نوشین احمدی خراسانی
از پرسشهای مطرحِ این روزهای کنشگران جنبش زنان، یکی این است که چه بستری سبب شد مسئلهی حق پوشش اختیاری برای نسل جدید زنان، بیش از نسل قبل، مرکزیت پیدا کند تا جایی که حرکت نوپدید «دختران خیابان انقلاب» در ایران، هستی بگیرد؟
شاید یکی از دلیلهای مهم این مرکزیشدن، اهمیت روزافزونِ پوشش و ظاهر طی یک دههی اخیر و پیوند آن با «هویت فردی» افراد باشد. گسترش سرسامآور گوشیهای هوشمند، حضور گستردهی شبکههای ماهوارهایِ غیرسیاسی (با انبوهی از تصویرهایی که عمدتاً بر «پوشش و ظاهر» تکیه دارند)، انبوه فیلمهای خارجی (از نوع سینمای «جریان اصلی» و هالیوودی) و در مقیاسی بزرگتر، ارتباط گستردهی کل جامعه با جهان خارج که عمدتاً از طریق تصاویر غالب بر رسانههای همگانی و اصلی در دنیا عمل میکند، در مجموع به افزایش مدگرایی و مصرفگرایی دامن زده و سبب شده ظاهر و پوشش افراد به موضوع مهمی برای جامعهی ایران تبدیل شود. بهویژه آنکه برخلاف پیش از انقلاب، جامعهی امروز، تمایل بسیاری به ارتباط و تعامل با جامعه جهانی دارد و این کشش و تمایل باعث شده که نسلهای معاصر ایران، سبکهای زندگیِ جهانیشده را هرچه بیشتر پذیرا باشند و به سرعت آنرا هضم و جذب کنند. در دههی اخیر، «مصرف» انواع پوشاکِ مد روز، به یک روال عادی زندگی در میان اکثر طبقات اجتماعی تبدیل شده است. انبوه کالاهای ارزان چینی مانند همهجای دنیا، مردم ایران را حتا از قشرهای پایین طبقه متوسط و کارگری (البته نه قشرهای خیلی فرودست و حاشیه نشین)، با وفور انواع لباسهای ارزانقیمت، رنگارنگ و متنوع، مواجه کرده است. گفتن ندارد که وفور لباسها و وسایل آرایشی ارزانقیمت با عرضهی گسترده و آسانیابشان توسط تعداد سرسامآور دستفروشها[1]، در تمام مکانهای شهر، مصرف را در این زمینه به طرز حیرتانگیزی افزایش داده است.
از سوی دیگر گسترش پدیدهی «سلفی» در زندگی روزمره، سبب تغییراتی در جامعهی ما شده است. مرکزیتیافتن «تصویر خود» (عکسمحوری) به عنوان عاملی نوپدید در میان جامعه چنان عمومیت یافته که عکس و تصویر به بخشی از زندگی روزمرهی مردم و به ویژه جوانان تبدیل شده است. به طوری که این قشرها به وسیلهی «تصویر خود»، تمایلات، نیازها و کلاً زندگی فردیشان را برای دیگران روایت میکنند، تاریخ هرروزهی خودشان را میسازند و احساسات و عواطفشان را منتقل میکنند. از آنجا که بخش مهمی از عکس و تصویر و فیلم (حداقل در مقیاس مردمی آن)، با شیوهی ظاهر و پوششِ سوژههایش ارتباط مستقیم دارد و به آن هویت میبخشد طبعاً مسئلهی اختیار داشتن بر نحوهی پوشش نیز اکنون برای نسل جوان، به خواستهای فراتر از یک «حق»، تبدیل شده و در واقع با هویت آنان درآمیخته است. صدالبته که رشد فردگرایی در میان نسل جوان، به این مسئله (یعنی سبک «پوشش» به عنوان هویت و تشخص فردی) یاری رسانده است.[2] اگر پیش از این، برخی از گروههای شغلی خاص مانند هنرپیشهها، مجریان تلویزیونی و ... که بنا به مقتضیات شغلیشان ، همواره خود را در مقابل دوربین و دید عموم میدانستند و بهطور مرتب میبایست به نحوه و شکل ظاهرشدنشان میپرداختند؛ امروز به نظر میرسد بخش وسیعی از جامعه به خاطر گسترش پدیدهی سلفی و شبکههای اجتماعی، خود را همواره در معرض دید عموم میبینند و به همین دلیل، ظاهر و پوشش به یکی از عوامل مهم در زندگی روزمرهشان تبدیل شده است.
دو مثال افراطی را در اینجا میآورم که شاید گسترش این مسئله را بهتر نشان دهد. اولین مثال، تجربهی جمعهای فمینیستیمان است. اگر در گذشته در جمعهای فمینیستی، افرادی که «زیادی به ظاهر خود میرسیدند» در اقلیت بودند، امروز به ویژه با حضور گذرای نسل جدید در این جمعها، اگر کسی به خودش نرسد، آرایش نکند، و ظاهرش با مد روز هماهنگ نباشد، در اقلیت است! دومین مثال را از تجربهی دیدارهایم با برخی زنان برابریخواه که به زندان افتادهاند نقل میکنم. در یکی از این دیدارها، زن جوانی (افسر نیروی انتظامی) را دیدم که همراه آن زن زندانی، برای اعزام به بیمارستان آمده بود. او که با مانتو و شلواری شیک، به عنوان مأمور محافظ زندانی آمده بود، از حقوق ماهیانهاش که فقط برای رسیدگی به ظاهر و بدناش یعنی برای خرید لباس، تمیزکردن پوست، و البته رفتن به استخر و دیگر چیزهای به قول خودش «لازم برای یک زن» هزینه میشود، با افتخار سخن میگفت؛ و در پاسخ به سؤال من که پس هزینهی خورد و خوراک و پوشاک و...؟ پاسخ داد که حقوق شوهرش را به این موارد اختصاص داده است.
با آوردن این دو نمونه میخواهم بگویم که اهمیت روزافزون «پوشش» و «ظاهر» به عنوان مشخصهای از هویت فردی، سبب شده که امروز این مسئله به یکی از دغدغهها و چالشهای مهم زنان و دختران نسل جدید حتا در خانوادههای سنتیمذهبی و نیز در خانوادههای خودِ دولتمردان تبدیل شود. به طوری که این نسل از دختران (و حتا پسران) در خانوادههای سنتی و حکومتی، طی سالهای اخیر نخستین گامهای مبارزهشان را اتفاقاً درون خانواده، و به خاطر نوع پوشش و آرایششان، برداشتهاند. این درحالی است که سه دهه پیش (در دوران جوانی ما) دختران در خانوادههای سنتی و مذهبی، درگیری شدید و حادی با پوشششان درون خانواده نداشتند و تا حدود زیادی آنرا میپذیرفتند، یا حداکثر تلاش میکردند اگر هم تغییری در پوشششان میدهند برای جلوگیری از درگیری با خانواده، در جاهای لازم به قول معروف «حفظ ظاهر» کنند. ولی امروز با توجه به اهمیتیافتن روزافزون «ظاهر» و «پوشش» به عنوان «هویت و تشخص فردی»، دختران جوان در خانوادههای سنتی و مذهبی و حتا در خانوادههای خودِ دولتمردان نیز به دلیل انتخاب پوشششان (و حتا در مورد پسران جوان در مورد مدل موی سر و نوع پوشش)، درگیر کشمکش و جدال هر روزهاند.
پس از انقلاب ۵۷ در میان نسل ما، چه آنهایی که در خانواده مذهبی و سنتی رشد مییافتند و چه امثال ما که در خانوادههای غیرمذهبی و عرفی بزرگ شده بودیم، هر چقدر هم از لحاظ فکری و نظری با خانوادههایمان فرق داشتیم، اما با توجه شرایط انقلابی آن زمان که «سادگی» به نوعی معیار و ارزشی فراگیر محسوب میشد و نیز با وجود قانون حجاب اجباری[3]، به لحاظ «نوع پوشش و ظاهر» تضاد و افتراق زیادی با خانوادههای خود نداشتیم[4] که سبب درگیری و در نتیجه تجربهی مبارزه برای حق پوشش در محیط خانه، به نخستین گامهای مبارزهمان در جوانی تبدیل شود. از این رو برای نسل ما که با این قانون و فضای انقلابی سالهای دههی شصت، بزرگ شده بودیم اعتراض به قانون حجاب اجباری، بیشتر به عنوان «یک حق اجتماعی و عمومی» مطرح بود و آنچه برایمان بیشتر اهمیت داشت تأثیر و پیامدهای این قانون بر زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زنان بود و لزوماً آن را هجمهای به «هویت فردیمان» تلقی نمیکردیم.[5] حجاب اجباری برای نسل ما اگر تعرض به «هویت» هم تلقی میشد، در واقع تعرض به «هویت جمعیمان» به عنوان یک گروه اجتماعی محسوب میشد. این درحالی است که برای نسل دختران امروز، به دلایل گفتهشده در بالا، اعتراض به حجاب اجباری به منظور داشتن اختیار پوشش، از دایرهی «یک حق» فراتر رفته و به واکنشی نسبت به تعرض و هجمه به «هویت فردی» تک تک آنان تبدیل شده است. از این رو خواست «حق پوشش اختیاری»، برای این نسل نسبت به نسل ما، طبعاً مهمتر و دارای مرکزیت بیشتر است. مجموعهی همین عوامل باعث شده که بر بستر آن، حرکت «دختران خیابان انقلاب» بتواند در این دوره، متولد شود.
اما پرسش و ابهام دیگری که پاسخ ما را میطلبد این است که چرا برای نسل جوان، بهرغم آنکه حق انتخاب پوشش حتا از دایرهی حق و حقوق، فراتر رفته و به «نیازی هویتی» نیز تبدیل و چنین همهگیر شده است، باز هم حرکت دختران خیابان انقلاب نتوانست فراگیر شود؟
یکی از رایجترین پاسخها به این پرسش آن است که سرکوب دختران خیابان انقلاب و تحمیل هزینههای بیش از حد[6]، و امنیتیکردن این حرکت، باعث شد که مانند بسیاری دیگر از حرکتها و کنشها، این حرکت اعتراضی-مدنی نیز در نطفه خفه شود و نتواند گسترش یابد. میدانیم که این حرکت در ۷ دی ۱۳۹۶ آغاز شد اما حدود دو ماه و نیم بعد از آغاز آن، یعنی در ۱۷ اسفند، ما شاهد واکنش شدید از سوی بالاترین مقامات مملکتی و نیز وعدهی برخورد سخت قضایی علیه دختران خیابان انقلاب بودیم[7]. در واقع حتا در این بازه زمانی (دو ماه و نیم) که هنوز میزان و نحوهی برخورد حاکمیت مشخص نبود (هر چند بخشی از دختران خیابان انقلاب بازداشت موقت شدند که احتمالاً انتظار آن میرفت)، این حرکت موفق شد،حمایت اکثر قریببهاتفاق روشنفکران و فعالان اجتماعی و سیاسی را کسب کند با این حال آنچنان که انتظار میرفت گسترش نیافت. از این رو به نظر میرسد که نمیتوان عدم گسترش چنین حرکتی را «تکعاملی» دید و فقط و فقط عامل سرکوب را به جای تمامی عاملها، نشاند.
اما حرکت دختران خیابان انقلاب را اگر در گسترهی حرکتهای مدنی مورد بررسی قرار دهیم، میتوان گفت که در چند سال اخیر به دلایل متعدد از جمله بحرانهای عظیم اقتصادی، تشدید رویارویی غرب با حاکمیت ایران و شکست برجام و اعمال تحریمها، در مجموع شاهد اوجگیری حرکتهای صنفی (با خواستههای معیشتی و اقتصادی)، و در سایه قرارگرفتن خواستههای مدنیاجتماعی، و در نهایت افول حرکتهای مدنی هستیم. از سوی دیگر برخورد شدید با جنبشها و حرکتهای مدنی در جنبش سبز و پس از آن، و ناامیدی فزاینده جامعه از ایجاد تغییرات هرچند اندک در دو انتخابات اخیر، جملگی سبب شد که نه تنها حرکت دختران خیابان انقلاب بلکه اغلب حرکتهای مدنی (با خواستههای اجتماعی)، با توجه به ناامیدی عمومی و نداشتن دورنمایی برای تغییرات مسالمتآمیز، به نوعی با بنبست مواجه شوند.
اما در این میان پرسش آن است که علاوه بر مؤلفههای سیاسی و اقتصادی ذکر شده که بر تمامی حرکتهای مدنی طی سالهای اخیر سایه افکنده، چه مؤلفههای ساختاری و فرهنگی وجود دارد که حرکتی مانند «دختران خیابان انقلاب»، با همهی پتانسیل و ویژگیهای خاصاش (نسبت به دیگر حرکتهای مدنیِ چند سال اخیر)، نتوانست با اقبال عمومی مواجه شود. در واقع شانس و اقبال این حرکت برای گسترش، به دلایل مختلف بسیار بالا بود: نخست این که حرکت دختران خیابان انقلاب با شکل و شمایل بسیار مناسب و تأثیرگذار (با روسری بر سر چوب، در سکوت، و روی سکو) ظهور کرد. دوم: با یکی از کلیدیترین خواستههای دختران نسل جوان کشور انطباق داشت و با توجه به جوانبودن جمعیت ایران و تحولخواهبودن نسل جوان، این حرکت به خوبی پتانسیل گستردهشدن داشت. سوم: این حرکت نه تنها از سوی روشنفکران (چه دینی و غیردینی، و چه در داخل و خارج)، بلکه از سوی اغلب رسانههای پرمخاطب فارسیزبان خارج از کشور که اتفاقاً جوانان امروز به شدت تحت تاثیرشان هستند، مورد استقبال واقع شد و گردا گرد آن تبلیغات بسیار صورت گرفت. و بالاخره چهارم: از سوی رسانهها و مجامع غربی نیز به دلیل جذابیتی که اساساً بحث «حجاب» برای جوامع غربی دارد و همینطور اهمیت این بحث در سیاستهای انتقادی امروز غرب نسبت به حاکمیت ایران، نیز مورد توجه ویژه قرار گرفت و آشکارا پشتیبانی شد. بنابراین مجموعهی این ویژگیها و پشتیبانیها حرکت دختران خیابان انقلاب را از فرصت و پتانسیل فراوان برای گسترش در جامعه جوان ایران برخوردار کرده بود. موقعیتی که ظاهراً میبایست این حرکت را نیرویی ببخشد که بتواند چنان بگسترد که حاکمیت، توان تحمیل هزینههای سنگین را بر آن نداشته باشد. اما چنین نشد. چرا؟ برای یافتن دلیل این چرایی، شاید ناگزیریم علاوه بر عوامل یاد شده، به مؤلفههای فرهنگی و ساختاری جامعه ایران نیز توجه کنیم.
حجاب و تعامل نسل میانی و نسل جوان
در کشورهای غربی، خدمات حمایتی (مانند خدمات آموزشی، اشتغالزایی و ...) عمدتاً توسط جامعه به نسل جوان ارائه میشود. از این رو نسلهای جوان میتوانند از سنین هجده-نوزده سالگی، با استقلال از خانوادهی خود، به یاری همین خدمات حمایتی و کمکهزینهها، وارد آموزش عالی شوند و یا به سرعت جذب بازار کار شده و زندگی مستقلی را پی گیرند.[8] از سوی دیگر فرهنگ «استقلال جوانان از خانواده» حداقل در اروپا، فرهنگی جاافتاده به نظر میرسد. به اعتبار همین پشتوانههاست که نسل جوان در غرب، میتواند مستقل از خانواده و گاه در شکافی کامل با نسل قبل و ارزشهای خانوادگی خود، روند تحول در جامعه را رقم بزند. چه اگر چنین ساختارها و پشتوانههای اجتماعی نظاممندی برای نسل جوان و چنین استقلالی وجود نمیداشت بعید است که جنبشهای رادیکالی مانند می ۱۹۶۸ میتوانست آنطور گسترش یابد. ولی در ایران هر چند که جامعه جوان است و در مقایسه با کشورهای غربی، میتوان انتظار استقبال از حرکتهای رادیکال (همچون حرکت دختران خیابان انقلاب) را داشت اما به نظر میرسد که نسل جوان در ایران، نتوانسته آنطور که باید، متکی به خود، بار آید، و در نتیجه، مستقل از خانواده بتواند صرفاً با ویژگیها و خواستههای جوانانهی خود عمل کند. از همین روست که به نظر میرسد خود جوانان نیز پذیرای حرکتهای رادیکال و ساختارشکن که نیاز به حد معینی از استقلال از خانواده دارد، نیستند. در حقیقت، نسل جوان به ویژه دختران در ایران امروز[9] به لحاظ «ساختاری» وابسته و نیازمند حمایتهای خانوادگی است. این وابستگی در حوزههای گوناگون از جمله در زمینهی آموزشی، ازدواج، و حتا گاه اشتغال، و نیز اخذ خدمات و سرویسهای مختلف معنوی، عاطفی و حمایتی حتا در زندگی پس از ازدواج (برای تهیه خانه و نگهداری بچهها و...) خود را نشان میدهد. از سوی دیگر رویکرد «جوان ستیزی» از سوی سیاستهای رسمی، سبب شده که نسل جوان علاوه بر وابستگی اقتصادی و معنوی به خانواده، وابسته به حمایتهای اجتماعی و سیاسی خانوادهی خود نیز باشد. در واقع خانواده در ایران به عنوان «ضربه گیر» سیاستهای مداخلهجویانهی حاکمیت در زندگی جوانان، عمل میکند. در مجموع همه اینها سبب شده که «خانواده» در ایران نقش مهم و تأثیرگذاری نه تنها در زندگی شخصی بلکه در زندگی اجتماعی و سیاسی اعضای خود (بهویژه در زندگی دختران) داشته باشد. طبعاً چنین جایگاهی خواهناخواه در سیر تحولات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در جامعه، و روش و منش این تغییرات، نقش اساسی ایفا میکند. به این ترتیب «روابط بین نسلی»، تأثیر خودش را بر شیوهی مبارزه و گسترهی آن در عرصه اجتماعی و سیاسی نیز گذاشته است. از این رو به نظر میرسد که در کشور ما تحولاتی که به وقوع میپیوندد، نه رادیکال و انفجاری، بلکه آرام و پیوسته است. تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس، که در مورد روابط بیننسلی پژوهش بسیار کرده نظریهای را در مورد نقش مهم و حیاتی روابط بینانسلی در چگونگی و مسیر تحولات اجتماعی در ایران امروز مطرح میکند. وی تأکید دارد که نسل میانی (بین 29 تا 55 سال) سیاستگذار و ساماندهندهی تحولات اجتماعی است. چون منابع در دست نسل میانی است، و نسل جوان (بین 18 تا 29 سال)، بازیگر و کارگزار این تحولات است و مجوز آنرا هم نسل اول (55 سال به بالا) میدهد.[10] در واقع «سیاستگذاری» نسل میانی (به ویژه زنان این نسل) و «کارگزاری» نسل جوان، در مجموع باعث میشود کنشها و حرکتهایی در جامعه مورد استقبال قرار بگیرد و فراگیر شود که آرام و پیوسته و نه رادیکال، و از سوی دیگر اجتماعی باشند و نه سیاسی. زیرا با توجه به این که نسل میانی، از یک طرف با تجربهی انقلاب و جنگ مواجه بوده و به همین سبب از رادیکالیسم و سیاست، به نوعی سرخورده است؛ و از سوی دیگر، ارزشهایش در فرایند همین گذار انقلابی، مدرن و نو شده و در نتیجه تحولخواه است، بنابراین نوعی تحولخواهی اجتماعی آرام و پیوسته را ترجیح میدهد. نسل جوان نیز به دلیل وابستگیاش به خانواده (به نسل میانی)، خواهناخواه در تعامل با همین نسل میانی، نیازها و خواستههایش را پیش میبرد. [11] به این ترتیب حرکتهایی مثل حرکت «دختران خیابان انقلاب» وقتی با گفتمانی بهشدت سیاسی و رادیکال همراه میشود، نمیتواند آنچنان گسترش یابد که ابزارهای امنیتی را زمینگیر کند. چراکه کنشگران اصلی تحولات یعنی نسل میانی و نسل جوان باید بتوانند این حرکتها را در هماهنگی با یکدیگر پیش ببرند.
از این روست که میبینیم خواستهی مشروع حق پوشش اختیاری، سه چهار دهه است که اتفاقاً تغییرات بسیاری را در این حوزه سبب شده، اما این حرکتِ رو به صعود، با روشی دیگر در جریان بوده است: روشی آرام، پیوسته، در حوزهی اجتماعی، و در بستر زندگی روزمره.
سیاست زندگی روزمره و نه سیاسیکاری
اگر گفته میشود حرکتهایی مورد استقبال عموم خانوادهها قرار میگیرند که در حوزه اجتماعی باشند و نه سیاسی، بدین معنا نیست که این حرکتها اصلاً سیاسی نیستند بلکه بدین معناست که سیاستشان در حوزهی سیاست زندگی روزمره، عینیت مییابد. به تعبیر دوسرتو، جامعهشناس، سياستهای زندگی روزمره، سياستهایی هستند که در سطوح خُرد عمل میكنند و نه سطوح كلان، و نیز سیاستهایی تدریجی هستند و نه رادیکال. در واقع وی معتقد است: «مردمان عادی میتوانند از طریق شکلی از مصرف که با خصوصیتهای قاچاقی و پنهانیبودن، خستگیناپذير و تدریجیبودن و در عین حال نامرییبودن معرفی میشود، نظامهای متمركز قدرت را تضعيف كنند.»[12]به نظر میرسد که این درست همان کاری است که زنان ایران در چهار دههی اخیر با «مصرف حجاب» انجام دادهاند و به تدریج از قدرت تحمیلی آن کاستهاند. چنین شیوهای از مقاومت، از سوی بخش بزرگی از جامعهی ما مورد استقبال قرار گرفته و سالیان سال است که در حوزههای مختلف توانسته قدرت رسمی و آمرانهی حاکم را چنان تضعیف کند که امروزه روز، بسیاری از سیاستها و فرمانهای دولتمردان نه تنها در حوزهی عمومی برای بسط حجاب اجباری بلکه حتا در بدنهی بوروکراسی دولتی نیز خریدار نداشته باشد، چه رسد به پیشبرد این سیاستها در بافت پیچیدهی خانوادههای ایرانی! به دلیل عملکرد همین معادله است که طی چهل سال گذشته ما با روند کنترلگری و مجازات و جریمه در جامعه برای پیشبرد سیاستهای حاکمیت مواجه بودهایم که خود، نشاندهندهی مقاومت پنهان و رو به گسترش جامعه در برابر این سیاستهای نابخردانه، و عدم مشروعیت هرچه بیشتر این سیاستها از جمله سیاست تحمیل حجاب بر کل جامعه است.
شکل آرام تغییر مستمر حجاب طی چهل سال گذشته، از حجاب به «بدحجابی»، از بدحجابی به «کمحجابی»، و از کمحجابی به «حجاب الصاقی»[13] روشی است که به نظر میرسد با ویژگیهای جامعهی ما تاحدودی منطبق بوده است. چرا که اساساً «تحمیل نوع پوشش» از سوی مراجع رسمی، موضوعی بوده است که در حافظهی تاریخی مردم ما قدمت و سابقه دارد، و این سابقه نشان میدهد که برخورد آمرانه و از بالا به مسئلهی پوشش زنان، و همزمان، حرکتهای اعتراضی رادیکال و انفجاری در مقابل آن، در تاریخ ما کامروا نبوده است، چه در زمان کشف حجاب و چه پس از انقلاب سال ۵۷.
واقعیت این است که مردم نه لزوماً به خود حجاب بلکه بر «تحمیل» آن از سوی مراجع رسمی مقاومت نشان میدهند. همانطور که پیش از انقلاب و در جریان جنبش ضدشاه، پوشیدن حجاب به نوعی، مقاومت علیه «تحمیل» بود (تحمیلی که بخشی از مردم آنرا در حافظهشان از زمان کشف حجاب رضاشاه به کل دوران پهلوی تعمیم داده بودند و البته روحانیت نیز با ساخته و پرداختهکردن گفتمان کشف حجاب، به تعمیم دادنِ واقعهی کشف حجاب تا زمان انقلاب کمک میکرد). به همین سبب بود که حتا نیروهای سکولار نیز به این «مقاومت آرام» در جنبش ضدشاه پیوستند؛ و همبستگی گستردهی پوشیدنِ حجاب، بهویژه در سالهای منتهی به انقلاب، در میان گروههای مختلف مذهبی و غیرمذهبی بسط یافت. امروز نیز به نظر میرسد هستهی اصلی مقاومت، علیه «تحمیل» است. چه بسا به همین دلیل است که میبینیم حتا بخش بزرگی از نیروهای دینباور نیز در همبستگی با این جنبش مقاومت علیه تحمیل حجاب، با نیروهای سکولار همدلی و توافق دارند، و به طور روزافزون «حجاببرداری» در میان آنان نیز افزایش یافته است. حتا از نسل جوان به نسل میانی، هم تعمیم یافته است. زیرا حجاب اجباری، تحمیلی است که کثرت و تنوع نوع پوشش را در میان مردمان رنگارنگ ایران با تفسیرهای گوناگونشان از دین و مذهب و سبک زندگی مورد علاقهشان، عملاً نادیده میگیرد و از این منظر، به «هویت» آنان نیز صدمه میزند. برای باورمندان به دین نیز جامعهی مذهبی وقتی میتواند معنا داشته باشد که با ارزشها و سبکهای مختلف دینورزی خاص خودشان (دین مردمی) هماهنگ باشد و نه این که مثلاً در مورد «پوشش مذهبی» برای تمامی شهروندان جامعه، از بالا توسط دین دولتی، بخشنامه صادر شود.
منظور از آوردن این مثالها و نکتهها آن است که جنبش آرام و پیوستهای که حول انتقاد به حجاب اجباری طی چهار دهه در جریان است، موفق شده گروههای مختلف مذهبی و غیرمذهبی مردم را با خود همراه کند، چرا که اساساش بر مقاومت در برابر «تحمیل»، و سیاستاش، سیاست روزمره است. اما حرکت دختران خیابان انقلاب که هر چند میتوانست گسترش یابد، با نحوهی گفتمان سیاسی که گرداگرد آن شکل گرفت، ضرورت این همبستگی میان نیروهای مردمی (مردمان مذهبی و سکولار) را در برابر تحمیل حجاب، نادیده گرفت.
برگرفته از [سایت نوشین احمدی خراسانی]
پانوشت ها:
[1] - پدیدهی دستفروشی طی چندین سال گذشته به پدیدهای خاص در زندگی شهری ما تبدیل شده و نسبت به گذشته چه به لحاظ کمی و چه کیفی تغییرات بسیاری کرده است.
[2] - پدیدهی تصویرمحوری را ما در بسیاری از بخشهای زندگیمان میبینیم، حتا سایتهای جدید در اینترنت، برخلاف سایتهای قدیمیتر (که نوشتهمحور بودند)، عمدتاً «عکسمحور» شدهاند تا جایی که بسیاری از سایتهای قدیمی را به تغییر شکل و شمایل خود، با توجه به ذائقهی مخاطبانشان، وادار کرده است. از سویی استیکرهای تصویری جای بیان احساس نوشتاری و گفتاری را پرکردهاند.
[3] - بیشک پیش از انقلاب نیز درگیری میان نسلها در مورد نوع پوشش جوانان، وجود داشت. این درگیری در خانوادههای سنتی و مذهبی گاه شکلهای حادی نیز پیدا میکرد.
[4] - تحقیقی که بر روی سه نسل خانواده انجام شده نشان میدهد: «نسل دوم [نسل میانی] با والدین خود در بسیاری موارد در حوزهی عملی و رفتاری، تشابه دارند و مانند آنها عمل میكنند، اما در حوزهی نظری، انتقادهای جدی به والدین خود دارند. از همین رو، تفاوتهای فرزندان خود را میپذیرند و به دلیل محدودیتهایی كه خود داشتهاند، به آنان حق میدهند ... اما نسل سوم با والدین خود بیشتر در حوزهی عملی اختلاف دارند؛ چراكه والدینشان مخالفت فكری زیادی با رویههای نوگرای آنها ندارند و چه بسا خودشان مایل به كاربرد این رویهها هستند و در ملاحظه و رودربایستی با نسل اول از این كار اجتناب میكنند.»
[5] - هر چند به نظر میرسد برای بخشی از زنان غیرمذهبی نسل پیش از ما که قبل از انقلاب از حق پوشش اختیاری برخوردار بودند و سبک پوشش دیگری در آن زمان داشتند و در جامعه دارای جایگاه اجتماعی بودند و در تحولات هم نقش داشتند، قانون نوپدید حجاب اجباری، طبیعتاً هجمه به هویتشان نیز محسوب میشد. از این رو میبینیم که در مورد مسئلهی حجاب این دو گروه از زنان یعنی زنان غیرمذهبی نسل اول و زنان جوان نسل سوم، اشتراکات بیشتری دارند تا نسل ما که به نوعی نسل میانی محسوب میشویم.
[6] - به طوری که هزینه سنگین این حرکت باعث شد که از میان پنج دختر خیابان انقلابِ شناختهشده و رسانهایشده (نرگس حسینی، اعظم جنگروی، شیما بابایی، شاپرک شجریزاده، و مریم شریعتمداری)، چهار نفرشان از کشور خارج شوند و تنها نرگس حسینی اکنون در ایران مانده است. از وضعیت ویدا موحد اولین دختر خیابان انقلاب خبر خاصی وجود ندارد. رؤیا صغیری نیز که در تبریز بازداشت شد و تنها کسی است که به خاطر حکماش به زندان رفت، در واقع در تظاهرات دی ماه بازداشت شد و نه به شکل و شمایل دختران خیابان انقلاب. او نیز ۲۳ ماه حبساش را به تمامی نگذراند و در آذرماه ۹۷ با رأی دیوان عالی آزاد شد. در مجموع نرگس حسینی ۲۰ روز بازداشت موقت شد، مریم شریعتمداری ۱۲ روز، شاپرک شجریزاده ۷ روز، و اعظم جنگروی ۲ روز، بازداشت شدند. البته برخی از منابع از شیما بابایی به عنوان دختر خیابان انقلاب یاد کردهاند ولی نحوهی بازداشت و اتهامات وی با دیگران متفاوت است چرا که شیما قبل از این حرکت نیز بازداشت شده بود و فعالیت میکرد. اتهامات همراز صادقی (یکی دیگر از زنانی که برخی از منابع از وی به نام دختر خیابان انقلاب یاد میکنند ولی کمتر در رسانهها شناخته شده)، نیز متعدد و گوناگون است. در واقع شاید بتوان گفت تاکنون «نسرین ستوده» از فعالان باسابقهی جنبش زنان که وکالت برخی از دختران خیابان انقلاب را برعهده گرفت تنها کسی است که به واسطه این حرکت، امروز در زندان بهسر میبرد.
[7] - در ۱۶ اسفند دادستان تهران، از صدور حکم دو سال حبس برای یکی از دختران خیابان انقلاب خبر داد.
[8] - البته به نظر میرسد امروز با تودهایشدن تحصیلات در جوامع غربی و بحرانهای اقتصادی متعدد، بیکاری در آن جوامع نیز مسئلهای بسیار جدی است و روز به روز جوانان بیشتری توان مستقلشدن از خانواده (پس از پایان تحصیلات) را از دست میدهند. اما بهرغم همه اینها، میزان استقلال جوانان در کشورهای غربی از خانواده، چه به لحاظ ساختاری و چه به لحاظ فرهنگی، قابل قیاس با کشور ما نیست.
[9] - در ایران همچون اغلب کشورهای خاورمیانه، وابستگی به خانواده، در میان دختران، شدیدتر است زیرا زندگی اقتصادی و اجتماعی زنان و دختران، از سوی جامعه، کمتر حمایت میشود. در نتیجه آنان به حمایت خانواده، اتکای بیشتری پیدا میکنند.
[10] - آزاد ارمكی، تقی (۱۳۹۵)، تغييرات، چالشها و آينده ايرانی، تهران، تيسا.
[11] - بسیاری از تحولات آرام و پیوستهای که امروز در بسیاری از زمینهها از جمله سبکهای زندگی، جهانگرایی، سکولاریزهشدن حوزههای مختلف زندگی و... پدید آمده و سیاستهای رسمی و آمرانه را به نوعی زمینگیر و مستاصل کرده، حاصل همین سیاستگذاری نسل میانی و کارگزاری نسل جوان است.
[12] - «احساس ناامنی در تجربه زنانه از زندگی روزمره»، یوسف اباذری، سهیلا صادقی، نفیسه حمیدی، پژوهش زنان، دوره 6، بهار 1387:
[13] - منظور آن است که این روزها دیگر یک شال و روسری به لباس عادی زنان الصاق و پیوست شده است که گاهی دور گردن، در دست، در کنار صندلی ماشین، و... جای دارد، و یا با کلاه و چیزهای دیگر جایگزین شده است.