زنده یاد احسان یارشاطر
وطن دوگانۀ ما
وطن دوگانۀ ما
«ما دو گونه وطن داریم. یکی آنکه میان دریای مازندران و خلیج فارس قرار دارد؛ با کوههای بلند و رودهای کمآب و صحراهایی فراخ و ریگزارها و شورهزارهایی گرم و خشک و بیشههایی که از چند قرن پیش، باز رو به کاستی داشته است و درختانی که نسل بسیاری از آنها را تبر زغالگران و ارهٔ تختهسازان برانداخته است، با دهکدههایی بیشتر کمحاصل و تنگدست و شهرهایی عموما بینقشه و بازیچهٔ مطامع زمینخواران؛ وطنی که بارها به سُم اسبان مهاجمان ترک و تازی و تاتار کوفته شده و باز با تن ناتوان به پا خاسته و به درمان زخمهای خود پرداخته تا یورش و غارت بعدی را مهیا شود؛ وطنی که زندگی دنیاییاش غالبا دستخوش آزار و ستم حکمرانان و آز و خشونت باجسِتانان و تجاوز کارفرمایان، و زندگیِ عقباییاش در گرو اِنذار و تهدید دینفروشان و سالوس جُبّهپوشان و فریب روحانینمایان بوده است؛ وطنی که تاریخش ماجرای آشفته و خونآلودی است که غمنامههای سوزناک در قبال آن رنگ میبازند؛ وطنی که از چند قرن به این طرف، فُتور سالخوردگی و فرسودگی، گامهای آن را سست و ناتوان کرده و آن را توشهخوار تمدنی بیگانه و پیرو صنعتی زبردست و بالنده ساخته است. هر از چندی برای درمان درد پنهان خود دست در دامن شیوهای میزند و علاج تازهای را میآزماید، اما ضعف درون، نقشهای او را باطل میکند و بر حسرتش میافزاید.
وطن دوم ما وطنی است که در آفاق ذهن ما خانه دارد. وطنی است روشن و دلانگیز، با رنگهای شفاف و دیدهفریب. در آن رودکی چنگ برمیگیرد و سرود شادی و نغمهٔ می و مستی مینوازد و فردوسی داستان دلاوریهای قهرمانان ما را با آهنگی پهلوانی سر میدهد. خیام، شگفتیِ حیات و سرگردانی انسان را بازمینماید، ابوسعید از صفای درون و دستگیری مردمان و پرهیز از خودفروشی سخن میگوید، نظامی ظرایف عشق و شوق را با قلمموی کلمات بهاستادی ترسیم میکند و ما را به تأمل در حکمت و اخلاق میخواند، سعدی آدمیت و عدلپروری و پوزشپذیری و خدمت به خلق و زیبایی آنها را در نظر ما ترسیم مینماید و با چنگ و دف ما را به عاشقی و دلدادگی و تماشای جلوههای طبیعت دعوت میکند و مولوی شور و شیدایی خود را به بانگ بلند به گوشها میرساند. حافظ پرده از زرق صوفیان و ریای زاهدان و سالوس مفتیان و محتسبان برمیگیرد و نوای عشق و آزادگی را به آهنگی لطیف در گوش ما زمزمه میکند.
در گسترهٔ شوقانگیز این وطن، نقشهای شگفت با خطوط رقصان و رنگهای درخشان از زیرِ دست نقاشان و نسخهپردازان بیرون میآیند و بناهای خوشساخت با کاشیهای رنگین و گنبدها و ستونها و طاقهای دیدهنواز بهدست معماران به پا میخیزند و افق شهرها را در گرگومیش غروب به قامت مرموز و موقر خود زینت میبخشند. خوشنویسان چیرهدست با قلمی ساحر، شعری از پیج و خم حروف بر صفحهٔ کاغذ مینشانند و نقرهکاران و خاتمسازان و حکاکان، وسایل و ابزار زندگی را به صورت اثری دلربا در برابر ما میگذارند.
در آفاق این وطن نمونههای الهامبخش از عطوفت و بندهنوازی و تساهل و مدارا و صفای باطن هست، خار از پای یتیم کندن و اشک از گونهٔ بینوایان ستردن و تهیدستان را دستگیری کردن و پوزش گناهکاران را پذیرفتن و پدر و مادر را سپاس داشتن و بر حیوانات ترحم آوردن و خطاهای خود را به خاطر داشتن و فروتنی گزیدن هست. وطنی آراسته و فرحبخش که میتوان بدان سرافراز بود و در بستر امن آن جای گرفت و دیده و دل را به لقای آن خوش داشت.
وطن خاکیِ ما پیوسته در معرض آفات است و وطن معنوی ما برعکس، از گزند باد و باران و دستبرد ویرانگر حوادث در امان، و درخشش آن را تیرگی اعمال ما زایل نمیکند. گنجی است که از آن ماست، آفتابی است که پيوسته میتابد و زندہ و پایدار است. بر ماست که این وطن را زیباتر و تابناکتر کنیم.»
▫️مجلهٔ ایراننامه، سال هفتم، پاییز ۱۳۷۴، شماره ۳.