مهرماه سال ١٣٦٦ براي رسيدن به مدرسه سوار تاكسيهاي خطي ميشدم، انتهاي مسير وقتي ميپرسيدم چه مبلغي تقديم كنم، راننده ميگفت دو تومان. يك سكه٥ توماني درميآوردم و به مدرسه ميرفتم. پس از شش ماه بابت هرماه كار تمام وقت مبلغ ٢٧٥٠ تومان حقوق دريافت كردم. شهريور ١٣٩٦ براي رسيدن به مدرسه با تاكسي خطي تردد و مبلغ دوهزار و پانصد تومان پرداخت ميكنم و در پايان هر ماه مبلغ دوميليون و سيصد هزار تومان دريافت ميكنم. واقعيت آن است نه آن روز با آن مبلغ ميشد زندگي شاهانه داشت و نه امروز با اين حقوق زندگي درخور و شايسته، اما سوال من از خود اين است چرا همان سالهاي اول از آموزش و پرورش خداحافظي نكردم؟ چه چيز من را در اين شغل نگه داشت؛ انگيزه يا ناچاري؟ وقتي موفق به دريافت مدرك دبيري از دانشگاه شدم هيچ كس به من شيوه تدريس و عشقورزي به دانشآموزانم را نياموخته بود و من ٣٠ سال بدون مهارتآموزي و تنها با شيوه آزمون و خطا معلمي كردم. بارها به اشتباه رفتم و خود اشتباهاتم را اصلاح كردم.
امروز پس از ٣٠ سال اگرهم معرفتي كسب كرده باشم به كارم نخواهد آمد، من در لابهلاي فرمهاي ارزشيابي گم شدم. كدام معرفت و مهارت من در قالب كاغذها قابل اندازهگيري است؟ كدام ارزيابي حضوري از كار من انجام ميشود؟ واقعيت اين است كه معلمي در اين ديار مانند روييدن خودروي پيچكها و پيچيدن در تنه آموزش و پرورش است. مهارتآموزيها در جريان آموزشهاي بيمحتواي ضمن خدمت شكل ميگيرد كه هيچ حرف جديدي براي معلم ندارد. حتي مبناي علمي هم ندارد مثل كتابهاي جديدالتاليف. شايد اگر امروز از معلمي درباره معرفت اين شغل بپرسيد سري از روي سوال تكان بدهد. كدام معرفت كدام شناخت از معلمي؟ شايد اگر از بسياري از معلمان بپرسند چرا معلم شدي پاسخ خواهيم داد كه بسياري از ما براي سلامت اين شغل وارد آن شديم به خاطر امنيت آن. برخي به خاطر تعطيلات زياد و اينكه در طول هفته برخي روزهايمان متعلق به خودمان است و درصد اندكي هم از روي عشق البته با كمي تعارف. البته اغلب ما ميگوييم ما عاشق معلمي بوديم اما انگيزههاي ما را گرفتند. كدام عامل مادي ميتواند از بين برنده عشق باشد؟ و معيشت هم معضلي است در اين آشفته بازار كه تقريبا خود معلمان تنها آن را در حرف وآن هم به صورت گله در دفتر مدرسه مطرح ميكنند و هرگز از ترس، حركت جدي براي اصلاح آن انجام نميدهند. معيشت و رفاه معلمان در حال حاضر بيشتر يك ابزار سياسي است براي گروههاي سياسي تا يك دغدغه و نگراني براي شخصيت حقوقي معلم.
وقتي از بيرون به آموزش و پرورش نگاه ميكنيم تنها بيماري را ميبينيم كه خود را به زور سراپا نگاه داشته است. معيشت و مهارت بهانهاي بيش نيست. ما از بيماري بيمهري و بيعشقي در آموزش و پرورش رنج ميبريم. از نبود نيروي انساني كه عاشقانه به دنبال بهبود وضعيت موجود باشد. نبود حمايتهاي دولتي بهانه است، حتي اگر همين الان تمام مطالبات مدارس، معلمان و آموزش و پرورش يكجا پرداخت شود بازهم سرجاي اول خود هستيم. نگاه كنيد در همين آموزش و پرورش مدارسي بودند با كمترين امكانات با محرومترين دانشآموزان در بدترين شرايط آموزشي و پرورشي، اما يك مدير توانمند و عاشق مدرسه را از انحلال و نابودي خارج كرده است. معلمان و اوليا و از همه مهمتر دانشآموزان را با خود همراه و همدل كرده است و امروز به عنوان يك مدرسه فاخر و موفق مطرح است. نيروي انساني باانگيزه با خود مهارت، معرفت و حتي معيشت را همراه ميآورد و با انواع طرحهاي كارآفريني خود را از نيازمندي تنها به حقوق معلمي رها ميسازد. مشكل امروز ما نبود مديران با انگيزه و توانمند در عرصه آموزش و پرورش است و اين مديريت از سطوح ستادي تا مدرسه به چشم ميخورد. مديران ستادي و كارشناسان ستادي ما دچار بيماري روزمرّگي هستند گويي نميخواهند باور كنند به چه مسند مهمي تكيه زدهاند. وزير و دولت را مقصر ميدانند درصورتي كه هر وزير خوشفكري براي اجراي ايدهها و طرحهاي خود نيازمند بازوهاي پرتوان است. اگر فرض را براين بگذاريم كه صاحبنظران دانشگاه و حوزه، نابترين ايدهها را ارايه كنند آنقدر زير دست كارشناسان اين دست و آن دست ميشود كه به بوته فراموشي سپرده ميشود.
آموزش و پرورش ناگزير است مديران خوشفكر خود را كه درگوشه و كنار به تنهايي روزگار ميگذرانند شناسايي و به آنها تفويض اختيار كند تا معلمان زبده را شناسايي كنند و تيم قوي تشكيل دهند و كار آموزش و پرورش را به پيش ببرند. درسايه مديريت قوي سهضلع معيشت، مهارت و معرفت خود حاصل ميشود زيرا يك مدير قوي راهكارهاي معيشتي براي همكار خود ميآفريند چون خلاق است، مبتكر است و برآيند اين دو، منجر به معرفتي ميشود كه آموزش و پرورش تشنه آن است.
ليلا ميري معلم شاغل در تهران / روزنامه اعتماد