به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۹۷

بیاد علی دهقان -حسن بهگر

دهنو یا ده نو از روستاهای یزد
هر وقت اسم دهنو را می شنوم یاد یک رفیق از دست رفته ام علی دهقان می افتم. دهنو یا ده نو از روستاهای یزد است و هنوز که هنوز است 3000 نفر بیشتر جمعیت ندارد ،علی بچه آن روستا بود .
من حدود سال های 41-42 بود که با علی اشنا شدم .علی تو خیابان رباط کریم درجنوب شهر تهران دکان لبنیات فروشی داشت و بغل مغازه اش هم کارگاه ماست بندی اش قرار داشت . او و برادرجوانترش هیکل های تنومندی داشتند و با هم در آن کارگاه کار می کردند . وسایل آنها ماشینی نبود ولی آدم های زحمتکش و کارکنی بودند و از عهده برمی آمدند . جواد دوست همکلاسی ام که خانه اش در رباط کریم بود او را به من معرفی کرده بود .یک روز برحسب تصادف که مشغول خرید بودم دیدم علی کتابی از کسروی می خواند. برایم بسیار تعجب آور بود ولی همان موجب باز شدن صحبت بین ما شد . آن زمان در جبهه ملی فعال بودم و اعلامیه ها را در مدرسه بصورت پنهانی پخش می کردم و گاهی به علی نیز اعلامیه ها را می دادم و می خواند و صحبت هامان گل می انداخت . خیلی زود فهمیدم که تقریبا همه ی کتاب ها ی کسروی را خوانده و تحت تاثیر نوشته های او نام تنها پسرش را نادر گذاشته بود. علی اهل شعر و شاعری بود و گاهی شعرهم می سرود. علی می گفت ده آنها مملو از آدم های مذهبی و متعصب است و اغلب هم با هم دعوا و چماق کشی دارند. تفریح ما این بود که شام غریبان بگیریم و شمع روشن کنیم و روضه حضرت علی اکبر بخوانیم و برسرمان بزنیم و گریه و زاری کنیم .
خوب طبعا این سوال برایم پیش آمد که چطور علی آقا آن هم از یک ده دور افتاده یزد، کسروی خوان شد. او گفت :
من حتا سواد خواندن و نوشتن نداشتم. در یکی از این چماق کشی ها و دعواهای محلی با دوستانم به زندان افتادم و در زندان عمومی چند زندانی سیاسی هم بودند. آنان ناظر حرکات ما بودند . می دیدند که ما نظافت حالیمان نیست، پابرهنه به توالت می رویم و برمی گردیم و با دست نشسته غذا می خوریم ولی بساط سینه زنی و روضه خوانیمان برقرار است . حالا که دیگر در زندان بودیم بهانه و انگیزه بیشتری برای گریه داشتیم و هر شب در سلولمان شمعی روشن می کردیم و نوحه می خواندیم و برسرو سینه مان می کوفتیم.
این زندانیان سیاسی با ما طرح دوستی ریختند . از روزنامه هایی که می رسید صفحات حوادث آن را جدا می کردند و از روی آن به ما خواندن و نوشتن می آموختند.
چنین شد که خواندن و نوشتن یاد گرفتم و بعد کم کم شروع به خواندن کتاب کردم و در میان کتابها کتابهای کسروی جلبم کرد . با خواندن کتاب های او خرافات و حدیث های مجلسی و چرندیات آخوندها مثل برف آب شد، با کتاب های او بود که از خرافات و سینه زنی دست کشیدم .
علی تنها کسی نبود که با کسروی از خرافات برید . بعدها من به بسیاری از نام آوران سیاسی و ادب برخوردم که متاثر از کسروی بودند. بسیاری از اعضای حزب توده اول کسروی خواندند و بعدها به مارکسیسم و کمونیسم رو اوردند. افسوس که در ترور چنین شخصیتی حزب توده ساکت ماند.
علی قلم شیوایی داشت و شعر نیز می سرود . افسوس که سروده ای از او در دستم نمانده است ولی امیدم اینست که نادر پسراو و یا دوستانش اشعار او را به چاپ برسانند.
باری چند سال بعد برای خدمت سربازی گذارم به یزد افتاد . یک روز برای دیدنم به پایگاه خدمتی آمده بود و من در ماموریت بودم ولی هدیه ای همراه با یک بیت از سروده ی حافظ برایم گذاشته بود:
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست -عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
از سربازی که برگشتم به دیدنش رفتم . به گفتگو نشستیم. روی مفصل انگشت شستش یک غده در آمده بود و می خواست دکتر برود . دفعه بعد که بدیدنش رفتم انگشت شستش را بریده بودند ، مشخص شده بود که غده سرطانی است و چندی نگذشت که دستش را قطع کردند و سرطان به ریه اش زد و جان سپرد. در وصیتنامه ای که از خود بجا گذاشته بود خواسته بود در زادگاهش دهنو دفن شود. مصرا خواسته بود کسی برایش اشگ نریزد و زاری نکند و او را با ساز و نی دفن کنند و چنین هم کردند. 
حالا هر گاه که صحبت سعید مرتضوی می شود که او هم اهل دهنوست ، آه از نهادم برمی آید و با خود می گویم آدم هایی هستند که با تغییرات جهشی به چه درجه ای از کمال می رسند . جوانی بی سواد از یک روستای دور افتاده تا شاعری و پیرو راه کسروی شدن کجا . جوان دیگری از همان ده جلادی می شود خود فروخته و مایه ی ننگ .

2018 Nov 13th Tue - سه شنبه، 22 آبان 1397