دو كلمه «به علاوه» و «منها» را همه ما شنيدهايم.
يكي از نخستين كلمههايي كه كودكان هنگام آموختن چهار عمل اصلي در رياضيات ياد ميگيرند، همين دو كلمه است كه همتاي «جمع و تفريق» عربي و «افزودن و كاستن» پارسي قرار ميگيرند. با اين همه اگر نگاهي به فرهنگنامهها و لغتنامههاي پارسي يا تازي بيندازيم ميبينيم كه ريشهشناسي اين دو واژه نامعلوم است.
در لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين تنها معناي اين دو كلمه به دست داده شده
و حتي دكتر محمد حسندوست در «فرهنگ ريشهشناسي زبان فارسي»اش كه بهترين مرجع امروزي در اين زمينه محسوب ميشود، به هيچ يك از اين دو اشارهاي نكرده است. به علاوه و منها در زبان عربي يافت نميشوند و در پارسي هم ريشهشان مشكوك و نامشخص به نظر ميرسد.
اگر در منابع پارسي كهن بنگريم، ميبينيم كه تا پيش از قرن هفتم هجري هيچ نشاني از اين دو كلمه در متون يافت نميشده است. دست كم من در منابعي كه ديدهام براي نخستينبار ردپاي اين دو واژه را در متون قرن هفتم يافتم. تا پيش از آن براي اشاره به معناي اين دو به كلمات جمع/تفريق يا افزودن/كاستن- پراكندن بسنده ميكردهاند. براي نخستينبار در قرن هفتم هجري و در آشوب برخاسته از حمله مغول است كه اين دو كلمه در متون پارسي نمايان ميشوند و حدس من آن است كه اين نمودي باشد از دگرديسي زبان پارسي و عاميانه شدن نثر كه يكي از پيامدهاي ويراني شهرها به دست قوم مغول بوده است.
«به علاوه» قدري زودتر در متون پديدار ميشود. كهنترين منبعي كه من در اين مورد يافتم تاريخ جهانگشاي جويني است كه در ۶۵۵ هجري به قلم عطاملك جويني نوشته شده است. كمي بعدتر در «تاريخ سلاجقه روم» كه در حدود سال ۶۸۰ هجري به دست ابن بيبي نوشته شده نيز آن را ميبينيم. در هر دو متن اين كلمه در همين معناي امروزي به كار گرفته شده، هرچند بسامد اندكش نشان ميدهد كه هنوز رواج چنداني پيدا نكرده است.
رواج «به علاوه» در دوران صفوي به تدريج زياد ميشود و چنين مينمايد كه مركز كاربردش بيشتر در ايران شرقي بوده باشد. «اكبرنامه» كه متني در شرح تاريخ شاهان گوركاني هند است و به دست ابوالفضل بن مبارك (درگذشته ۱۰۱۱ هجري) نوشته شده اين كلمه را در خود دارد. در اسناد و نامههاي دربار صفوي گاه اشارههايي به اين كلمه هست و شاه سلطانحسين صفوي كه واپسين فرمانرواي اين دودمان است نيز آن را در نامهاي به كار گرفته است. نادرشاه افشار نيز كمي بعد آن را در متني به كار ميگيرد و با اين همه تازه در دوران قاجار است كه استفاده عمومي از آن باب ميشود. چنان كه در اشرفالتواريخ و افضلالتواريخ ميبينيم و ناصرالدينشاه هم بارها آن را به كار گرفته است.
منها چنان كه گفتيم قدري ديرتر بر صحنه متون پارسي نمايان ميشود و كاربردش ميتواند گره از تبارنامه اين دو واژه نيز بگشايد. حدس من درباره ريشه اين دو كلمه آن است كه منها در اصل «منها» (به عربي يعني «از آن») و «علي به» (به عربي يعني «به روي آن») بوده است. يعني در هريك از اين كلمات با تركيب حرف و ضمير تازي سر و كار داريم كه نخست با هم ادغام شده و بعد (به صورت «به علاوهي» و «منهاي») تحريف شدهاند.
تاييدي بر اين حدس را ميتوان در تبارنامه منها يافت. تقريبا در همان زماني كه به علاوه به متون پارسي وارد ميشد، ورود منها را هم ميبينيم. با اين تفاوت كه منها هنوز در بافتي از تعبيرهاي تازي قرار دارد. در تاريخ گزيده كه نصرالله مستوفي در ۷۳۰ هجري به رشته تحرير درآورده، تركيب «منها و من ذلك» را درباره حساب و كتابهاي مالي ميبينيم و همين تعبير را قرني بعد در بدايعالوقايع باز مييابيم كه زينالدين واصفي در اواخر عصر تيموري و در شرح تاريخ هرات نوشته است.
بعدتر در تاريخ خلد برين، نوشته محمد يوسف واله قزويني اصفهاني رواج كلمه منها به تنهايي را داريم و در دوران قاجار پا به پاي «به علاوه» ميبينيم كه منها هم در مقام كليدواژهاي در رياضي و استعارهاي وابسته بدان در زبان روزمره كاربرد پيدا ميكند.
كوتاه سخن آنكه پيشنهادم براي ريشهشناسي «به علاوه» و «منها» آن است كه اين دو ابتدا «علي به» و «منها» در عربي بودهاند كه در دوران مغول دگرديسي يافته و به زبان ادبيمان راه يافتهاند و تا اواخر عصر صفوي كاربردشان در معناي امروزين تثبيت شده و تا دوران ناصرالدين شاه در سطح زبان توده مردم رواج يافته است.
اعتماد