به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۷

مشروطه‌خواهی در ایران خریداری ندارد و باد موافق از سوی دیگری می‌وزد.

احمد پورمندی 
بولسونارو، ارتجاع سرخ و سیاه و بن‌بست مشروطه!
رفتار آن جوان فرشگردی که رضا پهلوی را در مقابل چشمان حیرت زده تماشاچیان تلویزیون «امید ۸۵ میلیون ایرانی» نامید، تا باد اقتدار در آستین «شاهزاده» بدمد، اگر در کنار این واقعیت قرار بگیرد که همین شخص مبلغ ارتجاع سرخ و سیاه، پیشتر به اتفاق ۲۹ تن از همراهانش، از ترامپ خواسته بود که علیه سپاه از همه وسایل ممکن استفاده کند- بخوان خاک ایران را به توبره بکشد- آنگاه تصویر مثلث شوم «روشنفکر ستیزی فاشیستی- اقتدارگرائی پوپولیستی و بیگانه پرستی افراطی تا حد دعوت به حمله نظامی به کشور خودی، به مثابه بدیل راست افراطی ایران چهره اش را آشکار خواهد کرد.


باورش دشوار بود، اما اتفاق افتاد. مردی زن ستیز و نژادپرست که آشکارا جای سوسیالیست‌ها، فعالین مدنی و طرفداران محیط زیست را زندان می‌دانست، با وعده امنیت و عظمت ملی، در انتخاباتی آزاد- در معیار‌های آمریکای لاتین- عنان قدرت را در برزیل، این بزرگ‌ترین کشور قاره آمریکای جنوبی، در دست گرفت تا نقطه عطفی را در چرخش به راست جهان رقم بزند.
تقریبا همزمان با این حادثه، تشکل جوانی با نام نا آشنای «فرشگرد» و تمایل پررنگ به رضا پهلوی در خارج از کشور اعلام موجودیت کرد و مقابله با « ارتجاع سرخ و سیاه» را از برنامه‌های اصلی خود اعلام نمود.
اگر همزمانی تقریبی آن پیروزی و این اعلام موجودیت تصادفی بوده باشد، ولی نزدیکی عجیب شعارها تصادفی نیست و این ظن را تقویت می‌کند که «ارتجاع سرخ وسیاه» این جریان و وعده قلع و قمع «ارتجاع سبز و سرخ» بولسونارو، اگر محصول آشپزخانه واحدی نباشند، آبشخور واحدی دارند.
جوانانی که ارتجاع سرخ و سیاه را مطرح کرده اند، شاید ندانند، اما طراحان اصلی برنامه فرشگرد به خوبی می‌دانند زمانی که قیمت نفت بالا رفت، محمد رضا شاه، در حالی که به کوروش توصیه خواب آسوده می‌کرد و روشنفکران مملکت را هم با تاکید بر «ان» تهرانی «ان تلکتویل» می‌نامید، این شعار را در بوق‌های انحصاری خود می‌دمید تا جامعه را دو قطبی جلوه دهد: در قطبی آریا مهر قدرقدرتی که مظهر ترقی، عظمت و تمدن است ایستاده و در قطبی دیگر مشتی مرتجع!
راست این است که برخی از مخالفین شاه، از جمله و بوپژه خمینی و هواداران او مرتجعانی بودند که از مو ضع مخالفت با حقوق زنان، آزادی‌های اجتماعی و اصلاحات ارضی با رژیم مخالفت می‌کردند. این نیز حقیقتی است که بخش بزرگی ازچپ‌های آن روزگار که شیفته و سر سپرده شوروی یا چین بودند، پرونده درخشانی در دفاع از منافع ملی نداشتند و از چند آزمایش بزرگ تاریخی سرشکسته بیرون آمدند، اما خدمات عظیم چپ و از جمله چپ توده‌ای به فرهنگ، هنر، پیشرفت علمی و اجتماعی این مملکت را ندیدن وآنها را «ارتجاع سرخ» نامیدن و در کنار آنها، همه مخالفان و ده‌ها هزار روشنفکر منتقد و ناراضی آن روزگار را در کیسه آشغال «سرخ و سیاه» ریختن و به رفتگر محله سپردن، فقط می‌توانست از مغز علیل یک دیکتاتور متکبر تراوش کند که مغزش را کر م‌های استبداد جویده بودند!
گذشته چراغ راه آینده است. چراغی که در تاریکی ره به رهرو می‌نماید، در دست سارق اما، ابزار دیگری است تا گزیده‌تر برد کالا! دزدانی که کالای «ارتجاع سرخ و سیاه» را بر گزیده و در سبد فرشگرد نهادند، در پناه چراغ گذشته، «بهین گزینی» کرده‌اند تا تیری کاری و زهر آگین بر قلب همبستگی ملی ایرانیان و نیز «مشروطه خواهی» واقعی شلیک کنند.
یادآوری روزگار حزب رستاخیز و جنون و استبدادی که نه مخالفان، بلکه نزدیکان درجه اول شاه در آن روزگار و از جمله آقای عالیخانی، در خاطرات خود ترسیم کرده اند، به خوبی نشان می‌دهند که شعار «ارتجاع سرخ و سیاه» تا چه میزان احمقانه بوده است.
این سوال بزرگ و بسیار جدی در مقابل تمام متفکران ایران وجود دارد که چرا آن رفرم‌های بزرگ و پردامنه‌ای که در جریان «انقلاب سفید» تحقق یافت و سیمای ایران را دگرگون کرد، به پدیده ارتجاعی بهمن ۵۷ فرارویید؟ اگر نه دلیل اصلی، که یکی از مهم‌ترین دلایل آن، همین روشنفکر ستیزی شاه و شکافی بود که بین حکومت مستبد مدعی « ارتجاع سرخ وسیاه» و جامعه روشنفکری کشور پدید آمد و سپهر عمومی را که در هر رفرم موفقی جولانگاه روشنفکران است، به روحانیت مرتجع واگذار کرد.
جدای این جنبه تاریخی، برای روشن‌تر شدن ماجرا می‌توان این پرسش را در مقابل مدافعان و طراحان این شعار گذاشت، که پهنای باند ارتجاع سیاه مورد نظرشان در ایران امروز از کجا تا به کجاست و آیا مثلا شخصیت و جریان اصلاح طلبی وجود دارد که جایش در این کیسه نباشد و مهم‌تر از آن، این « ارتجاع سرخ» دامنه شمولش تا کجاست؟
واقعیت این است که سرخ‌های امروز ایران، مثل اکثریت قریب به اتفاق سرخ‌های جهان، طرفدار دموکراسی، آزادی، خشونت پرهیزی و پایبندی اکید به اعلامیه جهانی حقوق بشرند و دیکتاتوری پرولتاریا، شوروی دوستی و نظام تک حزبی به تاریخ سپرده شده‌اند و از «سرخ» به مفهوم گذشته آن چیزی بر جای نمانده است.در چنین شرایطی و در حالیکه ارتجاع سیاه کشور ما را به این روز‌های سیاه‌تر از وجود خود نشانده، علم کنندگان شعار ورشکسته، ضد روشنفکرانه و به گور سپرده شده «ارتجاع سرخ» را چه باید نامید؟
شاید خود طراحان این پروژه علاقه‌ای به طرح اینگونه سوالات و پاسخ به آنها نداشته باشند. اما بخش‌هائی از پاسخ را تاریخ جمهوری وایمار آلمان و سربرآوردن دیو مخوف نازیسم، پیروزی ترامپ و بولسونارو و سر برآوردن جریان راست افراطی در اروپا و نیز شعار «رضا شاه! روحت شاد» در جا‌هایی از کشورمان می‌دهد.
از دوران سلطنت رضا شاه بیش از سه نسل گذشته است. آنچه از او در خاطره جمعی ایرانیان مانده و به امروز منتقل شده، اقتدارگرائی، آخوند کشی و توسعه آمرانه است. در خاطره جمعی ما هیچ نشانی از مشروطیت که ربطی به خاندان پهلوی داشته باشد، حضور ندارد و تنها اثر انگشت آنها کودتا علیه سلطنت مشروطه برآمده از جنبش مشروطه و کودتا علیه دولت ملی و مشروطه خواه دکتر مصدق است.
به باور من، همین سر برآوردن تمایل به اقتدارگرائی نوع رضا شاهی در خیابان‌های ایران است که برخی اتاق‌های فکر را به صرافت طرح شعار «ارتجاع سرخ» انداخته است. این شعار ظلعی از مثلثی است که «اقتدارگرائی پوپولیستی» و «ترامپ دوستی» دو ضلع دیگر آن است.
رفتار آن جوان فرشگردی که رضا پهلوی را در مقابل چشمان حیرت زده تماشاچیان تلویزیون «امید ۸۵ میلیون ایرانی» نامید، تا باد اقتدار در آستین «شاهزاده» بدمد، اگر در کنار این واقعیت قرار بگیرد که همین شخص مبلغ ارتجاع سرخ و سیاه، پیشتر به اتفاق ۲۹ تن از همراهانش، از ترامپ خواسته بود که علیه سپاه از همه وسایل ممکن استفاده کند- بخوان خاک ایران را به توبره بکشد- آنگاه تصویر مثلث شوم «روشنفکر ستیزی فاشیستی- اقتدارگرائی پوپولیستی و بیگانه پرستی افراطی تا حد دعوت به حمله نظامی به کشور خودی، به مثابه بدیل راست افراطی ایران چهره اش را آشکار خواهد کرد.
جمهوریخواهانی که شعار «رضا شاه! روحت شاد» را «مشروطه‌خواهانه» ارزیابی می‌کنند تا از آن نتایج سیاسی دلخواه خود را بگیرند، به ستیز با واقعیت می‌روند. آنچه از سیاهچاله ایران سر بر آورده، مشروطه‌خواهی نیست. این را اتاق‌های فکری که قلبی برای مردم ایران در سینه ندارند، بهتر فهمیده‌اند. آقای رضا پهلوی - اگر همه ادعا‌هایش را صادقانه فرض کنیم- بر سر یک سه راهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته است: او اگر بخواهد فعالیت جدی سیاسی کند، باید دست از ادعای تاج و تخت بردارد. اگر می‌خواهد به مشروطیت مومن باشد و حود را وارث قانونی سلطنت مشروطه بداند، باید دست از فعالیت سیاسی بشوید و سر انجام اگر بخواهد طراحان آن مثلث شوم او را به درون سیاهچاله بکشند، در موقعیت یک شیاد وابسته و یک «رهبر-شاه» برآمد کند. گرچه برای تصمیم‌گیری شاید هنوز خیلی دیر نشده باشد، اما حرکت تا امروز آقای پهلوی متاسفانه هیچ نشانی از دو گزینه نخست به همراه نداشته است. شاید او هم پی برده است که مشروطه‌خواهی در ایران خریداری ندارد و باد موافق از سوی دیگری می‌وزد.
منبع: ایران گلوبال / ایران امروز