مژده ، آنک بهار می
آید
گُل پی ِ گلعذار می آید
نغمه ای عاشقانه و
زیبا
از دل ِ آبشار می آید
خرمنی از شکوفه و
سُنبل
در گلستان ببار می آید
صید، بی بیم و مهربان، صیاد
او نه بهر شکار می آید
در غبار ِ سیاهی و
زشتی
ناجی ِ روزگار می آید
تا دوباره وطن شود
آزاد
کاوه و زین تبار می آید
زاغ از شهر ما فرار
کند
بلبل ِ بی قرار می آید
سرزمین زنده می شود با
نور عشق در
این دیار می آید
موقع وصل و عاشقان
سرمست فصل بوس و
کنار می آید
از هجوم بلا مشو
نومید
در غباری سوار می آید