايد بتوان در اين بحث با مفهوم پول مقايسه کرد. ما هرگز نمی‌گوييم اين بيست دلاری چه‌قدر از صد دلاری زيباتر و بهتر است، پس بی‌خيال صد دلاری. چرا؟ چون صد دلاری با کميت‌اش مورد سنجش قرا می‌گيرد و هميشه ارزشش از بيست دلاری بيش‌تر است.
الياس کانتی در کتاب توده و قدرت می‌گويد: "توده هنگامی ساخته می‌شود که کميت جای کيفيت را می‌گيرد. توده در همه‌ی اشکال خويش چه تماشاچی‌ی مسابقه‌ی فوتبال باشد چه طرف‌دار يک انديشه‌ی سياسی، پديده‌ای است که در آن فرديت جايی ندارد. بر مبنای همين فقدان فرديت است که توده می‌تواند ابزار همه‌ی خشونت‌ها نيز باشد. آن‌چه تعريف پول و توده را به هم نزديک می‌کند اين است که پول نيز هنگامی پول می‌شود که کميت جای کيفيت را می‌گيرد."(۷)
بسياری از انديشه‌ورزانِ و روشنفکران ايرانی غير‌شيعه و لائيک با خلق آثاری در خور، شناختی افزون از آن‌چه بر آن تاکيد داريد از دين و تشيع دارند. و احتمالا در مسابقه‌ی تشيع‌شناسی بر بسياری از طلاب حوزه‌ی علميه‌ی قم غلبه خواهند کرد.
دکتر آرامش دوستدار واضع نظريه‌ی "دين‌خويی" در فرهنگ ايرانی با آثاری چون "امتناع تفکر در فرهنگ دينی" و "درخشش‌های تيره" و نيز تمامی کارهای مرجع و درخشانش. دکتر ماشالله آجودانی تاريخ‌دان غيرشيعی با کتاب تحسين‌برانگيز و تحقيقی‌اش "مشروطه‌ی ايرانی و پيش‌زمينه‌های نظريه‌ی ولايت فقيه" باقر مؤمنی محقق چپِ ايرانی با دين و دولت در عصر مشروطيت و … شناختی خارج از اندازه از دين و تشيع داشته و به همين علت نيز دين و تشيع را سه‌طلاقه نموده‌اند. از قضا اين هر سه نمونه در رده‌ی با فرهنگ‌ترين و ايران‌دوست‌ترين افرادی هستند که توسطِ حکومتِ شيعی ايران تنها به صرفِ انديشه‌ورزی -خوش‌بختانه- از وطنشان به غربت پرت شده‌اند چه اگر دست حکومتِ شيعی که شما وزير فرهنگش بوديد می‌افتادند تکه بزرگه‌شان گوشش‌شان بود و حضرت امام! با اره و تبر به چيدن اين گل‌های سرخ فرهنگ ايرانی مبادرت نموده و با مفسد فی‌الارض خواندنشان حکم مهدورالدم برای هرسه صادر فرموده بودند.
انديشه‌ورزی يعنی آن‌که هيچ پرسشی کفر نيست و هيچ يقينی به ذات يقين نيست و می‌توان بدان شک کرد و اين هر دو با نگاهِ آئينی شما فاصله‌ای نوری دارد. آقای مهاجرانی! بُنِ انديشه‌ی شما و تشيع در امر ترديد و يقين بر يقين متمرکز است حال آن‌که در حوزه‌ی انديشه‌ورزی ترديد در هرموردی جايز است.
در تشيع پاره‌ای پرسش‌ها را گردن می‌زنند. شما نمی‌توانيد خدا و هيچ يقينی را که از آسمان بر شما نازل شده مورد پرسش قرار دهيد. شما در باز‌تعريفِ از فرهنگِ شيعی می‌گوييد: "فرهنگی که دو ويژگی ممتاز دارد. عدالت طلبی و انديشه‌ورزی" اين سخن شما در نهايت يک خوانش از تشيع را در بر می‌گيرد و موردِ توافق عمومی نيست شما به تمامی تلاش می‌کنيد با تلطيف آسمان و تشيع برتری فکری بسازيد شما "امام علی" را پيشوای عدالت خواهان جهان دانسته و تداوم اين فکر در يازده فرزندشان که آخری منجی است و قرار است روزی تشريف‌فرما شوند و جهان را از آلوده‌گی و کفر و گناه نجات دهند از تمامی‌ی عدالتِ ايشان خلخال باز کردن از پای دخترک يهودی است اما از قطع چندهزار گردن و دستِ بريده سخن به ميان نمی‌آوريد و از همه‌ی انديشه‌ورزی‌شان نهج البلاغه به ميان می‌کشيد و بعد می‌فرماييد خوب حالا هر پرسشی داريد بپرسيد. خوب با اين نگاه ديگر اساساً پرسشی باقی نمی‌ماند.
شما از روشن فکری مفهومی دينی استخراج می‌کنيد حال آن‌که روشنفکر مفهومی است جهانی که اتفاقاً از غرب بر ما نازل شده است. موضوع کانونی انديشه‌ی روشنفکری انسان است. نه ايدئولوژی نه مذهب نه مليت و نه هيچ‌چيز ديگر.
هر نوع پرستش و سرسپرده‌گی به هرحوزه‌ی‌ای روشن‌فکری را لاغر و مفهومِ روشن‌فکر را محدود می‌کند. انديشه‌ی دينی به ويژه شعباتی از آن با روشن‌فکری در تضاد است. آن‌چنان‌که اعتقاداتی از نوعِ استالين و مائو و پول‌پوت و.... با انديشه‌ی روشن‌فکری در توافق نيست. اصل در روشن‌فکری آزادی است و آزادی نمی‌تواند انديشه‌ی مرا جايی متوقف کند. تشيع متوقف‌‌کننده‌ی بسياری چيزها از جمله آزادی است.
و در پايان مرتکبِ اعترافی شوم: مذهب و شعبه‌ی ايرانی‌‌ آن-تشيع- زنجيری است آرام‌بخش در تارو‌پودِ بسياری از آدميان.
زنجيری که اما آرامش‌دهنده باشد، هرگز قادر به فهم آزادی نيست.
ــــــــــــــــــ

۱- نگاه کنيد به "روشنفکر ايرانی و فرهنگ شيعی" عطاء مهاجرانی تارنمای جرس

۲- نگاه کنيد به عطاء مهاجرانی "مذاکره مستقيم" روزنامه اطلاعات ششم ارديبهشت ۱۳۶۹

۳-در سال ۱۳۶۶ علی خامنه‌ای در نماز جمعه تفسيری متفاوت از نظر خمينی مرتبط با ولايت فقيه و احکام الهی و حکم حکومتی ايراد کرد که با واکنش تند و تودهنی خمينی مواجهه شد. نگاه کنيد به روزنامه اطلاعات دوازدهم دی ماه ۱۳۶۶

۴- نگاه کنيد به نامه علی خامنه‌ای به مهاجرانی روزنامه اطلاعات دوازدهم ارديبهشت ۱۳۶۹
۵- نگاه کنيد به سخنان عطاء مهاجرانی در رای اعتماد مجلس به وی
۶- نگاه کنيد به "روشنفکر ايرانی و فرهنگ شيعی" عطاء مهاجرانی تارنمای جرس
۷- نگاه کنيد به "بهمنی رها شده است پشت‌اش ايستاده‌ايم يا زيرش" بهروز شيدا در گفت و‌گو با حسين نوش‌آذر راديو زمانه