به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۹

چرا نسل جدید ایران ما را نمی‌شناسد؟ (قسمت سوم)

 ابوالفضل محققی

فاصله‌ای طولانی بین ما و جوانان وجود دارد. فاصله‌ای که به هر میزان جلوتر می‌آئیم و به نسل جدید نزدیک‌تر می‌شویم آن‌ها دورتر می‌شوند و از دسترس‌مان خارج می‌گردند. در این دورشدن بخشی از حافظه‌ی تاریخی یک دوره نیز کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود، درخت زندگی شادابی از دست می‌دهد، ریشه‌هایش رو به خشک‌شدن می‌رود! نسل جدید تکیه داده بر این درخت بی‌ریشه که در مسیر طوفان‌های سهمگین قرار دارد تاوان سنگینی را باید پس دهند سنگین‌تر از تاوان نسل ما.

برای ایستادن نسل جدید در برابرِ چنین طوفان‌هایی نقدِ راه رفته، تجربه و نتیجه‌گیری عملکرد نسلِ گذشته که ما هم بخشی از آن هستیم اجباری‌ست تا اشتباهات ما را تکرار نکند، گذشته را چراغ راه آینده سازد و با ایستادن بر شانه‌های ما بر افق دیدی وسیع‌تر دست یابد.

نسلی که در حکم نوادگان ما هستند. همان اندازه که در برابر نواده‌های خود مسئولیم در مقابل تک‌تک آن‌ها نیز همین مسئولیت را باید داشته باشیم! بدون درک عمیق چنین مسئولیتی، دوست‌داشتن و جواب‌گویی به آن، یدک‌کشیدن عنوان پُرطمطراق حزب یا گروه سیاسی که برای تغییر حاکمیت جمهوری اسلامی مبارزه می‌کند و منادی جامعه‌ای سکولار و دموکراتیک می‌باشد؛ عنوانی بی‌محتوا و دهان‌پُرکن بیش نیست.

گسست عمیق گناه این نسل نیست، گناه عملکرد حکومتی متحجر، فاسد، شرایطی بسیار سخت تحمل‌شده بر ملت، نابسامانی جامعه و تحولات سریع در عرصه‌ی جهان و دنیای مجازی‌ست. نتیجه عملکرد پاسیف و غیرمسئولانه‌ی جریان‌های سیاسی است که هنوز گرفتار سِکتِ گروهی، منیت‌های فردی، کشمکش‌های رهبری و عقب‌ماندگی خود از قافله‌ی زمان و پاسخ‌گویی به نیاز‌های روز و تلاش‌شان برای شکل‌گیری یک وفاق ملی است.

گناه ما که هرگز قادر نگردیدیم به تمامی پوسته‌ی گروهی بسته و ایدئولوژیک خود را بشکافیم، ازپوسته خود دل برکنیم، بیرون بیاییم و با نگاهی پویا بر راه رفته نظر کنیم، مسئولیت خود را در برابر نسل‌های بعد از خود دریابیم و در جهت پاسخ‌گویی بر آن حرکت نمائیم.

دردا و دریغا که ما نه تنها برای نسل جدید شناخته‌شده نیستیم بلکه متأسفانه برای مردم هم‌نسل خود نیز چهره‌ی دلچسب و قابل قبولی به‌شمار نمی‌آئیم. چرا که به‌عنوان روشنفکران بسیار کژراهه‌ها رفته و بسیار مردم به‌ خصوص جوانان را به‌دنبال خود کشیده‌ایم. با حمایت از مردی متحجر و جنایت‌پیشه نقشی به‌غایت مخرب در حافظه‌ی تاریخی هم‌نسلان خود و نسل‌های جدیدتر بر جای نهادیم.

اعتبار از دست دادیم، و از دایره‌ی اعتماد مردم خارج شدیم. ما نسل سپری‌شده‌ای هستیم که حتی قادر نگردیدم با گذشت چهل سال از انقلاب با درس‌گیری از اشتباهات خود، با نگاه به راه رفته با تأمل در وضعیت کنونی خویش نقدی در خور کرده و تغییری در تفکر، رفتار و عملکرد خود انجام دهیم!

متأسفانه ما بیش‌تر شباهت به ارتشی داریم که تمام سپاهیان‌اش از دست رفته و تنها تعدادی فرماندهان باقی مانده‌اند که با شمشیر‌های زنگاربسته و مدال‌های افتخاری که خود طی این سال‌ها بر سینه خود آویخته‌اند در صحنه تئاتری تراژیک سرگرم بازی هستند.

گاه در رقابتی پنهان برای یک‌دیگر دسیسه می‌چینیم! گاه آشکارا بر روی هم تیغ می‌کشیم، اما در مقابل هر انتقادی نسبت به خود متحد شده بر انتقادکنندگان هجوم می‌آوریم. به جای منطق و گفت‌وگو، برهان خنجر اتهام بر بالای بستر معترضان می‌نشانیم. خوشحال از بریدن زبان نقد به هم تبریک می‌گوئیم. سرانجام خسته از پیری، خسته از شمشیرزدن، باز دست در گردن هم می‌آویزیم به جلسات پایان‌ناپذیر خود برمی‌گردیم؛ جلساتی از روی عادتی کهن که به یک فریضه‌ی سنتی، دینی لایتغییر با همان سبک‌وسیاق همیشگی تبدیل گردیده است دل خوش می‌کنیم.

در چنین بازیِ یک‌نواخت و شرطی‌شده، ما محافظه‌کاران، کنسرواتیوها که مجلس خود را محور عالم می‌دانیم و همه چیز را هنوز بر مبنای گزک قدیمی خویش، براساس مبارزه ضدامپریالیستی، عدالت‌خواهانه که اخیراً مبارزه با نئولیبرالیسم، مبارزه با گرایشات سلطنت‌طلبان فرضی نیز بر آن افزوده شده، متر کرده می‌بُریم و می‌دوزیم و نهایت لباسی بر تن خود راست می‌کنیم که امکان هرگونه دیالوگ و عمل مشترک با دیگر جریان‌های سیاسی را نفی می‌نماید!

لباسی دِمُده‌شده که هنوز بیش‌تر شبیه پیراهن یقه سه‌سانتی‌های حکومتیان اسلامی‌ست تا شبیه به لباس‌های مد روز امروز. لباسی که حتی شبیه به لباس‌های سال‌های قبل انقلاب هم نیست! در چنین فضا و شعارهایی مسلماً جایی برای نزدیکی به جوان‌ها و نسل جدید که کوچک‌ترین علاقه‌ای به این‌گونه بحث‌های کشاف تئوریک، اطلاعیه‌ها، اعلامیه‌ها، شعارها، سازمان‌دهی کلاسیک، دایره‌های بسته تشکیلاتی که هنوز درعمل باوری به جوان‌ها و نسل جدید امروز ندارد ومی‌توان به جرأت گفت که تمامی گردانندگان آن همان رهبران و یا کادر‌های دیروزند، باقی نمی‌ماند.

هر چه پیش‌تر می‌روم امید خود به یافتن راهی برای نزدیکی به جوان‌ها و باز کردن دریچه‌ای بسیار کوچک که حداقل صدای ما را به گوش آن‌ها برساند از دست می‌دهم.

یک بار از خود نمی‌پرسیم مگر می‌شود یک جریان سیاسی نتواند در چهار دهه فرد جوانی را به تشکیلات جذب کند؟ در چهار دهه نتواند به زبانی ولو الکن با جوان‌ها سخن بگوید؟ اگر چنین رابطه و تأثیرگذاری امکان‌پذیر نیست؟ پس فلسفه وجودی ما چیست؟ درد از کجاست؟ ما حتی به تحلیل این سئوال نیز نپرداختم.

از این رو زمانی که ده‌ها هزار جوان معترض جان‌برکف گرفته در خیابان‌ها ظاهر می‌شوند ما گیج، متعجب، هیجان‌زده در فکرتجزیه و تحلیل برآمد آن‌ها نه بر مبنی رابطه با جوانان بل از طریق روزنامه‌ها، توئیت‌های منتشرشده در دنیای مجازی می‌پردازیم. ما هرگز قادر نیستیم شعار‌های واقعی خارج‌شده از دهان این نسل را قبول کنیم و تغییر افکار آن را بپذیریم و قبول کنیم که نقش «تونل زمان» شبکه تلویزیونی «من‌وتو» در تأثیرگذاری روی جوانان صد‌ها بار بیش‌تر از ماست.

ما عمیقاً قادر به درک برخاستن سونامی آبان سال ۹۸ نیستیم. از این که چرا «جوان‌های ایرانی در رفتار سیاسی خود بیش‌تر مایل به درگیری هستند؟ رفتاری که بیش‌تر شاید بشود اسمش را رفتار سیاسی انفجاری گذاشت. یعنی رفتاری که در یک مدت خیلی‌خیلی کوتاه به اوج می‌رسد و اگر هم نتیجه‌ای نگرفت با همان سرعت افول می‌کند».

ابوالفضل محققی

 ادامه دارد

 گویا