لالهزار ييلاق پادشاه خوشگذراني همچون فتحعليشاه
عليرضا زماني: روزگاري لالهزار ييلاق پادشاه خوشگذراني همچون فتحعليشاه بود که با حوريان و غلامانش در اين باغ، نزديکترين بهشت روي زمين به تهران، روزگار ميگذرانيد. اين بهشت که خيابان بهشت امروز و پارک شهر آن در برابرش به برزخي بيش نميمانست، خارج دروازه دولت و از ارگ شاهي چند قدمي بيش به آن فاصله نبود. ناصرالدينشاه که آمد و پايش به شميران باز شد، بهشتهاي ديگري همچون سلطنتآبادها را کشف كرد و لالهزار ديگر برايش بهشت نبود. در همين دوره بود که شهر گسترشيافته لالهزار داخل شهر شد و از چشم افتاد. شاه تصميم گرفت لالهزار را به ريال تبديل كند.
طولوزان، حکيم فرانسوي شاه، هرچه التماس کرد لالهزار و درختان سربهفلککشيدهاش ريه تنفسي تهرانند، حرفش به گوش شاه فرو نرفت که نرفت! شايد او ايرانيها را خوب ميشناخت و ميدانست اين تجربه لالهزارکشي در آينده نهچندان دور آنها را به متخصصان تبديل باغ به برج و عمارت و مگامال تبديل خواهد كرد!با همه اصرارهايش، لالهزار عاقبت فروخته شد؛ آن هم به ٩٠ هزار تومان و بيشترش هم سهم امينالسلطان شد که اين سهم به نام ويرانه باغ اتحاديه به ما رسيد و شهرداري در همتي بلند خريدارياش كرده، مرمتش کرد اما در ايجاد کاربري مناسبش با گذشته لالهزار ايدهمندانه و شهرشناسانه عمل نکرد!بعد او، رجال ديگر هم آمدند و روي لالهها و درختان لالهزار عمارتها ساختند.
تنها شانس لالهزار اين بود وقتي روشنفکران وطني از پاريس برگشتند، تهران به نظرشان مسخره ميآمد. همين شد تا تصميم بگيرند نشانههايي از پاريس در تهران برپا کنند. پس اين خيابان خاکي باريک، بخت آن را يافت که شانزهليزه تهران شود و محل تفريح و قرارهاي روشنفکران شهر شود. هر چيز نو و صنعت تازهاي که در اروپا ظهور ميکرد اول همه سر از لالهزار درميآورد. اولين عکاسخانهها، سينماها، مدرسه آرتيستي، هتل، تئاتر، کافهها و کنسرتها در لالهزار سر از خاک بيرون آوردند.پهلوي اول هم که آمد، ارج و قرب لالهزار بيشتر شد. در دورهميهاي کافههاي لالهزار ادبيات، هنر و ميهنپرستي درهم آميخته ميشد و هر روز ايده جديدي در حوزه موسيقي، کتاب، شعر و... بيرون ميتراويد. با حضور اين همه آدم خوشفکر، حال لالهزار هم خوب بود. حال لالهزار تا دهه ٤٠ هم خوب بود و شاداب و باطراوت به زندگي ادامه ميداد.اما شهر بزرگ ميشد و لالهزار ديگر شمال شهر نبود. همين شد که صاحبان سينماها و کافهها و روشنفکران نقل مکان كرده، مکانهاي فرهنگي لالهزار را سپردند دست کابارهچيها و مشتريهاي تازهبهدورانرسيده که از سينما و تئاتر فقط تفريح و رقص و آوازش را ميشناختند.
لالهزار ديگر جاي شاعران و نويسندگان و روشنفکران و ايدهمندان شهر نبود. بيشتر از اينکه هنر در لالهزار عرضه شود، ابتذال بود که عرضه ميشد.انقلاب که آمد، مردمي که از ابتذال دل خوشي نداشتند، لالهزار را پاي ميز محاکمه کشاندند. لالهزار تنها بايد جاي تصميمگيران گذشته اين سرزمين تاوان پس ميداد؛ تاواني که همه گذشته پرشکوه او را ناديده گرفت و لالهزار را به فنا کشانيد ! امروز لالهزار نورانيترين خيابان تهران است. شايد اين همه لامپ و لوسترفروشي براي اين است که گذشته تاريک دهه ٥٠ لالهزار از يادها برود اما خوب که بنگريم نور اين همه چراغ در مقابل نور سينماها، تئاترها، کافهها، محافل ادبي و فرهنگ و هنر دوره طلايي لالهزار، به شعله لرزان شمعي بيش نميمانند. به اميد آن روز که لالهزاري نوين در اين شهر پرفرهنگ پرهنر سر از خاک بيرون آورد.
روزنامه شرق