به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۵

گلشیفته فراهانی: هنر در قلب مردم جای دارد

بازجوی من و مامور سازمان اطلاعات خیلی جدی به من گفتند: ما در ایران هنرمند نمی خواهیم. ...
گلشیفته فراهانی، بازیگر ۳۲ ساله ایرانی در خانواده ای هنرمند از پدر و مادری بازیگر و نویسنده به دنیا آمد و در سنین کودکی آموزش موسیقی را شروع کرد. در ۱۴ سالگی، بازی در فیلم درخت گلابی به کارگردانی داریوش مهرجویی (محصول ۱۹۹۸) باعث شد شیفته سینما بشود.
از آن زمان به این سو، گلشیفته به یکی از مشهورترین چهره های ایران تبدیل شده است. 
فراهانی که به خاطر بازی در فیلم غربی Body of Lies در کنار لئوناردو دیکاپریو (محصول ۲۰۰۸ به کارگردانی ریدلی اسکات) از بازگشت به کشورش منع شد، با نیمه برهنه شدن در آگهی تبلیغاتی مراسم اهدای جوایز سینمایی Cesars (نسخه فرانسوی اسکار) و برهنه شدن برای مجله فرانسوی Egoiste جنجال بزرگی به پا کرد.

او هم اکنون در فرانسه در تبعید بسر می برد. فراهانی پس از پایان کارش در فیلم Pater Son به کارگردانی جیم جارموشی، برای بازی در کنار عرفان خان و واحده رحمان در فیلم The Song of Scorpions (فیلمی از آنوپ سینگ) در هندوستان بسر می برد.
او که قرار است برای ملاقات با والدینش به گوا برود، می گوید:
 از ۷ سال پیش که ایران را ترک کردم، با پدر و مادرم در خارج از ایران ملاقات کرده ام. این زن زیبا، باهوش و آگاه از مسایل سیاسی با ما از موسیقی، روحیه سرکش، زندگی در تبعید و اینکه چگونه لتنگی برای ایران در رشدش به عنوان هنرمند تاثیر گذاشته، صحبت کرده است.

بازیگر ایرانی مقیم فرانسه در گفتگو با نامراتا جوشی (The Hindu) از سرکشی هایش، زندگی در تبعید و هنر به عنوان یک مساله حیاتی در ایران می گوید.

به عنوان یک بازیگر و موسیقیدان، چگونه این دو قالب هنری را با همدیگر مرتبط می دانید؟

موسیقی ریتم، زمان بندی و بافت است. موسیقی از نظر من اساس اکثر هنرهاست. بیشتر فیلم هایی که در آن حضور داشتم دارای شخصیت هایی بودند که به نوعی با موسیقی ارتباط دارند. من در The Song of Scorpions، چند ترانه می خوانم و ساز می زنم. موسیقی همه جا مثل سایه مرا تعقیب می کند. فکر می کنم شاید حکمتی در آن است.

شما به خاطر روحیه مبارزه طلبتان مشهور هستید. آیا همیشه همینطور بودید. حتی در دوران کودکی؟

من شیطان، اما با ملاحظه بودم. انگیزه شورش در برابر بی عدالتی و خشونت علیه زنان همیشه در من وجود داشت. وقتی نوجوان بودم، موهایم را از ته می تراشیدم تا بتوانم بدون روسری در خیابانها راه بروم. نمی خواستم تسلیم بشوم. در تصوف، مثلی هست درباره پروانه ای که خود را به میان آتش می زند. من مثل آن پروانه شجاع هستم ولی گاهی کمی احمق. هر سنگی که پیش رویم قرار داشته باشد، از روی آن می پرم. بدون فکر کردن به ارتفاع آن و اینکه در پس آن چه چیزی قرار دارد. فکر نمی کنم. فقط می پرم. وقتی در هوا معلق هستم آنوقت فکر می کنم که حالا چطور باید فرود بیایم؟ اکثر آدم ها اینطور نیستند. آنها حساب شده عمل می کنند و از خودشان محافظت می کنند. من اکثر مواقع به دردسر می افتم. اما در نهایت نتیجه مثبتی از آن حاصل می شود.

برخورد جامعه ایران با تراشیدن سرتان چگونه بود؟

آنها متوجه نشدند. من به یک پسر تبدیل شده بودم. آنها فکر می کردند پسر هستم. وقتی ۱۴ ساله بودم برای بازی در فیلم مهرجویی سرم را تراشیدند. در شانزده سالگی خودم سرم را تراشیدم. برای خودم اسم امیر را انتخاب کردم. هر روز با مقنعه به مدرسه می رفتم ولی وقتی به خانه بر می گشتم مثل پسرها لباسی می پوشیدم، به خیابان می رفتم تا آزادانه بسکتبال بازی کنم. زندگی ام شده بود این بازی خطرناک. اگرلو می رفتم به دردسر بزرگی می افتادم. والدینم واقعا نگران بودند ولی نمی توانستند مرا کنترل کنند. می خواستم بدون اینکه کسی برایم سوت بکشد یا به من خیره شود، آزادانه دوچرخه سواری کنم. می خواستم به من به عنوان یک انسان نگاه کنند تا یک شیء خواستنی.

ولی این یعنی انکار جنسیت ات؟

آن زمان دوست پسر داشتم. بنابراین نیمی از وجودم دختر بود. تنها راه برای آزاد بودن در ایران این است که مردانه تر باشید. وقتی ایران را ترک کردم و به پاریس آمدم، دانستم که مجبور نیستم برای آزاد بودن مثل یک مرد سرسخت باشم. می توانستم زنی باشم با همه خصوصیات زنانه و در عین حال آزاد.

چگونه شد که در ایران ممنوع النصویر شدی؟

بعد از بازی در فیلم Body of Lies هفت ماه بازجویی شدم. اجازه خروج از کشور را نداشتم. آنها اجازه ندادند که برای افتتاحیه فیلم Prince of Persia به لندن بروم. وقتی بالاخره ایران را ترک کردم، می دانستم که پل های برگشت خراب شده اند. آنها به من گفتند که باید فیلم Body of Lies را ببینند تا به محاکمه ام پایان بدهند. فکر می کردند فیلم بر ضد دولت ایران است. توطئه ای از سوی CIA. سازمانی که در سال ۱۹۵۳ آخرین دولت منتخب در ایران را از قدرت ساقط کرد. آنقدر سختی و فشار تحمل کرده بودم که وقتی فیلم اکران شد و احمدی نژاد (رییس جمهور) به پدرم گفت که به گلشیفته بگویید برگردد، به حرف اش اعتماد نکردم. بعد از آن، هر کاری که به عنوان یک زن انجام دادم، ضد ایرانی و اقدامی سیاسی تلقی شد. این مساله فقط به ویدیوی تبلیغاتی Cesars محدود نشد. فیلمی که در You Tube منتشر شد، سر و صدای زیادی ایجاد کرد. چند سال بعد، عکس هایی که در Egoistic چاپ شد، جنجال به پا کرد. عصبانی بودم و از خودم می پرسیدم: مشکل مردان با بدن یک زن چیست؟ چرا بر علیه زنان خشونت روا می شود؟ دانستم که اگر می خواهم زندگی کنم، نمی توانم بین دو شتر معلق بمانم، باید یکی از آنها را انتخاب کنم، بر پشت اش بپرم و برانم.

از آن موقع دیگر به ایران نرفتی؟

۷ سال است که ایران را ترک کرده ام. می دانستم که نمی توانم برگردم. بازجوی من و مامور سازمان اطلاعات خیلی جدی به من گفتند: ما در ایران هنرمند نمی خواهیم. برای من مسیری که انتخاب کرده بودم، مهم تر بود. راهی که من باز کرده بودم، نه فقط برای خودم، بلکه برای نسل جدید در ایران بود. بعد از من چند بازیگر زن دیگر نیز صدای اعتراض خود را بلند کردند. مساله حجاب و سینه برهنه، جرقه ای در منطقه ایجاد کرد.

ایران می خواهد کشوری عاری از هنرمند باشد؟ کشور بدون هنرمندانش، چیست؟

هنر در ایران مانند درختی چند صد ساله است. حاکمان احمق می خواهند این درخت را نابود کنند، اما درخت هنوز پابرجاست. دیکتاتوری چند صد ساله، فشارها و عقاید خشک مذهبی برای ریشه کن کردن آن تلاش کردند. ولی هنر مانند مشعلی در دست هنرمند و مردم است. هیچ قدرتی نتوانست این مشعل را خاموش کند، چون هنر در قلب مردم جای دارد. مردم اجازه نمی دهند نابود بشود.

می گویند که موانع می تواند خلاقیت هنرمند را افزایش بدهد

گاهی اینطور است، ولی نه همیشه. اگر به سینمای سوئد، آلمان، روسیه یا برزیل نگاه کنید، می بینید که گاهی فشارها باعث تبلور خلاقیت ها شده. ولی اگر به اتحاد جماهیر شوروی و دوران جنگ جهانی دوم نگاه کنید، از حجم آثار هنری که در آن زمان خلق شد حیرت می کنید. بخصوص در هنر نمایش. گروتوفسکی، استانیسلافسکی و هنرمندان دیگر بهترین آثارشان را زمانی خلق کردند که مردم و شهرهایشان در حال سوختن بودند.
اما این همیشه و همه جا صدق نمی کند. در ایران، حتی قبل از انقلاب بهترین کارگردان ها را داشتیم. سینمای ایران بعد از انقلاب شکل نگرفت. قبل از آن نیز وجود داشت. بعد از انقلاب فضای ایران آنقدر بسته شد که سینما به تنها دریچه برای ورود به کشور تبدیل شد. سینمای ایران با کارگردانانی مانند عباس کیارستمی، محسن مخملباف و دیگران شکوفا شد. واقعیت این است که ایران یک رنسانس هنری نه تنها در سینما بلکه در موسیقی و تئاتر را پشت سر گذاشته. هنر برای مردم، بخصوص جوانان، به یک امر حیاتی تبدیل شده، چیزی مثل اکسیژن و آب.

زندگی در تبعید بر روی شما به عنوان یک فرد و یک هنرمند چه تاثیری گذاشته است؟

تبعید دردناک است. حسی است که نمی توانم آن را توصیف کنم. به عنوان یک هنرمند بایستی بتوانید احساسات مختلف را درک کنید و آنها را بگونه ای متقاعد کننده روی صحنه یا روی پرده سینما پیاده کنید. تبعید بر این احساسات و عواطف افزود. حالا می توانم از آنها به عنوان یک بازیگر استفاده کنم. من کشورم را از دست دادم که بسیار دردناک است. درست مثل از دست دادن فرزند. هرگز نمی توانید این غم را تسکین بدهید. اما من حالا تمام دنیا را دارم. بهای گزافی برای آن پرداخته ام ولی دوست دارم به آن به چشم نیمه پر لیوان نگاه کنم. همه اشتیاقم به ایران منبع الهام من است. این درد جزوی از وجودم است. این دوری و دلتنگی به نوعی به رهایی می انجامد.

این اتفاق شما را با فرهنگهای مختلف آشنا کرد...

آژانسی که با آن کار می کنم همیشه به شوخی می گویند که با هیچ بازیگر دیگری به اندازه من سفر نمی کنند. از هند به نیویورک، مراکش و اردن.اوایل شروع کارم در خارج از ایران فکر می کردم که چهره ام مانع موفقیت ام خواهد شد، اما حالا می بینم که چه امتیاز بزرگی دارم. چون می توانم نقش هر کسی را بازی کنم. می توانم یک هندی باشم، یک خاورمیانه ای، اسپانیایی و همینطور آمریکایی.

ملاقات با والدین در خارج از کشور سخت است؟

بخصوص حالا که پدر و مادرم پا به سن گذاشته اند. شما از دیدن اینکه موهایشان چطور سفید می شود محروم هستید. ترجیح می دادم آنها هر روز جلوی چشمانم پیر بشوند تا اینکه بعد از دوری طولانی ببینم که چقدر پیرشده اند.

منبع:ایران جوان