به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۹

زهـرخندِ تـاریخ، ابراهیم هرندی

 
ابراهیم هرندی

آمد

از آنســـوی زمـــان

از آنســـوی جـــهان

با نگاهی که گردن می‌زد

و خطابه‌ای از افسانه و اسطرلاب

برآتش ریخت

با فوت و فنی عتیق

از ترفند و تباهی و تکرار.

*

چه تیرها و تبرهایی در نگاهش بود!

چه فرداهایی در صدایش!

وما، چه تکبیرگویان

در ماه نگریستیم و گریستیم!

*

اکنون

دریاها از دشت‌ها

و دشت‌ها از رودها

و رودها از چشمه‌ها

و چشمه‌ها از کرشمه‌ها بریده‌اند.

*

و پرندگان

از شاخسارِ رویاها پریده‌اند

و جای خالی بالهایشان

در آسمانِ آبیِ البرز

حفره‌های درهمِ زوزه‌ها‌ی گرگان گرسنه است.

*

کودکانِ کالِ زمان

سیلابِ‌های خیابان‌های جهان‌اند

برخیان راه‌های هماره در راه

راهیان موج‌های رونده در چاه

و گل‌های صدپر

زهرخندِ تاریخ بر گورهایشان.

*

اکنون دیگر هیچ

دیگر هـیــــــچ موجـی، اوجـــی

دلی را هوایی نمی‌کند.

و هیـچ چیز

به هیـچ چیز نمی‌ماند!

خبرنامه گویا