پرسش هفتم: چگونه میتوان رشد تفکر سوسیال
دمکراسی، یعنی رشد یک دمکراسی اجتماعی همراه با یک دولت رفاهی را تقویت و تسریع
کرد؟
در این رابطه نسخهای وجود ندارد که بتوان آن را پیشاپیش تجویز کرد، زیرا بهخاطر
توفیرهائی که در ساختارهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورهای مختلف وجود
دارند، پیششرطها برای پیدایش و رویش سوسیال دمکراسی در کشورهای مختلف جهان همسان
نیستند. هر اندازه کشوری از ساختار اقتصادی پیشرفتهتری برخوردار باشد، به
همان نسبت نیز رشد اندیشههای سیاسی در چنین کشوری از شتاب بیشتری برخوردار خواهد
بود، زیرا در چنین جامعهای نیروی کاری که دارای دانش تخصصی و اجتماعی است، بهتر
میتواند به امکانات و نیروی مثبتی پی برد که در هر جامعهای همسو با درجه انکشاف
فرهنگی و اقتصادی برای دگرگونی ساختارهای فرسوده اجتماعی وجود دارند.
دیگر آن که یادآور شدیم بدون پیدایش سندیکاهائی که از بطن جنبش کارگری پدید
آمده باشند، زمین مساعدی برای کشت اندیشههای سوسیال دمکراسی نمیتوان یافت. سندیکاها
به مثابه سازمانهای صنفی دارای خصلت ضد سرمایهداری نیستند. کارگران با عضویت در
سندیکاها میخواهند سهم بیشتری از ثروتی را که با کار خود تولید میکنند، از آن
خود سازند بدون آن که بخواهند سرمایهداران را که مالک کارخانهها هستند، ورشکست
کنند. رهبران سندیکاها بهخوبی میدانند که با ورشکستگی کارخانهداران و
تعطیلی کارخانهها، کارگران بیکار خواهند شد. بهاین ترتیب سندیکاها در
همکاری با صاحبان کارخانهها از یکسو میکوشند
به سوددهی کارخانهها بیافزایند و از سوی دیگر میخواهند با اختصاص بخشی از آن
سود به صندوق مزد کارگران، سطح دستمزدها را افزایش دهند. امروز سندیکاها
در صنایع بزرگ غرب نقش تعیینکنندهای در نوآوری صنعتی دارند، زیرا رهبران
سندیکاها میدانند صنایعی که نتوانند از پیشرفتهترین تکنولوژی تولید بهره گیرند،
دیر یا زود نخواهند توانست در بازار ملی و جهانی از قدرت رقابت برخوردار شوند و در
نتیجه ورشکست خواهند شد. یک نمونه کارخانه نوکیا[1]
در فنلاند بود که زمانی حرف اول را در بازار فروش تلفنهای همراه میزد. اما
به ناگهان چون در بخش پژوهشهای نوآوری به اندازه کافی سرمایهگذاری نکرد، طی چند
سال نقش برتر خود در بازار جهانی خود را از دست داد و تا مرز ورشکستگی پیش رفت و
اینک با عرضه تلفنهای همراهی که در آنها نوستالژی گذشته و تکنولوژی مدرن درهم
آمیختهاند، میکوشد در بازار جهانی تلفنهای همراه سهم اندکی را از آن خود کند.
به خاطر نقش مهم سندیکاها در نوسازی و نوآوری روند تولید، در کشورهای پیشرفته
سرمایهداری نمایندگان سندیکاها در شرکتهای بزرگ تولیدی و خدماتی عضو هیئت مدیره
میباشند و در تصمیمگیریهای کلان این شرکتها سهیم هستند. به عبارت دیگر،
در آلمان در شرکتهائی که بیش از ۲۰۰۰ شاغل دارند، نیمی از اعضاء هئیت مدیره را
کارفرمایان و نیم دیگر را سندیکاها تعیین میکنند، یعنی در این شرکتها میان خواستهای
سرمایه و کار نوعی توازن قدرت برقرار شده است. این وضعیت آشکار میسازد که
سندیکاها تا چه اندازه جذب شیوه تولید سرمایهداری و به بخش انفکاک ناپذیری از این شیوه تولید
بدل شدهاند.
اما دیدیم که در ایران احزاب چپ کارگری از بطن جنبشهای سندیکائی نروئیدند و
بلکه به وارونهی روند تاریخی کشورهای اروپائی، این احزاب سیاسی چپ بودند که با
بسیج کارگران در صفوف حزبی خود سندیکاها را به وجود آوردند تا بتوانند از آنها
برای اهداف سیاسی خود بهره گیرند. در ایران نیز سندیکاهائی که وابسته به حزب توده
بودند، دارای مواضع ضد سرمایهداری و هوادار دولتی کردن صنایع خصوصی بودند. حزب
توده با بسیج این سندیکاها حتی کوشید از خواست دولت شوروی مبنی بر کسب امتیاز
انحصاری استخراج نفت شمال از دولت ایران، پشتیبانی کند. حتی در دوران حکومت دکتر
مصدق، چون حزب توده مصدق را سیاستمداری وابسته به امپریالیسم آمریکا میپنداشت،
بارها با راه انداختن اعتصابات کارگری کوشید چوب لای چرخ پیشرفت سیاست ملی کردن
صنایع نفت بگذارد، زیرا میپنداشت تحقق آن پروژه نه به سود مردم ایران، بلکه در
خدمت منافع شرکتهای نفتی آمریکا قرار دارد.
همچنین میدانیم که جنبش سوسیال دمکراسی دارای دو سپهر کارکردی است. نخستین
سپهر مبارزه با نهادهای بازمانده از جامعه پیشاسرمایهداری با هدف گسترش آزادیهای
فردی و اجتماعی و تحقق دولت دمکراتیک مردمسالار است. سپهر دیگر مربوط میشود به
مبارزه برای تحقق عدالت اجتماعی و اقتصادی با هدف افزایش سطح زندگی مردم که ابزار
تحقق آن دولت رفاه است.
شوربختانه با آن که از پیروزی انقلاب مشروطه ۱۱۲ سال گذشته است، میبینیم که
مهمترین پیششرط پیدایش جنبش سوسیال دمکراسی، یعنی تحقق دولت دمکراتیک مردمسالار
هنوز در ایران تحقق نیافته و جامعه ما همچنان گرفتار دولتی استبدادی است. بههمین
دلیل نیز تحقق دولت دمکراتیک همچنان در دستور روز قرار دارد و هواداران جنبش
سوسیال دمکراسی در ایران نیز باید در اتحاد با دیگر نیروهای اجتماعی که خواهان
دولت دمکراتیک هستند، حداکثر انرژی خود را برای تحقق جامعهای دمکراتیک به کار
گیرند. این وضعیت سبب شده است تا مردم نتوانند توفیری که میان برنامهها و خواستهای
احزاب گوناگون وجود دارد را ببینند، زیرا همه احزاب در وضعیت کنونی بهخاطر تحقق
آزادیهای فردی و اجتماعی و دولت دمکراتیک مردمسالار مبارزه میکنند. در چنین
وضعیتی وعده تحقق آینده بسیار خوب، وعدهای نسیه است، زیرا هیچ سازمان دمکراتیکی
نمیتواند در فقدان دولت دمکراتیک ابزارهائی را که برای تحقق دولت رفاه ضروریاند،
بیافریند.
هواداران سوسیال دمکراسی نیز در چنین شرایطی بهسختی میتوانند اهمیت دولت
رفاه را بین مردم تبلیغ کنند، زیرا بدون
دولت دمکراتیک زمینهای برای تحقق دولت رفاهی که بتواند عدالت اجتماعی را تحقق
بخشد، وجود ندارد. به این ترتیب تا زمانی که استبداد هنوز بر جامعه سلطه دارد، نه
فقط هواداران سوسیال دمکراسی، بلکه هواداران احزاب دیگر نیز که میخواهند پروژههای
سیاسی- اجتماعی خود را بین مردم تبلیغ کنند، گرفتار دور باطلی میشوند، زیرا
مبارزه برای تحقق آزادیهای فردی و اجتماعی سبب میشود تا خواستهای سیاسی-
اقتصادی و اجتماعی احزاب به حاشیه رانده شوند و در نتیجه مرزبندی احزاب با یکدیگر
بسیار دشوار گردد. روشن است که در چنین وضعیتی مردم نیز نمیتوانند به تفاوتهائی
پی برند که مابین الگوهای مختلف سیاسی، یعنی دولتهای مبتنی بر عدالت اسلامی، دولت
رفاه سوسیال دمکراتی و یا دولت سوسیالیستی که میخواهد با از میان برداشتن مالکیت
خصوصی بر ابزار و وسایل تولید عدالت اجتماعی را متحقق سازد، وجود دارد.
پرسش هشتم: امروز شکلگیری یک جریان سوسیال دمکراتیک در حد حزبی فراگیر دغدغه
بسیاری از کوشندگان سیاسی، فرهنگی و روشنفکران سیاسی و فرهنگی و فلسفی میهنمان
است. برای شکلگیری چنین جریانی و تبدیل آن به یک حزب فراگیر و جنبش به نظر شما چه
باید کرد؟
ایرانیانی که هوادار مدل دولت رفاه سوسیال دمکراسی هستند که در اروپای سده ۲۰
تحقق یافت، باید در جهت تحقق سازمانی گام بردارند که در آن خواستها و چشماندازهای
جناحهای مختلف جنبش سوسیال دمکراسی به برنامه سیاسی همگونی تبدیل شده باشد. بهعبارت
دیگر، تنها با متحد ساختن جناحهای چپ، میانه و راستِ جنبشِ سوسیال دمکراسی میتوان
زمینه را برای تشکیل حزبیِ فراگیر هموار ساخت. وگرنه هر فراکسیونی خواهد کوشید
سازمان سیاسی خود را بهوجود آورد که چنین تلاشی منجر به تأسیس چند سازمان و یا
حزب کوچک خواهد شد. این احزاب از یکسو باید ضد یکدیگر مبارزه کنند تا بتوانند به
هواداران خود بباورانند که سوسیال دمکراتهای ناب را فقط میتوان در صفوف این و یا آن حزب یافت. دیگر آن
که سازمانهای سوسیال دمکرات باید با حکومت دیکتاتوری مبارزه کنند که با ایجاد
اختناق میکوشد فضای زیست احزاب مخالف خود را تا آنجا که ممکن است، ناممکن سازد.
در دوران کنونی با وجود رسانهها و ارتباطات اینترنتی میتوان گفت مردمی که در
درون و بیرون ایران میزیند، به هم پیوستهاند و بنابراین هواداران سوسیال دمکراسی
نیز میتوانند به آسانی با یکدیگر تبادل اندیشه
کنند و طرحهای سیاسی خود را برای بحث در اختیار افکار عمومی قرار دهند. همچنین
جناحهای مختلف هوادار سوسیال دمکراسی میتوانند با ایجاد تارنمای مشترکی نشان
دهند که در عین داشتن اختلافهای تئوریک میخواهند با هم کار مشترکی را برای تشکیل
حزب سوسیال دمکراسی ایران آغاز کنند. در چنین فضائی باید همه جناحهای سوسیال
دمکراسی در پی یافتن نکات مشترکی باشند که میتوانند در برنامه حزبی گنجانده شوند.
به عبارت دیگر، به جای گسل از یکدیگر باید در جهت پیوستن و یکی شدن جناحهای
مختلف تلاش کنند. با چنین نگرشی نیز میتوان قدرت حزبی را بر اساس قدرت واقعی جناحهای
درون حزب تقسیم کرد، یعنی هر جناحی باید در رهبری حزب نمایندگانی داشته باشد تا
بتوانند با رساندن پیام جناح خود به هواداران خویش در گسترش پایگاه اجتماعی حزب
تلاش کنند.
شبیه همین مدل در درون حزب سوسیال دمکرات آلمان وجود دارد. جناح راست این حزب
میکوشد بیشتر از منافع سرمایه در برابر کار دفاع کند. جناح چپ حزب در پی یافتن
راههائی است که بتوان به تدریج از مناسبات سرمایهداری فراتر رفت. جناح میانه حزب
که از پشتیبانی سندیکاهای آلمان برخوردار است، میکوشد راه میانهای را که مبتنی
بر پراگماتیسم است، عرضه کند که بر اساس آن هر سه جناح حزب بتوانند در جهت بسیج
مردم و کسب قدرت سیاسی گام بردارند.
همچنین حزب چپ آلمان که دارای مواضع تقریبأ شفاف ضد سرمایهداری است نیز
دارای جناحهای مختلف است. این حزب میخواهد با بهرهگیری از مناسبات دمکراتیک در
جهت فراروی از مالکیت خصوصی بر ابزار و وسائل تولید گام بردارد. در این حزب بخشی
از کمونیستهائی عضوند که در آلمان شرقی عضو حزب سوسیالیستی متحد آلمان بودند، و
میپندارند میتوان چرخ تاریخ را به گذشته بازگرداند و مناسباتی را که در اتحاد
جماهیر شوروی و «اردوگاه سوسیالیسم واقعأ موجود» وجود داشت را دوباره بازسازی کرد.
بخش دیگری از این حزب که دارای مواضع ضد سرمایهداری است، خود را بخشی از جنبش سوسیالیسم دمکراتیک جهان میداند.
حتی جناح راستی نیز در این حزب وجود دارد که با جنبش سندیکائی در ارتباط است و
خواهان تشکیل دولت ائتلافی با احزاب سوسیال دمکرات و سبز آلمان میباشد.
همچنین واقعیت آن است که طبقه کارگر، آن گونه که مارکس و انگلس در مانیفست
مطرح کردهاند، شاید ذاتأ طبقهای انقلابی باشد، اما در بسیاری از لحظههای تاریخی
دارای گرایشهای عقبمانده و ارتجاعی نیز است. یک نمونه گرایش بخشی از کارگران
آلمان به حزب نازی به رهبری هیتلر بود که سبب پیروزی نسبی آن حزب در انتخابات مجلس
ملی شد. نمونه دیگر آخرین انتخابات مجلس فدرال آلمان است. در این انتخابات کارگران
آلمان بیش از همه به حزب «دمکراتهای مسیحی» رأی دادند (۲۵ ٪ )، در حالی که حزب
سوسیال دمکرات فقط ۲۴ ٪ از آرای کارگران را توانست به دست آورد. ۱۷ ٪ از کارگران
نیز به حزب دست راستی «آلترناتیو برای آلمان» رأی دادند. ۶ ٪ نیز حزب میانه
«دمکراتهای آزاد آلمان» و ۸ ٪ نیز «حزب سبزها» را برگزیدند که اکثریت این حزب
اینک بخشی از راست میانه است. اگر نیمی از آرأ کارگرانی را که به حزب سبزها رأی
دادند، به حساب احزاب راست بگذاریم، در آن صورت بیش از ۵۲ ٪ از کارگرانی که در
انتخابات مجلس فدرال آلمان شرکت کردند، علیه منافع خویش تصمیم گرفتند.
البته کمونیستها همیشه در این باره دارای مواضع التقاطی و فرصت طلبانهاند،
یعنی هرگاه کارگران و دیگر اقشار جامعه احزاب راست میانه تا راست ارتجاعی را
برگزینند، این رخداد را ناشی از کمبود آگاهی کارگران میدانند. در عوض هرگاه احزاب
کمونیست بتوانند رأی کارگران را به دست آورند، این واقعه را نتیجه رشد آگاهی
طبقاتی کارگران میپندارند. حزب کمونیست فرانسه روزگاری بیش از ۳۰ ٪ آرای مردم را
به دست میآورد و در حال حاضر به حزبی چند درصدی بدل گشته است. بنابراین با تکیه
به چنین موضع فرصتطلبانهای باید به این نتیجه رسید که سطح آگاهی طبقاتی کارگران
فرانسه روز به روز پائین رفته است، یعنی این طبقه نسبت به سرنوشت خویش از خود
بیگانه گشته است. روشن است که چنین برداشتی نادرست است، زیرا در جهان کنونی سطح
دانش و آگاهی هر ۵ سال دوبرابر میشود. بنابراین نمیتوان به این نتیجه نادرست
رسید که هر چند سطح دانش و آگاهی بالا میرود، اما سطح آگاهی طبقاتی کاهش مییابد.
در ایران نیز جز این نیست. بیشتر کارگران ایران دارای باورهای عمیق دینیاند
و به همین دلیل هوادار رژیم اسلامی. با این حال با بررسی آخرین انتخابات ریاست
جمهوری میتوان دریافت که بیشتر کارگران ایران به جناح اصلاحطلب رژیم رأی دادند،
یعنی خواهان اصلاح وضع موجودند. به این ترتیب زمینه برای نقد اختلافات نظری جناحهای
مختلف سوسیال دمکراسی فراهم میشود و کسانی که میخواهند به جنبش سوسیال دمکراسی
بپیوندند، آسانتر میتوانند با افکار متضاد سوسیال دمکراسی آشنا شوند. چکیده آن
که هرگاه از همان آغاز کار بتوان در درون و بیرون ایران تعداد چشمگیری از جوانان
تحصیل کرده را با اندیشهها، باورها و تئوریهای سوسیال دمکراسی آشنا ساخت، شاید
بتوان در جهت ایجاد سازمانی که بتواند پس از چندی به حزبی فراگیر و تودهای بدل
گردد، گامهای موفقی برداشت.
ادامه دارد
پانوشتها: