تا رسن بازی کنم منصور وار
مولانا
همزمان با دستگیری آزادیخواهان تبریز، کنسول روسیّه نقشه های شومی برای انتقامجوئی از آنان در سر داشت. شکنجه و اعدام دسته جمعی آنان جزو برنامۀ وی بود. او این نقشه را به دو طریق به اجرا درآورد. یک دسته از آنان را به وسیلۀ نظامیان کشورش به دار آویخت و دستۀ دیگر را به « صمدخان شجاع الدوله » سپرد تا او آنان را با اِعمال وحشتناک ترین شکنجه های ابتکاری به قتل رساند! او بدین ترتیب در داخل کشور از قهرمانان ما انتقام گرفت. در این بخش، در مورد طریق اوّل انتقام گیری به سخن نشسته ایم.
کنسول روسیّه بر اساس برنامه ای، چنین تصمیم گرفته بود که کشتار می بایست به نحوی انجام پذیرد که اخبار آن، در چهار دیواری تبریز مدفون گشته و دنیای آزاد از آن بی خبر بماند. زیرا افشا شدن این راز وحشتناک، تمام شهرت و اعتبار روسیّه را به باد فنا می داد. و به همین دلیل به دستور او، از پنج روز پیش کلیّۀ ارتباتاط شهری با دنیای خارج قطع شده بود. خبرنگار روزنامۀ تایمز در روز بیست و هشتم دسامبر ۱۹۱۱/ ششم د یماه ۱۲۹۰ در مورد وضع تبریز چنین گزارش داد:
« ... جز برای مدتی کوتاه در روز بیست و هفتم دسامبر، رابطۀ تلگرافی کاملآ قطع شده است و بیم آن می رود هنگامی که پرده برداشته شود جز ویرانی و ماتم چیزی نباشد.»[۱]
در این راستا مرگان شوستر آمریکائی ( مأمور اصلاح گمرک و مالیّۀ ایران ) نیز - که در تاریخ مذکور در ایران به سر می برد - در مورد کشتار و شکنجۀ آزادی خواهان ایرانی به وسیلۀ روس ها و اهتمام کافی برای جلوگیری از افشای آن نوشت:
« ... هولناکی و مدهش بودن حالات تبریز، هرگز حقیقتآ معلوم نخواهد شد... روس ها توجه و اهتمام کاملی، در توقیف و ضبط اخبار نموده و بلا مانع انواع کشتارها، مانند به دار کشیدن، یا به توپ بستن... انواع بی رحمی ها مثل داغ و شکنجه و مثله با اجساد مقتولین رفتار می نمودند. قصابی های سبعانه و معاملات بد تر از آنچه ذکر شد، با زنان و اطفال در معابر شهر [ انجام می دادند – م ]...».[۲]
֎֎֎
از دو روز پیش، چوب های دار را در سربازخانۀ شهر آراسته بودند و ششصد تن سالدات و قزاق روسی همچون نگینی آنجا را در محاصره داشتند:
« ... در یک سو در پهلوی درختی دو تیری ستون وار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آن ها میخکوب ساختند و ریسمان ها از آن ها می آویختند. این داری بود که آماده می کردند و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن می گرفتند، تیرها را با پارچه های سه رنگ بیرق روسی می آراستند.»[۳]
آن روز گروهی از مردم شهر، همانند رسوم هرساله، دسته بسته و در کوچه و بازار نوحه سرداده و به پشت و سینه می کوفتند و قرار بود ساعتی دیگر سر خویش را با قمه شکانده و خون جاری سازند!. این خود آزاری ها نه به خاطر اعدام دلاوران وطن، بلکه انجام سنت سالانۀ روز عاشورای شان بود و امیدوار بودند که با این حرکات، حسین ( امام سوم شان ) گناهان شان را بخشوده و درِ بهشت جای خواهند گرفت!
گروه دیگری ازمردم، حیرت زده و منگ در مقابل سربازخانه اجتماع کرده بودند تا شاهد اعدام قربانیان وطن باشند. در درون سرباز خانه نیز در زیر تیرهای دار، سه تن میرغضب از اهالی شهر به نام های: « مختار علّاف » ، « کریم » و « اسمعیل سفید گر »[۴] خنجر به کمرایستاده بودند. اینان از عوامل صمدخان شجاع الدوله بودند[۵] که برای رسیدن « قربانیان »! و به دار کشیدن آنان لحظه شماری می کردند![۶] ساعتی بعد، دو ارّابۀ باری روسی از سوی باغشمال پدیدار گردید. این ارّابه ها حامل نه تن از دستگیر شدگان بودند[۷] که هرکدام به وسیلۀ یک دسته سرباز مسلح محاصره شده بودند و می بایست لحظاتی بعد به دار مجازات آویخته شوند. با رسیدن ارّابه ها، درب سربازخانه با نالۀ خشکی باز شد. آرّابه ها وارد شدند و سپس دربِ سربازخانه با همان سرعت و همان آهنگ زنگ دار که باز شده بود، بسته گردید. سالدات های حاضر در سربازخانه بلافاصله به سوی ارابه ها شتافتند و سرنشینان آن ها را با خونسردی و خشونت به پائین کشیدند. سه تن دژخیم، شتابان به سوی آنان هجوم برده و در آن سرمای سوزناک تبریز لباس های شان را ( به جز پیراهن و زیرشلواری )، از تنشان کندند. آنگاه هركدام از اين افراد را يكان يكان بدون بستن چشم و در جلوي دید بقيه، به دار کشیدند. در بين آنان از مردان مسنّ تا كودك سیزده - چهارده ساله و جوان هيجده ساله وجود داشت. ثقـة الاسلام نيز در ميان آنان اعدام شد.[۸] صداي فرياد «زنده باد ايران» و «زنده باد مشروطيت» نيز به گوش مردم بهت زده خارج از سربازخانه رسيد. اين صداي حسن، فرزند علی مسیو، مجاهد جوان و دلاوري بود كه بر روي كرسي اعدام به آخرين وسيله دفاع از وطنش متوسل گشت و خاموش شد! روس ها براي خالي نبودن عريضه و نشان دادن اينكه عدالتی در بين بوده است، در خاتمة مراسم، يكي از متهمين را نيز آزاد کردند.
روش کشتار این قربانیان نیز وحشت زا و هولناک بود. قبل از همه، شیخ سلیم را به پای چوبۀ دار آوردند. او که از وحشت مرگ در تلاطم بود و مقاومت می کرد، افسر روسی سیلی محکمی بر چهره اش نواخت[۹] و کریم سرخابی نیز با قداره ای که در کمر داشت، ضربه ای به بازوی او زد و بر بالای چهارپایه کشانیده و ریسمان بر گردنش انداخت.[۱۰]
نفر دوّم ملای بزرگ شهر ( ثقة الاسلام ) بود که ابتدا دو رکعت نماز به جای آورد و سپس با آرامش و وقار بالای کرسی رفت.[۱۱]
میرزا ابوالقاسم ضیاء العلما[۱۲] نفر سوم بود که به پای چوبۀ دار کشانیدند. او که در سنین جوانی بود، تن به مرگ نمی داد و تقلّا می کرد. دژخیمان دست های او را از پشت بستند و بر روی کرسی دار نشاندند.
چهارم مجاهدی به نام « میرزا صادق خان صادق الملک »[۱۳] بود که طناب بر گردنش کردند.
پنجمین شخص، بازرگانی به نام « آقا محمد ابراهیم قفقایچی »[۱۴] بود.
نفر ششم؛ « حاجی محمدقلی خان »[۱۵] دائی ضیاء العلما بود.
هفتمین و هشتمین قربانیان مشروطیت، دو فرزند « علی مسیو » به نام های « حسن » هیجده ساله و « قدیر» سیزده یا چهارده ساله بود. در مورد اعدام این دو تن نوشته اند:
« این دو طفل و خصوصآ کوچکترشان، یعنی قدیر، منتهای شجاعت و مردانگی در موقع اعدام به خرج داده و نطق نموده، به روس ها بد گفته و وطن خود را یاد کرده و در نفس آخر « یاشاسین مشروطه! یاشاسین ایران »[۱۶] گفته و ... خود با دست خود طنا ب را به گردن خود انداخته و بهادری به خرج داده ...»[۱۷]
بالاخره نفر نهم « آقا کریم » برادر شیخ سلیم بود که از پای دار رهایش ساختند.
... و بدین ترتیب شهر تبریز هشت تن از بهترین عزیزان خود را تقدیم مشروطه کرد و تازه این اول کار بود!
پس از پايان كار، به دستور فرماندهان نظامی، درهاي سربازخانه را به روي مردم باز کردند. اينك نوبت تماشاي مردم و شادي و غريو برخي از همشهريان فرصت طلب بود كه نهايت بي وفائي و نامردمي را نشان دادند[۱۸].
سحرگاه روز بعد، پیکرهای بیجان مشروطه خواهان همچنان بر بالای دار آویزان و با وزش ملایم باد در حال « رقص » بود. درهای سربازخانه نیز به روی مردم باز بود و دسته دسته ازمردم برای « تماشا » در رفت و آمد بودند. نظامیان روس نیز در جستجوی آزادیخواهان به هر در و کاشانۀ مظنونی وارد می شدند و پس از دستگیری، آنان را تحویل باغ شمال می دادند و در عین حال از غارت خانه ها و ویرانی آن ها دریغ نمی کردند. در پایان همان روز بود که تن های بیجان اولین دستۀ آزادیخواهان را از دارها به زیر کشیده و تحویل خانواده هایشان دادند.
روز دوازدهم دی ماه، روس ها از سوئی به یغما و تخریب منازل مشروطه خواه پرداختند و از سوی دیگر اعدام بزرگان شهر و آزادی خواهان را ادامه دادند. از جمله در این روز خانۀ « محمد بالا » را تاراج کردند.[۱۹] او یکی از پیشروان آزادیخواهی بود که حرفۀ بازرگانی داشت و دو فرزند و برادرش نیز از مبارزان ضد استبداد بودند. کسروی می نویسد:
« ... این مرد یکی از بازرگانان و توانگران به شمار می رفت و از آغاز جنبش مشروطه از هواداری باز نایستاده [ بود] ... از این رو خاندان ایشان را تاراج کردند و آنچه بود با جاروبِ یغما روفتند. سپس نارنجک و دینامیت گزارده آن را از بن برانداختند.»[۲۰]
در همان روز خانه های « حاج ابوالقاسم دلال » و « حاج نصرالله خسروشاهی » را تاراج کردند. آنگاه به سراغ منازل سرداران مشروطیت رفته و خانه های ستارخان و باقر خان و کربلائی حسین آقا فشنگچی را غارت کرده و با دینامیت ویران ساختند[۲۱]. همچنین در ساعات قبل از غروب، سه تن دیگر از مجاهدین را به نام های « عبدالاحد بیگ »، « رضاقلی » و « محمدتقی بیگ » به دار کشیدند[۲۲].
روز سیرده، منزل شاهزاده ظفرالسلطنه را که بعد ها محل انجمن شده بود، با خاک یکسان کردند.
پنج روز بعد ( هیجده د یماه )، چهار نفر دیگر ( در قم باغی ) اعدام شدند. هر چهار نفری که آن روز پیکرشان در بالای دار رقصید! از مبارزان مشروطه و عزیزان مردم مشروطه خواه تبریز بودند که تقدیم به انقلاب مشروطیت شدند.
اولی « محمدخان امیرتومان » یکی از برادر زاده های ستارخان بود[۲۳].
دومی « کریم خان » نام داشت که او نیز یکی دیگر از برادرزاده های ستارخان بود.
سومی به « حاجی علی دوافروش » معروف بود ( که تقی زاده از او به نام « دانتۀ » انقلاب مشروطیت نام برده است)[24].
در مورد مقام و منزلت این فرد در پیدایش و پایداری مشروطه کسروی می نویسد:
« ... چون جنبش مشروطه پیدا شد یکی از پیشگامان، او بود و به همدستی علی مسیو و حاج رسول صدقیانی و دیگران، دستۀ مجاهدان تبریزرا با آن شکوه و سامان پدید آورده و انجمن نهانی به نام « مرکز غیبی » برپا کرده و آن دسته را به راه انداختند... چون در ۱۲۸۷ محمدعلی میرزا مشروطه را برانداخت، ایستادگی شیردلانۀ تبریز دو باره آن را باز گردانید. این ایستادگی تبریز نیز نتیجۀ دلیری ها و جان بازی های ستارخان و باقر خان و مجاهدان، این ها همه میوۀ کوشش های بخردانه و غیرتمندانۀ حاج علی و یارانش بود. بیهوده نمی گوئیم: باید نام حاج علی در تاریخ مشروطه جاودان ماند »[۲۵]
چهارمین کسی که اعدام شد، به نام « احمد سهیلی » بود.
در طول این روزها، قوای روسیّه از ویرانی تبریز نیز باز نمی ایستادند. آنان از بناهائی که در طول جنگ ها سنگرگاه مجاهدین بوده و از آنجا به سوی سربازان روسی تیراندازی شده بود، انتقام می گرفتند. از آن جمله اقدام به ویرانی ارک شهر ( که یکی از بناهای قدیمی و تاریخی شهر بود )، کردند و به آن آسیب فراوان رسانیدند. به طوری که خرابی های آن بنای پر عظمت هرگز ترمیم نشد.
در روز بیست و دوم دی ماه روس ها چهار تن دیگر از مبارزان را به دار آویختند. طرز مجازات این چهار تن از شکنجه بار ترین نوع مجازات ها بود و تا آن روز در دنیا سابقه نداشت! بدین شرح که آن چهار تن را به باغشمال بردند و در زیر دارهای آماده، محاکمه، محکوم و سپس به دار کشیدند.
اولین آنان که مجازات شد، « میرزا علی واعظ » نام داشت. او عضو انجمن تبریز و « ناطق یگانۀ تبریز و واعظ مشروطیت »[۲۶] بود.
دومین کسی که در آن روز اعدام شد، « حاج صمد درزی » نام داشت. او از اعضاء حزب اجتماعیون و عامیّون قفقازیّه بود که همراه گروه دیگری، شعبۀ آن حزب را در تبریز پایه گذاری کرده بود[۲۷]و یکی از رؤسا و ناموران مجاهدان شهر تبریز بود.
سومین نفر، « حاجی خان قفقازی » بود که یکی از مبارزان تبریز به شمار می رفت.
در بیست و هشت دی ماه، سه تن دیگر به نام های « استاد محمدجعفر » سلمانی و شاگرد او « عباسعلی » و نیز یک تن از مشتری های آنان را به نام « علی » از اهالی قره باغ، در پشت بام ارک به دار کشیدند.
حماسه ای که پتروس خان ارمنی در پای دار آفرید
روز بیست و نهم دیماه روس ها یکی از وحشتناک ترین جنایات را دچار شدند که به گمان ما کمتر بشری به انجام چنان عمل قبیح و ضد انسانی تن می دهد! آن روز پترس خان آندرئاسیان ارمنی را در پشت بام ارک به دار کشیدند.
پترس خان یکی از ارامنۀ « موجومبار »[۲۸] بود که در طول جنگ های تبریز با حکومت مرکزی همراه با مجاهدان به جنگ پرداخته بود. آنگاه در فتح تهران به همراهی یپریم خان در جنگ ها شرکت کرده بود[۲۹]. مدتی نیز در تبریز رئیس اداره نمک و دود بود[۳۰]. چون او در جنگ با روس ها مداخله نکرده بود و به همین دلیل پس از خروج مجاهدان از شهر، از جان خویش بیمی نداشت و در تبریز باقی مانده بود. لیکن چون در جنگ های تبریز با صمد خان جزو فعالین بود، صمد خان پس از ورود به تبریز او را گرفته و تحویل روس ها داد و روس ها او را در باغشمال زندانی ساختند. آنگاه در تاریخ فوق او رابرای اعدام با پای پیاده و در محاصرۀ گروهی از قزاقان به پشت بام ارک بردند. شهامت و جسارتی که آن روز پتروس خان در برابر مرگ از خود بروز داد حماسه برانگیز بوده و موجب ستایش تماشاگران و تحسین روزنامه نگاران خارجی و حتی اعتراض برخی از افسران روسی گردید. ابتدا در مقابل چشم او و تماشاگران فراوانی که – از مسلمان و ارمنی – حضور داشتند، پیکر سه نفر از مجاهدین را که روز قبل اعدام کرده بودند، از دار پائین کشیدند. می گویند زن جوان و حاملۀ نگون بخت وی نیز برای آخرین دیدار همسرش جزو تماشاگران حضور داشت[۳۱]. پتروس خان خونسرد و آرام در زیر پای دار ایستاده و خود را نمی باخت. کسروی می نویسد:
« چون رأی داوران را دربارۀ کشتن او می خواندند، پتروس خان همچنان آرام و خونسردی نمود و ترسی به خود راه نداد. سپس چون کشیشی خواندند که سفارش های ( وصیت ) او را نویسد، کشیش دستش می لرزید، پتروس خان هی به او زده گفت: « اقا مرا می کشند و شما دستتان می لرزد؟!» این گفته و خامه را از دست او گرفت و خویشتن سفارش های خود را نوشت، و یکی از چیزهائی که سپرد این بود: چون زنم بارور است هر فرزندی از او زاید چه پسر باشد چه دختر نام ش را « وریژ » ( انتقام - م )[۳۲] گزارند». همه از دلیری و خونسردی او در شگفت شدند.»[۳۳]
پتروس خان با کمال شهامت و خونسردی خود به بالای چهارپایه رفت چون ریسمان را به گردنش انداخته و کرسی را از زیر پایش کنار زدند، ظناب پاره شد و پیکر سنگین وی بر زمین افتاد. او خونسرد از زمین بلند شد و در کنار دار با آرامش ایستاد. معمولآ رسم بر این است که در چنین حالتی گناهکار بخشوده می شود. لیکن روس ها چنین نکردند و به دستور فرمانده، او دوباره با پای خود به بالای کرسی رفت و طناب بر گردنش انداختند. با خالی شدن زیر پایش بار دوم نیز طناب پاره گردید و او به زمین افتاد. در حالی که تماشاچیان یقین می کردند که این بار او بخشوده خواهد شد و غریو فریاد و شادی سر داده بودند، در میان تعجب جمع به دستور افسر مسؤل او را برای بار سوم به بالای کرسی نشاندند و اعدامش کردند. در طول این اعدام و شکنجۀ عجیب! همسر وی در بین جماعت، تماشاگر مرگ شوهرش بود.
مستر تورنر انگلیسی که در آن واقعه حضور داشته است می نویسد:
« دو بار ریسمان گسیخت و هر دو بار آن را بستند و باز به گردن پطروس خان انداختند. می نویسد: یک افسر جوان روسی که در آن نزدیکی ایستاده بود خودداری نتوانسته گفت: « این رنجی که می بایست کشد کشید و در هر کشوری چنین کسی را آزاد سازند ». ولی روسیان گوش ندادند و او را بر سر این دلسوزی که نموده بود گوشمالی دادند. می نویسد: همان شب سالدات های روس سرود خوانان و هورا کشان کوچه های ارمنستان را گردیدند و این از بهر آن کردند که همۀ ارمنیان را به هراسانند»[۳۴]
شش روز بعد از فاجعۀ فوق ( روز جمعه پنجم بهمن ماه )، شش تن دیگر از دلاوران تبریز در بالای ارک به وسیلۀ روس ها اعدام شدند. آن روز هشت تن را دست بسته بر دو کالسکه نشاندند و به داخل ارک برده و در پشت بام در زیر چوبۀ دار نگاه داشتند و حکم دادگاه را برای تک تک شان قرائت کردند[۳۵] و سپس شش نفر از آنان را اعدام کرده و دونفر دیگر را آزاد ساختند. اسامی اعدام شدگان عبارت بود از:آقامیرکریم[۳۶]، مشهدی محمدعمواغلی، علیشاه امیرخیزی، زینال خان مارالانی، یوزباشی احمد قهوه چی، مشهدی احمد نانوا، نایب ممی گذرچی و پسر مشهدی هاشم حراجچی.
اولین شخصی از این گروه که ریسمان دار را بوسید، « مشهدی محمد اسکوئی » ملقب به عمواوغلی بود[۳۷]. او:
« ... با یک شلوار به پا و کلاهی بر سر، دوید و بالای کرسی رفت و با دست خود ریسمان را به گردن انداخت و کلاه را از سر برداشته به کلّۀ افسری زد و با پای خود کرسی را زده دور انداخت. چاپکانه و دلیرانه این کارها را انجام داده دو بار چرخ خورد و اندکی پای های خود را بالا کشید و بی جان ایستاد. مردانه زیست و مردانه خود را به مرگ سپرد.»[۳۸]
ادوارد براون در بارل اعدام او می نویسد:
« او در بالای کرسی دار ضمن سخنانی گفته بود: ما به روس ها و مستبدین رحم کردیم و نمی دانستیم که این ها [ اگر ما را به دست آورند ] بر ما رحم نخواهند کرد. آنگاه وی با فریاد « زنده باد مشروطه » سخنان خود را به پایان می رساند»[۳۹]
سپس پنج نفر بعدی را یکی بعد ازد یگری به دار آویختند. آخرین کسی که اعدام شد، آقا میر کریم[۴۰] ( از اهالی ویجویه ) بود. او نیز وقتی نوبت اعدامش رسید، به چوبۀ دار نزدیک شده و بر بالای کرسی رفت و دو بار فریاد « زنده باد مشروطه » سرداد و آنگاه مردانه ریسمان دار را به گردن انداخت. و چون دژخیم کرسی را از زیر پایش کشید، جان خویش را هدیه به مشروطیت کرد و بی حرکت باقی ماند.
چهار روز بعد ( نهم بهمن )، تبریز میهمان عزیزی را در راه مشروطیت قربانی داد [ کسروی نام او را نمی دانسته است] او یکی از اهالی گرجستان بود که در جنگ های تبریز شرکت کرده و پس از خروج مجاهدان، در کاروانسرائی پنهانی می زیست. روس ها پس از مدتی نهانگاه او را کشف کرده و پس از دستگیری به دارش آویختند. او نیز همچون پتروس خان دوبار طناب پاره گردید، لیکن روس ها او را بار سوم بر بالای کرسی برده و اعدام کردند[۴۱].
یکی دو روز بعد ( تاریخ آن روز معلوم نیست ) روس ها « مشهدی غفار خان » برادر ستارخان را در بام ارک به دار آویختند. او را - که حرفۀ کفشدوزی داشت - فقط به خاطر برادری با ستارخان اعدام کردند. او را در حمام دستگیر ساخته و در آن سرمای زمستان عریان به باغشمال بردند[۴۲]. در بارۀ اعدام او نوشته اند:
« ... چون او را به بالای پشت بام ارک رسانیدند، رو به سوی تماشاچیان کرده خواست سخنی راند. دژخیم سیلی به رویش زد چنانکه کلاه از سرش افتاد . افیسر روسی به دژخیم پرخاش کرده کلاه مشهدی غفّار را از زمین برداشته به سرش گذاشت، مشهدی غفار چون این مهربانی را دید خواهش چند دقیقه مهلت کرد و چون خواهش او پذیرفته شد، دستنماز گرفته دو رکعت نماز خواند و چون آن را به انجام رسانید، نزدیک چوب دار آمد رخت های خود را کند و رو به دژخیم کرده و گفت هر کاری دارید بکنید. دژخیم جلیقه را هم از تن او درآورد ... در این میان مشهدی غفار شهادت می گفت و چون کرسی را از زیر پایش کشیدند دوسه بار چرخ خورد و سپس لرزۀ سختی به تن او افتاد. دژخیم از پایش گرفته چند بار کشید تا جانش دررفت و بی تکان ایستاد... »[۴۳]
عصر روز چهارشنبه هفدهم بهمن، حاجی نقی.[۴۴] نامی را به همراهی یک تن گرجی ( متأسفانه نام این شخص شناخته شده نیست) در بالای پشت بام ارک به دار زدند. از بین کلیّۀ اعدام هائی که تا آن روز انجام شده بود، حاجی نقی تنها کسی بود که در خور اعدام بود. او سر یک سالدات روس ها را بریده بود و به همین دلیل سزای گناهانش را پس می داد. مجاهد گرجی قبل از اعدام، به دین اسلام گرویده و شهادتین گفته بود[۴۵].
فردای آن روز ( پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ) نوبت دو تن از مبارزان کرد بود که جان شان را فدای راه مشروطیت سازند. هنگام پسین روز، آنان را به بالای بام ارک برده و در کنار دو تن اعدامی دیروز به دار آویختند. گفته شده است[۴۶] این دو تن در راه ارومیّه با نظامیان روس زد و خورد کرده و یک تن از افسران آنان را کشته بودند.
روز سه شنبه سی ام بهمن، روس ها دو تن دیگر را در پشت بام ارک به دار زدند. یکی از آنان « مشهدی هاشم حرّاجچی » نام داشت و دیگری یک تن گرجی بود[۴۷]. دلاور گرجی که نامش گفته نشده است، لیکن مشهدی هاشم حرّاجچی یکی از سران مجاهدان بود که در گذشته همراه با ستار خان و باقر خان با قوای محمدعلی شاه جنگیده بود.
ادامه دارد
_______________________________
[۱] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ص ۶۵.
[۲] - اختناق در ایران، ص ۲۶۲ – برخی جمله ها با حفظ معانی اصلاح شده است -
[۳] - کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۳۰۹.
[۴] - این سه تن به ترتیب از محلات « باغمیشه »، « سرخاب » و « دَوَچی » بودند. ( کسروی، همان، ص ۳۱۲ )
[۵] - که احتمالآ روس ها آنان را از بیگلربیگی برای این کار به عاریت گرفته بودند. ( کسروی، همان، ص ۳۲۰ ).
[۶] - مرگان شوستر ( که در آن تاریخ در تهران به سر می برد ) در توصیف این کشتار و جنایات آن روز تبریز می نویسد: « روز سال نو میلادی که مطابق با دهم محرم و روز ماتم بزرگی است، در تقویم مذهبی ایران روز مقدس و محترمی به شمار می رود. حاکم نظامی روس، در عمارت دولتی تبریز که بیرق های روس بر آن افراشته شده بود، ثقة الاسلام را که رئیس روحانیان تبریز بود، با دونفر ملای دیگر و پنج نفر از صاحبمنصبان بزرگ و مأمورین ایالت تبریز به دار کشیدند ... از آن زمان به بعد روس ها در تبریز هر ایرانی را که می خواستند به دار زده و به جرم « مشروطه طلبی » مجرم ( محسوب ) نموده و می کشتند و همه روزه قتل و کشتار چه با دار و چه با تفنگ جاری و معمول بود ... » (اختناق ایران، صص ۲۶۰- ۲۵۹ ).
[۷] - اسامی آنان عبار بود از:
« ثقة الاسلام، شیخ سلیم، آقاکریم ( برادر شیخ سلیم )، ضیاء العلما، محمدقلی خان ( دائی ضیاء العلما )، صادق الملک، آقا محمد ابراهیم، حسن ( پسر هیجده سالۀ علی مسیو )، قدیر ( پسر سیزده – چهارده سالۀ علی مسیو ). ( ن- ک: کسروی، همان، ص ۳۰۹)
[۸] - در کتاب « نامه هائی از تبریز » می خوانیم: « ... ثقة الاسلام مرحوم را ... بسیار کتک زده و ریسمانی به گردنش انداخته تا میدان مشق از زمین کشیدند ... بعد دار زدند... در صورتی که متمدنین گوسفندان را [ نیز ] پهلوی هم ذبح نمی کنند، این مظلومین را با صف نگاه داشته و یکان یکان را واحدآ بعد آخری به تأنّی روبر و و پیش چشم دیگران کشتند...» ( ص ۹۷ )
[۹] - کسروی، همان گذشته، ص ۳۱۰.
[۱۰] - در مورد اعدام شیخ سلیم نوشته اند: « ... وقتی نوبت به شیخ سلیم - ناطق و عضو انجمن ایالتی - رسیده، اگرچه به موجب مکاتیب تبریز آنقدر زده بودند که در حال مرگ بود و اگر نمی کشتند نیز می مرد ... خواسته نطقی بکند و همین جمله را گفت که: از من به انجمن بگوئید ... که فورآ جلاد دهن شرا گرفته و نگذاشته ...» ( نامه هائی از تبریز، ص ۹۷ )
[۱۱] - کسروی، همان گذشته، ص ۳۱۱.
[۱۲] - جوانی بود اهل دانش و مطالعه، او با وجود این که داماد امام جمعه بود، برخلاف وی از هواداران پابرجای مشروطیت بود. روزنامۀ « جریدۀ اسلامیّه » را منتشر می کرد، زبان های روسی و فرانسه را خوب می دانست و مدتی نیز یکی از داوران استیناف علیّه شده بود. ( کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۳۲۰).
[۱۳] - میرزا صادق خان صادق الملک درس خواندۀ استانبول بود و در انقلاب مشروطیت خدمات شایانی کرده بود و زمانی هم عضو کمیسیون سرحدّی و حاکم اردبیل بود و عضویت انجمن ایالتی آذربایجان راد اشت. ( ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۵۳۵.). او مدتی نیز رئیس ادارۀ معارف خوی بود.( اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص ۳۸۱ ).
[۱۴] - او تاجری بود که با « ولادی قفقاز » معامله می کرد. در راه مشروطیت تلاش می کرد. منزل مجللی داشت که اغلب محل اجتماع و مشاورۀ مشروطه خواهان بود. او در گذشته چند روزی اسلحه برداشته و از تبریز در مقابل حکومت استبداد و صمد خان دفاع کرده بود. ( نامه هائی از تبریز، ص ۱۷۵ ).
[۱۵] - مردی بود بی طرف و غیر معروف. آنچه او را به اعدام کشانید، این بود که پس از گرفتاری ضیاء العلما، به لحاظ علاقه ای که به او داشت، در کنار او تا بازداشگاهش رفت. می خواست خبر وضعیت او را به مادرش برساند. روس ها او را گرفتند و بی گناه کشتند.
[۱۶] - یعنی زنده باد مشروطه! زنده باد ایران.
[۱۷] - نامه هائی از تبریز، همان گذشته، ص ۲۰۷.
[۱۸] - بهزاد کشاورزی، تشیع و قدرت در ایران، ج۲، ص ۳۶۰.
[۱۹] - در کتاب نامه هائی از تبریز می خوانیم: « ... مخلفات خانۀ حاجی محمد بالا فرش فروش را از جاروب الی پاروب برده و خود خانه را هم با دینامیت خراب کرده اند و خود حاج محمد را هم محبوس نموده اند ... » ( ص ۱۶۷.)
[۲۰] - تاریخ هیجده ساله...، ص ۳۲۷.
[۲۱] - کسروی، همان گذشته، ص ۳۲۷.
[۲۲] - همان، ص ۳۲۸.
[۲۳] - او برادر زادۀ ستارخان بود. پدر ش را محمدعلیشاه در زمان ولیعهدی خویش در تبریز سر بریده و تحت حمایت ستارخان بزرک شده بود. در یکی از جنگ ها گلولۀ توپ پایش را خرد کرده بود و لذا با پای چوبی راه می رفت و بدین دلیل به او « محمدخان شل » نیز می گفتند. ( نامه هائی از تبریز، ص ۲۹۳).پس از این واقعه به او لقب « امیر تومان دادند.» ( کسروی، همان، ص ۳۳۳) و نیز ( نامه هائی از تبریز، ص ۲۱۷ ).
[۲۴] - تقی زاده در مورد حاج علی دوافروش نوشته است: حاج علی دوافروش نمرۀ اول بزرگان و رؤسای مشروطه طلبان تبریز و مانند دانتون فرانسوی در انقلاب تبریز بود...بسیار مدبّر بود و جسور و مستقیم و سیاسی و عاقل و فعال [ بود]. انقلاب تبریز روحش در دست او و کربلائی علی مسیو... بود، که قدری هم رقیب بودند. و خیلی شبیه به دانتون و روبسپیر بودند....( نامه هائی از تبریز، همان گذشته، ص 223.
[۲۵] - همان گذشته، ص ص ۳۳۴- ۳۳۳.
[۲۶] - نامه هائی از تبریز، همان گذشته، ص ۲۰۱.
[۲۷] - کریم طاهرزادۀ بهزاد، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران، ص 455.
[۲۸] - روستائی ارمنی نشین در چند فرسخی تبریز.
[۲۹] - کسروی، همان گذشته، ص ۳۶۰.
[۳۰] - کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۲۱۵.
[۳۱] - کسروی، همان، ص ۳۵۹.
[۳۲] - کسروی این واژه را « کینه جوئی » نوشته است.
[۳۳] - تاریخ ۱۸ ساله، همان، ص ۳۵۸.
[۳۴] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۳۶۰.
[۳۵] - کسروی، همان، ص ۳۶۸.
[۳۶] -
[۳۷] - او قبل از مشروطه در بادکوبه عضو کمیتۀ سوسیال دموکراسی بود. بعد از مشروطیت به ایران آمد و در جنگ های یازده ماهۀ تبریز ازرؤسای مجاهدان بود. پس از پیروزی مشروطیت،کمیسر محلّه های دوهچی و سرخاب شده بود. لیکن او در جنگ با روس ها مداخله نکرده بود. صمد خان پس از آمدن به تبریز، او را گرفته تحویل روس ها داد. ( ن- ک: نامه هائی از تبریز، ادوارد براون، ص ۲۴۰.)
[۳۸] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۳۶۹.
[۳۹] - نامه هائی از تبریز، همان، ص ۲۴۱.
[۴۰] - او یکی از سران مجاهدان در جنگ های تبریز با محمدعلی شاه بود. در آن جنگ ها، پس از اینکه رحیم خان به شهر حمله کرد و مجاهدان همگی ( به جز ستارخان و اندکی از اطرافیانش ) تسلیم شدند، ویب ه همراهی « شیخ علی اصغر لیلوائی » در مسجد صامخان با سخنرانی هایش، به مبارزه ادامه داد. او در آن روزها بارها در کنار گروهی ازم ردم در کوچه های تبریز فریاد « زنده باد مشروطه » سر داد و ستار خان را برای باز آفرینی مشروطیت یاری کرد. ( برگرفته از کسروی، تاریخ ۱۸ ساله، ص ۳۷۳- ۳۷۱).
[۴۱] - کسروی، همان، صص: ۳۲۶- ۳۲۵.
[۴۲] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ص ۲۴۳.
[۴۳] - کسروی، همان، صص ۳۷۹- ۳۷۸.
[۴۴] - حاجی نقی حرفۀ زرگری داشت و اهل جنگ و دعوا نبود. لیکن دو برادر داشت که همراه مجاهدان شهر با روسیان به نبرد پرداخته بودند. به همین دلیل یکی از برادرانش در جنگ کشته شده بود. چون خانوادۀ آن برادر ناله و زاری فراوان می کردند، حاجی نقی برای آرام ساختن آنان، سر سالداتی را ( که در جنگ مرده و در کوچه افتاده بود )، از تن جدا کرده و به خانۀ برادر می برد. روس ها که از این راز آگاه شده بودند، او را به قصاص این عمل زشت مجازات می کردند. ( ن- ک: کسروی، همان، ص ۳۹۶)
[۴۵] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ص ۱۶۵.
[۴۶] - کسروی، همان، ص ۳۹۷.
[۴۷] - متأسفانه اسامی اعدامی های گرجی را در تاریخ یادداشت نککرده اند و این مطلب کم لطفی نسبت به کسانی است که خانه و کاشانۀ خود را رها کرده و به خاطر مشروطیت ایران به تبریز آمده و جان عزیز خود را در راه مشروطیت فدا کرده اند.
منبع: عصرنو