شیدا بازیار |
شیدا بازیار، نویسنده ۲۸ ساله ایرانی ـ آلمانی از این جمله جوانان است. او پس از آنکه در ماه فوریه سال جاری میلادی نخستین رمانش به نام «شب در تهران آرام است» منتشر شد همچنان در شهرهای مختلف آلمان به کتابخوانی دعوت میشود.
این رمان که انتشارات Kiepenheuer & Witsch آن را در ۲۸۸ صفحه منتشر کرده و به زبان آلمانی است، مورد استقبال قرار گرفته و نشریات و رسانههای آلمانی نقدهای مثبتی بر آن نوشتهاند.
شیدا بازیار یک سال پس از پناهنده شدن والدینش به آلمان در سال ۱۹۸۸ در شهر «هِرمِزکایل» در ایالت «راینلند - فالتز» و در نزدیکی شهر «ترییر» (جنوب غرب آلمان) بهدنیا آمده است. او قبل از اینکه به برلین نقل مکان کند نوشتن ادبی را در هیلدسهایم تحصیل کرد و سپس داستانهای کوتاهش در نشریات آلمانی منتشر شدند. در سال ۲۰۱۲ دوره آموزش ادبی را در کلاگنفورت گذراند و سپس از بنیاد هاینریش بُل، یکی از معتبرترین بنیادهای ادبی آلمان، بورس تحصیلی گرفت.
شیدا اکنون در برلین زندگی میکند. او به شکل پارهوقت بهعنوان مشاور آموزشی کار میکند و باقی وقت خود را صرف نوشتن و ادبیات میکند.
شیدا تا چند سال پیش ایران را ندیده بود، پس از سالها توانست به ایران سفر کند و رمان «شب در تهران آرام است» را با استفاده از تصاویری که از این سفر با خود داشت و داستان زندگی خانوادهاش، به قلم کشید. شیدا بازیار همچنین با گفتوگو با اعضای خانواده درباره مسائل ایران، انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ (۱۹۷۹)، و... اطلاعاتی جمعآوری کرد و همه اینها را دستمایهی رمان خود قرار داد اما در رمانش شخصیتها را تغییر داد و نگاه شخصی خود را در آن گنجاند. او این رمان را با زبان اول شخص و از چهار چشمانداز و در چهار زمان مختلف نوشته است.
شیدا بازیار در گفتوگویی درباره رمان خود گفته است: «این کتاب اگر چه میتواند داستان زندگی خانواده من و یا هر خانوادهای که از جایی دیگر به آلمان آمدهاند باشد اما نوشتن آن بیشتر تجربهای بود که بدانم تا چه حد میتوانم تخیل خود را با بهره از واقعیتها توسعه دهم. بزرگترین سرگرمیام روند کار خلاقانه بود.»
رمان «شب در تهران آرام است» حکایت چهار شخصیت، چهار دهه مختلف و چهار صدای فراموشنشدنی است. رمان با آغاز انقلاب ایران شروع میشود. بهزاد، جوان انقلابیِ چپگرا پس از سرنگونی رژیم شاه برای دنیای نوینی مبارزه میکند. او با همسر آینده خود ناهید آشنا میشود. دوران فشار و خفقان و مبارزه مخفی آغاز میشود و بهزاد و ناهید، ۱۰ سال پس از انقلاب، بعد از آنکه ملاها قدرت کامل را در دست میگیرند بههمراه دختر خود لاله مجبور به ترک سرزمینشان میشوند و به آلمان میآیند. آنها هر روز از رادیو مسائل ایران را دنبال میکنند و خبرهایی از دوستانشان که در ایران زندگی مخفی دارند میگیرند. در آلمان «مو» برادر لاله بهدنیا میآید... پس از گذشت سالها مهاجرت، لاله و مادرش با هم به ایران سفر میکنند و لاله که خاطرات کمرنگی از دوران کودکی خود در ایران دارد با سرزمینی زیبا آشنا میشود. «مو» برادر لاله نیز ۱۰ سال بعد با جنبش سبز ایران آشنا میشود.
نشریات و سایتهای معتیری چون اشپیگل، تاگس اشپیگل، فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ، شبکه «و.د.اِر» آلمان، نشریه تاتس و... از این رمان تمجید کردهاند.
شیدا بازیار میگوید: «برای پدر و مادر من هم فرهنگ ایرانی مهم است و هم آلمانی. در خانه ما همیشه جشنهای مختلفی برپا بود. کریسمس را جشن میگرفتیم و سه ماه بعد جشن نوروز برگزار میشد. از کودکی در ذهن من مرزی بین ایرانی و آلمانی وجود نداشت و همه چیز امری عادی بود.»
کتابخوانی شیدا بازیار (به زبان آلمانی):
بدگرفته از: خبرنامه گویا