شعله پاکروان
هدی صابر ، افشین اسانلو ، شاهرخ زمانی و ...از این دست اعدامیان خاموش بودند.
اکنون نیز حسین رونقی و سعید حسین زاده و افشین سهراب زاده و نرگس محمدی و امید کوکبی و دهها زندانی دیگر در حال طی کردن همین مسیرند....
رژیم، کنشگران اجتماعی را در زندان به انواع بیماری ها دچار کرده، به مرگ می کشاند و بدینگونه خود را از دست این انسان های پر شور خلاص می سازد، بی آنکه آمار اعدام را افزایش دهد.
شعله پاكروان و زنده یاد ريحانه جباري |
اعدام خاموش
اکنون نیز حسین رونقی و سعید حسین زاده و افشین سهراب زاده و نرگس محمدی و امید کوکبی و دهها زندانی دیگر در حال طی کردن همین مسیرند....
رژیم، کنشگران اجتماعی را در زندان به انواع بیماری ها دچار کرده، به مرگ می کشاند و بدینگونه خود را از دست این انسان های پر شور خلاص می سازد، بی آنکه آمار اعدام را افزایش دهد.
مادرانه امروز با حضور چند دوست جدید در منزل مادر اسانلوی عزیز و مهربان برگزار شد . چند اتفاق خوب هم افتاد . اولینش جشن تولد افشین اسانلو بود . همسر و دو پسرش را برای اولین بار دیدم . یک پسر نوجوان و دیگری کودک . مادرشان نیز بود . با صورت آرام و نجیبش که سعی داشت غم بزرگ کردن دو پسر در غیاب پدر را پشت لبخندش پنهان کند . افشین بهانه ای بود تا بدانیم علاوه بر اعدامهای با چوبه دار و تیرباران ، بازار جدیدی براه افتاده از اعدام خاموش .
بگدارید کمی توضیح بدهم .
وقتی جوان سالمی را به زندان میفرستی ، آب پر از املاح به خوردش میدهی ، میوه و غذای مفید و تازه را از او دریغ میکنی ، و از همه مهمتر لحظه به لحظه شخصیت و غرورش را له میکنی ، او را آماده ی ابتلا به انواع بیماری کرده ای . وقتی بیماری بجانش حمله کرد و بجای دارو و درمان یک آنتن پخش پارازیت در چند متری ش گذاشتی ، او را ضعیفتر و مبتلا به بیماریهای جدی تری خواهی کرد . حالا کافی ست چند بار او را با شدت بیشتری آزار دهی تا راهی بجز اعتصاب غذا برایش نماند . مدت زیادی نیاز ندارد تا جوان سالم و پرنشاط دیروزی به آستانه ی مرگ برسد . و تو از شر این جوان پر شور که حرفهای اجتماعی میزند و زمین و زمان را بهم میدوزد با نشاط جوانی ش ، خلاص خواهی شد . بی آنکه آمار اعدام را افزایش دهی . هدی صابر ، افشین اسانلو ، شاهرخ زمانی و ...از این دست اعدامیان بودند . اکنون نیز حسین رونقی و سعید حسین زاده و افشین سهراب زاده و نرگس محمدی و دهها زندانی دیگر در حال طی کردن همین مسیرند . دیگر نمیگویم از کوکبی دانشمند که اگر اهل هر کشوری بجز ایران بود روی سرشان میگذاشتند و ساعتی صدها هزار تومان پول میدادند تا در دانشگاه تدریس کند . اما اکنون با سرطان در کلیه اش روی تخت افتاده و عده ای هم امضا جمع میکنند تا این دانشمند را با کوکب خانم کتاب فارسی دبستان همسنگ کنند . تا مثل خیلی چیزهای دیگر لوث کنند حتی کمپین برای یک زندانی را .
اما در مادرانه امروز یک اتفاق نیک دیگر هم افتاد . شهین عزیزمان پسری را به فرزندی پذیرفت . و ما شاهد پیوند مادر و پسری او با ارش صادقی بودیم . هیچکداممان در مقابل بعضی سوالات شهین از آرش جوابی نداشتیم . شهین میخواست بداند پسر تازه اش چه جرمی دارد که باید 19 سال زندان باشد ؟ از او پرسید : پسرم کسی را کشته ای ؟ دکل دزدیده ای ؟ اختلاس کرده ای ؟ به ناموس دیگران طمع کرده ای ؟ حتی ارش هم نمیدانست چه بگوید به مادر سیاهپوش و سپید مویش که چشم در چشمش دوخته بود و لبخند محوی بر لب داشت . مادری که شراره های عشق از وجودش میجهید و یک عکس در دستش بود . عکس پسری زیبا رو و مواج مو . عکس ارشدترین امیرها را .
ناگفته نماند که کل کل من و شهین هم بدانجا رسید که گفتم گلرخ هم دختر من است . آهای آرش حواست باشد که گوشه ی عشق گلرخم را با 19 سال ترک نیندازی . و همه مان غمگین بودیم از اینکه میدانستیم آرش با رفتن به زندان درست در مسیری قرار خواهد گرفت که انتهایش مرگ در گوشه زندان است . همان اعدام خاموش .
آتنای دائمی موفرفری هم بود . با آن چشمهای براق و طراوت جوانی ش . با آن دستهای قشنگش که با زیور آلات دخترانه اش زیباتر هم شده . با آن خنده های بی صدایش به حکم 14 سال زندانش . او هم در همین مسیر است . در مسیر اعدام خاموش .
این مادرانه مهمانهای عزیزی داشت که ترجیح دادند در عکس نباشند . بازماندگان اعدامهای دهه 60 . همچنین بانوانی مهربان و همدل که بی آنکه طعم تلخ و گزنده ی اعدام را چشیده باشند ، با مادرانه میگریند و میخندند . و همچنین دختران جوانی که تماشای صورتشان آدم را یاد بهار میاندازد و شکوفه های بادام بر درختهای پر شاخه . از بس زیبا رویند و نیکو خو .
اما چند غایب هم داشتیم که شهناز مهمترینش بود که با بیماری دست و پنجه نرم میکرد و هنوز نمیدانم چه آمده بر تن این یار مادرانه . اکرم هم مثل همیشه بین خانه و مرهم شدن برای دیگران در رفت و امد بود . مادر حسین رونقی این بار درد دلهایش را برای اکرم میکند که با پسری بر چوبه نامرئی اعدام خاموش و شوهری با دهان بسته بر هر خوراک روبروست .
خبر خوش دیگر این مادرانه شعر بسیار زیبایی بود که یکی از مادران برای دادخواهی سروده بود . دسته جمعی خواندیمش و لذت بردیم . مثل یک سرود بود بر لبانمان که به زیبایی بیان میکرد حال و روزمان را در دوری از لاله های نگون و ایستادگی بر دادخواهی .
انتهای میهمانی مان هم بحث و گفتگو بود در باره اصول دادخواهی و ادامه بحث نشست گذشته که منصوره زحمت توضیحات را کشید . در باره ی این بخش هم میبایست پست جداگانه ای بگذارم تا خلاصه ی صحبتهای منصوره و آنچه را از آن آموختم با دوستانم به اشتراک بگذارم .
اما این میهمانی حامل چند نامه هم بود که بزودی منتشر خواهد شد . اولینش در باره ی اسانلوها ست که افشین جوانمرگ و منصور دور از وطن مدافعین سندیکایی کارگرانی بودند که روز جهانی شان بزودی خواهد آمد . کارگرانی که سفره هایشان خالی تر از قبل ، تن هایشان بیمارتر و تکیده تر ؛ و لشکر از کار بیکار شدگان و اخراجی هایشان پر تعدادتر شده است . کارگرانی که فاصله مزدشان با خط فقر و فلاکت هم فاصله ی زیادی دارد . آنان که چند ماه حقوقشان پرداخت نشده . آنان که شرمنده ی بچه هایشان هستند برای مایحتاج اولیه در روزگاری که ماشینهای میلیاردی در خیابانها حرکت میکنند و برجهای افسانه ای سر به آسمان میسایند . کارگرانی که هاج و واج تماشا میکنند تبعیض گسترده ای را در توزیع ثروت ملی و حتی خانه کارگرشان توان ندارد تا سالی یکبار هم شده همراه همه ی کارگران جهان به بزرگداشت آزادانه روزشان بپردازد .
نامه ی دیگر در مورد کوکبی و رونقی و سایر زندانیان بیمار است . همه زنان شرکت کننده در این میهمانی مادرانه بدنبال راهی برای آزادی بی قید و شرط این فرزندان بیمار و زندانی هستند . ضمن اینکه خواستار پایان دادن به اعتصاب غذاهای خشک و تر همه ی پسران و دختران عزیزند .آنان اعتقاد دارند که مجریان اعدام خاموش از خدا میخواهند همه ی زندانیان اعتصاب کنند و بمیرند . بنظر میرسد بهترین راه مبارزه با اعدام خاموش یافتن راههایی برای رساندن مواد مغذی و تقویت کننده به زندانیان است .
من نیز همین راه را رفته ام . زمانی که چشم و گوشم میچرخید تا پیدا کنم کسانی را تا برای ریحان بهترین داروهای تقویتی و خوراکی را بفرستم . هر زمان بدستش میرسید و تلفنی با خنده میگفت دستت درد نکنه رسید فلان خوراکی . فلان دارو ، فلان کرم و شامپو .خستگی از تنم میرفت دلخوش بودم . غرق شوق میشدم وقتی میگفت شعله جان چه خوشمره بود رولت گوشتی که پخته بودی . گردویی که فرستادی . یا هر خوراکی دیگری را . یواشکی ده نفری خوردیمش . آه ده نفری میخوردند چیزی که برای او میفرستادم . دلم میخواست فقط خودش بخورد و او نمیپذیرفت . از گلویش پایین نمیرفت . همان گلویی که خرد شد زبر فشار طناب ظلم . طنابی که حاج مرتضی سربندی با دست یارانش بافت . همان یارانی که به هزار شکل درامده اند . از مدافع دروغین کودکان کار بگیر تا نماینده ی تشکیلات ریاکارانه ای که به نشستهای حقوق بشری خارج کشور اعزام میشوند تا منویات سیستمی
سربندی پرور را به اجرا دراورند و به خارجی ها بگویند شهر در امن و امان است و دام دروغ پهن کنند برای پولهایی که میچرخد تا فرش های قرمز پهن شود از خون اعدامیهایی که ذبح میشوند بر سر راه خارجی هایی که روسری بر سر میکنند و لبخند میزنند بر تانگوی جوانان با طناب دار . دست میزنند به آواز شیون مادران پشت زندان و صفیر سوت باز شدن در و خروج آمبولانسی حامل تن اعدامیان .
.......
پ . ن : بحث من و شهین هم در باره ی پسرک هفده ساله ای که دخترکی هشت نه ساله را کشته و جماعتی را بی تاب کرده برای میدان داری و نمایش اعدام و سیل های خانمان برانداز چند استان منجر به تپش قلب و بی قراری او شد . بسکه مهربان است و دنیا دیده و عاشق این آب و خاک.
بگدارید کمی توضیح بدهم .
وقتی جوان سالمی را به زندان میفرستی ، آب پر از املاح به خوردش میدهی ، میوه و غذای مفید و تازه را از او دریغ میکنی ، و از همه مهمتر لحظه به لحظه شخصیت و غرورش را له میکنی ، او را آماده ی ابتلا به انواع بیماری کرده ای . وقتی بیماری بجانش حمله کرد و بجای دارو و درمان یک آنتن پخش پارازیت در چند متری ش گذاشتی ، او را ضعیفتر و مبتلا به بیماریهای جدی تری خواهی کرد . حالا کافی ست چند بار او را با شدت بیشتری آزار دهی تا راهی بجز اعتصاب غذا برایش نماند . مدت زیادی نیاز ندارد تا جوان سالم و پرنشاط دیروزی به آستانه ی مرگ برسد . و تو از شر این جوان پر شور که حرفهای اجتماعی میزند و زمین و زمان را بهم میدوزد با نشاط جوانی ش ، خلاص خواهی شد . بی آنکه آمار اعدام را افزایش دهی . هدی صابر ، افشین اسانلو ، شاهرخ زمانی و ...از این دست اعدامیان بودند . اکنون نیز حسین رونقی و سعید حسین زاده و افشین سهراب زاده و نرگس محمدی و دهها زندانی دیگر در حال طی کردن همین مسیرند . دیگر نمیگویم از کوکبی دانشمند که اگر اهل هر کشوری بجز ایران بود روی سرشان میگذاشتند و ساعتی صدها هزار تومان پول میدادند تا در دانشگاه تدریس کند . اما اکنون با سرطان در کلیه اش روی تخت افتاده و عده ای هم امضا جمع میکنند تا این دانشمند را با کوکب خانم کتاب فارسی دبستان همسنگ کنند . تا مثل خیلی چیزهای دیگر لوث کنند حتی کمپین برای یک زندانی را .
اما در مادرانه امروز یک اتفاق نیک دیگر هم افتاد . شهین عزیزمان پسری را به فرزندی پذیرفت . و ما شاهد پیوند مادر و پسری او با ارش صادقی بودیم . هیچکداممان در مقابل بعضی سوالات شهین از آرش جوابی نداشتیم . شهین میخواست بداند پسر تازه اش چه جرمی دارد که باید 19 سال زندان باشد ؟ از او پرسید : پسرم کسی را کشته ای ؟ دکل دزدیده ای ؟ اختلاس کرده ای ؟ به ناموس دیگران طمع کرده ای ؟ حتی ارش هم نمیدانست چه بگوید به مادر سیاهپوش و سپید مویش که چشم در چشمش دوخته بود و لبخند محوی بر لب داشت . مادری که شراره های عشق از وجودش میجهید و یک عکس در دستش بود . عکس پسری زیبا رو و مواج مو . عکس ارشدترین امیرها را .
ناگفته نماند که کل کل من و شهین هم بدانجا رسید که گفتم گلرخ هم دختر من است . آهای آرش حواست باشد که گوشه ی عشق گلرخم را با 19 سال ترک نیندازی . و همه مان غمگین بودیم از اینکه میدانستیم آرش با رفتن به زندان درست در مسیری قرار خواهد گرفت که انتهایش مرگ در گوشه زندان است . همان اعدام خاموش .
آتنای دائمی موفرفری هم بود . با آن چشمهای براق و طراوت جوانی ش . با آن دستهای قشنگش که با زیور آلات دخترانه اش زیباتر هم شده . با آن خنده های بی صدایش به حکم 14 سال زندانش . او هم در همین مسیر است . در مسیر اعدام خاموش .
این مادرانه مهمانهای عزیزی داشت که ترجیح دادند در عکس نباشند . بازماندگان اعدامهای دهه 60 . همچنین بانوانی مهربان و همدل که بی آنکه طعم تلخ و گزنده ی اعدام را چشیده باشند ، با مادرانه میگریند و میخندند . و همچنین دختران جوانی که تماشای صورتشان آدم را یاد بهار میاندازد و شکوفه های بادام بر درختهای پر شاخه . از بس زیبا رویند و نیکو خو .
اما چند غایب هم داشتیم که شهناز مهمترینش بود که با بیماری دست و پنجه نرم میکرد و هنوز نمیدانم چه آمده بر تن این یار مادرانه . اکرم هم مثل همیشه بین خانه و مرهم شدن برای دیگران در رفت و امد بود . مادر حسین رونقی این بار درد دلهایش را برای اکرم میکند که با پسری بر چوبه نامرئی اعدام خاموش و شوهری با دهان بسته بر هر خوراک روبروست .
خبر خوش دیگر این مادرانه شعر بسیار زیبایی بود که یکی از مادران برای دادخواهی سروده بود . دسته جمعی خواندیمش و لذت بردیم . مثل یک سرود بود بر لبانمان که به زیبایی بیان میکرد حال و روزمان را در دوری از لاله های نگون و ایستادگی بر دادخواهی .
انتهای میهمانی مان هم بحث و گفتگو بود در باره اصول دادخواهی و ادامه بحث نشست گذشته که منصوره زحمت توضیحات را کشید . در باره ی این بخش هم میبایست پست جداگانه ای بگذارم تا خلاصه ی صحبتهای منصوره و آنچه را از آن آموختم با دوستانم به اشتراک بگذارم .
اما این میهمانی حامل چند نامه هم بود که بزودی منتشر خواهد شد . اولینش در باره ی اسانلوها ست که افشین جوانمرگ و منصور دور از وطن مدافعین سندیکایی کارگرانی بودند که روز جهانی شان بزودی خواهد آمد . کارگرانی که سفره هایشان خالی تر از قبل ، تن هایشان بیمارتر و تکیده تر ؛ و لشکر از کار بیکار شدگان و اخراجی هایشان پر تعدادتر شده است . کارگرانی که فاصله مزدشان با خط فقر و فلاکت هم فاصله ی زیادی دارد . آنان که چند ماه حقوقشان پرداخت نشده . آنان که شرمنده ی بچه هایشان هستند برای مایحتاج اولیه در روزگاری که ماشینهای میلیاردی در خیابانها حرکت میکنند و برجهای افسانه ای سر به آسمان میسایند . کارگرانی که هاج و واج تماشا میکنند تبعیض گسترده ای را در توزیع ثروت ملی و حتی خانه کارگرشان توان ندارد تا سالی یکبار هم شده همراه همه ی کارگران جهان به بزرگداشت آزادانه روزشان بپردازد .
نامه ی دیگر در مورد کوکبی و رونقی و سایر زندانیان بیمار است . همه زنان شرکت کننده در این میهمانی مادرانه بدنبال راهی برای آزادی بی قید و شرط این فرزندان بیمار و زندانی هستند . ضمن اینکه خواستار پایان دادن به اعتصاب غذاهای خشک و تر همه ی پسران و دختران عزیزند .آنان اعتقاد دارند که مجریان اعدام خاموش از خدا میخواهند همه ی زندانیان اعتصاب کنند و بمیرند . بنظر میرسد بهترین راه مبارزه با اعدام خاموش یافتن راههایی برای رساندن مواد مغذی و تقویت کننده به زندانیان است .
من نیز همین راه را رفته ام . زمانی که چشم و گوشم میچرخید تا پیدا کنم کسانی را تا برای ریحان بهترین داروهای تقویتی و خوراکی را بفرستم . هر زمان بدستش میرسید و تلفنی با خنده میگفت دستت درد نکنه رسید فلان خوراکی . فلان دارو ، فلان کرم و شامپو .خستگی از تنم میرفت دلخوش بودم . غرق شوق میشدم وقتی میگفت شعله جان چه خوشمره بود رولت گوشتی که پخته بودی . گردویی که فرستادی . یا هر خوراکی دیگری را . یواشکی ده نفری خوردیمش . آه ده نفری میخوردند چیزی که برای او میفرستادم . دلم میخواست فقط خودش بخورد و او نمیپذیرفت . از گلویش پایین نمیرفت . همان گلویی که خرد شد زبر فشار طناب ظلم . طنابی که حاج مرتضی سربندی با دست یارانش بافت . همان یارانی که به هزار شکل درامده اند . از مدافع دروغین کودکان کار بگیر تا نماینده ی تشکیلات ریاکارانه ای که به نشستهای حقوق بشری خارج کشور اعزام میشوند تا منویات سیستمی
سربندی پرور را به اجرا دراورند و به خارجی ها بگویند شهر در امن و امان است و دام دروغ پهن کنند برای پولهایی که میچرخد تا فرش های قرمز پهن شود از خون اعدامیهایی که ذبح میشوند بر سر راه خارجی هایی که روسری بر سر میکنند و لبخند میزنند بر تانگوی جوانان با طناب دار . دست میزنند به آواز شیون مادران پشت زندان و صفیر سوت باز شدن در و خروج آمبولانسی حامل تن اعدامیان .
.......
پ . ن : بحث من و شهین هم در باره ی پسرک هفده ساله ای که دخترکی هشت نه ساله را کشته و جماعتی را بی تاب کرده برای میدان داری و نمایش اعدام و سیل های خانمان برانداز چند استان منجر به تپش قلب و بی قراری او شد . بسکه مهربان است و دنیا دیده و عاشق این آب و خاک.