به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۹

   رامین كامران

بالاخره طبیعی ماند یا رسمی شد؟

اتحاد طبیعی كه از چندی پیش در عمل بین مخالفان داخلی و خارجی احمدی نژاد برقرار شده است كم كم دارد صورت رسمی و صریح میگیرد و اگر در ابتدا باید نگاه را تیز میكردیم تا نشانه هایش را بیابیم امروز باید چشم ببندیم تا آنها را نبینیم.
اتحاد بین كه و كه؟
یكی «اصلاح طلبان» كه از پارسال رنگ و رویشان سبز شده است و به دلیل اینكه اولین ایستگاه خروج از حكومت اسلامی به شمار میایند مدعی هستند كه مقصد نهایی سفرند و تنها دعوای جدیشان با اسلامگرایان غیراصلاح طلب در این است که سهم بیشتری از غنائم ببرند.
آنچه را هم كه در باب آزادی و دمكراسی و... آمیخته با اسلام و در چارچوب قانون اساسی فعلی میگویند جمع اضداد است و به همین دلیل قابل اجرا نیست تا بخواهیم توجهی بدانها مبذول كنیم.
این را نیز اضافه كنم كه سردستۀ این گروه در عمل رفسنجانی است كه پول و لشكر دارد و آنهایی كه در هر دوره جلو افتاده اند و رئیس جمهور یا نامزد این كار شده اند اساساً شخصیتی نیستند كه از خود توان و استحكامی داشته باشند و بتوانند این دسته را جداً رهبری كنند. غیر از سلطان پسته بقیه قابل تعویض اند.
و اما طرف دیگر. طرف دیگر آنهایی هستند كه چند سالی است تحت نام «نومحافظه كار» در همه جا جولان میدهند. نفس محافظه كاری ارتباط خاصی با این نوع گردن كشی در سطح جهانی ندارد كه باید در حقیقت ارث نكبت ترین دورۀ جنگ سرد به حسابش آورد كه دورۀ آیزنهاور بود: دورۀ كوشش برای قطبی كردن هر چه بیشتر جهان در برابر شوروی و وادار كردن كشورهای كوچك به قبول نوكری آمریكا یا خوردن مهر كمونیسم و تحمل هر نوع فشار. بیخود نبود كه بوش پسر تا پایش به كاخ سفید رسید داد مجسمۀ آیزنهاور راگذاشتند در دفترش. در دوران ژنرال سالخوردۀ گلف باز كفالت سیاست خارجی آمریكا با برادران دالس بود و رئیس جمهور هم به بازیش میرسید، در دورۀ این جوان هم دیك چینی نقش قیم وی را بر عهده گرفت و ریاست محترم جمهور هم كم گلف بازی نكرد.
البته این دسته ادعاهای ایدئولوژیك هم دارند كه به لقی محافظه كاریشان است. اینها در ابتدا كه خیلی دلشان میخواست ظاهر متفكر داشته باشند پای لئو اشتروس استاد سابق فلسفۀ سیاسی دانشگاه شیكاگو را كه دستش از دنیا كوتاه است، به میان كشیدند كه یعنی مرجع فلسفی رومیكنیم، ولی بعد كه خجالتشان ریخت و به هر صورت كسی هم شعارهایشان را در باب ترویج دمكراسی نخرید، این داستان را درز گرفتند و وقتشان را صرف پیشبرد اصل كار كردند.
خلاصه كنم، اگر بخواهیم تعریفی واقع بینانه و متكی به تجربه از این گروه ارائه بدهیم باید موجودی سیاسی برآمده از ائتلاف راستگرایان اسرائیلی و سیاستمداران همفکرشان در کشورهای مختلف به حسابش بیاوریم. ائتلافی كه وجه نظریش زائدۀ اولویت های عملی آن است، محور توجهش خاورمیانه است و معیار عملش منافع اسرائیل در این منطقه، چنانكه از دیدگاه توسعه طلبان این كشور تعریف شده است.
چه دارد دست به دست میشود؟
حال كه معلوم شد مقصودمان چه كسانی هستند ببینیم چه دارند كه با هم معاوضه كنند.
از طرف نومحافظه كاران كه امكانات بسیار عمل در سطح جهان و بخصوص در كشورهای غربی دارند، آنچه عرضه شده پشتیبانی است از رهبران جنبش سبز برای گرفتن قدرت و پس زدن احمدی نژاد و دار و دسته اش. وسایل تبلیغاتی و رسانه ای و بخصوص اینترنتی را كه در این راه بسیج شده می بینیم كه بسیار زیاد است و طنین خارج از مقیاسی را هم كه سخنان اصلاح طلبان و رهبران قلابی شان در آمریكا و در اروپا پیدا كرده است شاهدیم. نمایندگان نومحافظه كاران در همه جای دنیا به حركت درآمده اند و امكانات بسیاری در خدمت شعب پرشمار دكان اصلاح طلبی گذاشته اند.
از میان تمام این بوقهای تبلیغاتی كه در اختیار اصلاح طلبان قرار گرفته رادیو و تلویزیون آمریكا برای ایرانیان آشناتر است و تغییراتی را كه در سیاست این کشور واقع شده میتوان در آن پی گرفت. تا آنجا که به ایران مربوط است موضع وزارت خارجۀ آمریکا چندان با دوران رئیس جمهور قبلی فرق نکرده. تداومش در احتراز از مذاکره با جمهوری اسلامی است و تغییرش در انتخاب همراه. اگر اسم نومحافظه کاری بر آن نیست، ردش هست.
از بیست و هشت مرداد تا چندی پیش مخاطبان یا به عبارت دقیقتر یاوران اصلی مداخله جویی آمریكا در ایران، گروهی بودند كه از انقلاب به این سو «سلطنت طلب» خطابشان میكنیم و قبل از آن ابواب جمعی دستگاه استبداد آریامهری محسوب میگشتند، همان ارثیۀ دوران آیزنهاور. دولت آمریكا كه از ابتدا با چپگرایان میانه نداشت، لیبرال ها را هم خود از قدرت ساقط كرده بود و سعیش برای راه آمدن با اسلامگرایان بی عاقبت مانده بود، كمابیش روی بازماندگان استبداد قبلی حساب میكرد تا اگر تغییری در ایران واقع شد باز بر دوش همان چاكران قدیم به این كشور بازگردد. برای همین هم میدیدیم كه تا خبری میشد و ایالات متحده میخواست خط و نشانی بكشد یا احتمالاً حركتی بكند كه برای نظام اسلامی تهدیدآمیز باشد، به نوعی پای همین ها را به میان میاورد، با ملاقاتی، مصاحبه ای، عكسی یا خبری. این در تركیب برنامه ها و برنامه سازان رسانه های فارسی زبان دولت آمریكا نیز منعكس میشد.
سیاست مزبور ظاهراً بعد از گذشت چندین سال و بی عاقبت ماندن كاری كه از اول هم معلوم بود به جایی نخواهد رسید، تغییر كرده و اصلاح طلبان جای سلطنت طلبان را گرفته اند. تغییرات اخیر دو رسانۀ آمریكایی هم كه به چشم همه آمد مؤید همین نظر است. از حدود یك سال پیش پسماندۀ سلطنت طلبان كنار رفته اند و كار یكسره افتاده به دست انواع سخنگویان جنبش سبز. تركیب مدعوین ایرانی به غیر از چند میهمان حرفه ای كه به هر صورت نوكر خان هستند نه نوكر بادمجان، به كلی عوض شده است و آش به قدری شور شده كه برخی صحبت از حضور عوامل نفوذی در این رسانه ها كرده اند. تصور میكنم فرض تغییر سیاست آمریكا واقع بینانه تر است، هرچند جاذبه های محیرالعقول ندارد.
ظاهراً مسافرتهای نمایندگان ریز و درشت اصلاح طلبان فرنگ نشین به ایالات متحده و مذاكره با گروه های نو محافظه كار و شركت در انواع و اقسام كنفرانس های آنان مؤثر افتاده و باعث شده تا نیروی گروه اخیر برای پشتیبانی از نمایندگان تسخیری جنبش سبز بسیج بشود.
این از جهیزیۀ نومحافظه كاران. در مقابل این سؤال پیش میاید كه پس اصلاح طلبان محترم چه چیزی دارند كه در برابر پشتیبانی دریافت شده عرضه كنند. فقط یك چیز و آن همراهی با سیاست آمریكا و اسرائیل است در منطقه، بخصوص با در نظر گرفتن اینكه اولی تابع دومی است. دو مثال بارز این هماهنگی را از نظر بگذرانیم.
در درجۀ اول مسئلۀ اتم. اغراق زیادی نخواهد بود اگر بگوییم وسواس اتم است كه به كل سیاست اسرائیل در قبال جمهوری اسلامی شكل میدهد. این حرفها كه جمهوری اسلامی جداً در صدد ساختن بمب اتم است، میخواهد به محض دستیابی به این سلاح آنرا بر سر اسرائیل فروبكوبد و حكام اسلامی حاضرند در راه از بین بردن اسرائیل خودكشی بكنند، خطوط اصلی قصه ای را تشكیل میدهد كه روزی چندین بار از چندین رسانه برای همه روایت میشود و همۀ ما هم بیش از حد تحمل میشنویم و هیچ بخش آن هم متكی به دلیل و مدرك قابل قبولی نیست.
این را هم اضافه كنم كه ترویج حکایت جنون رهبران جمهوری اسلامی، آنهم از سوی نومحافظه كارانی كه بزرگترین هنرنمایی استراتژیكشان بر پا كردن جنگهای افغانستان و عراق بوده كه همۀ فایده اش را جمهوری اسلامی برده، مضحك تر از آن است كه بشود به آن اعتنا كرد. به هر حال از این تبلیغات گذشته، مسئلۀ اصلی این است که اسرائیل به هیچوجه نمیخواهد انحصار سلاح اتمی را در خاورمیانه از دست بدهد. اگر كشور دیگری و بخصوص ایران اسلامی صاحب تكنولوژی اتمی بشود یعنی این توانایی را پیدا كند كه اگر روزی خواست، بتواند سلاح هسته ای بسازد، تهدید اتمی اسرائیل در منطقه نه بی اثر ولی كم اثر خواهد شد. امروز این تهدید در بالاترین حد است زیرا اسرائیل در موقعیتی است كه اگر بمب اتمی درحق همسایگانش به كار ببرد در معرض پاسخ اتمی نخواهد بود. آنچه اسرائیل طالب است درست ادامۀ همین وضع است . ولی روشن است كه اگر امكان چنین پاسخی، حتی به صورت نا معین و نسیه مطرح بشود، داستان صورت دیگری پیدا خواهد كرد و نیروی اتمی اسرائیل مشمول منطق معمول بازدارندگی اتمی خواهد شد و ترسی كه در دل دیگران میاندازد تخفیف خواهد یافت. مسئله این نیست كه اگر اسلامگرایان روزی بمب اتمی بسازند به دلیل جنون ایدئولوژیك به منطق بازدارندگی گردن نخواهند گذاشت. این است كه اسرائیل هم اكنون از شمول این منطق معاف است و به هیچ قیمت نمیخواهد این امتیاز عظیم را از دست بدهد. موقعیتش در سطح منطقه ای همانیست كه آمریكا چند سالی پس از اختراع بمب اتم داشت: انحصار مطلق و امكان تهدید دیگران در عین مصونیت از تهدید متقابل. از دیدگاه حفظ این امتیازتنها رفتار معقول در قبال جمهوری اسلامی و باقی كشورهای منطقه جلوگیری از دستیابی شان به تكنولوژی اتمی است تا آب از سرچشمه بسته شود. معیار امنیتی كه اسرائیل برای خود قائل شده است در این حد است.
و اما مطلب دوم. اسرائیل آگاه است كه نفوذ جمهوری اسلامی در مرزهای شمالی و جنوبی اش خطر بزرگی است و كوشش هایش برای دفع آن به شكست انجامیده. در لبنان شكست هم نظامی بود و هم سیاسی. در غزه عملیات نظامی موفقیت آمیز بود چون متوجه مردم غیرنظامی بود ولی شكست سیاسی محرز بود و آنچه كه این روزها شاهدیم تاوان آن شكست است كه جریمۀ لجاجت در نپذیرفتنش و پافشاری بر تنبیه كسانی كه باعثش بوده اند، بر آن علاوه شده. اصرار اسرائیل بر «مبارزه با تروریسم» و كوشش برای قطع كمك های جمهوری اسلامی به حزب الله لبنان و حماس چیزی است كه هر روز در رسانه ها پی می گیریم. هدف، چنانكه قابل درك است خلاص شدن از فشار گازانبر اسلامگرایی در شمال و جنوب است. خطری كه این بار، برخلاف اتم كه همه اش اما و اگر است، نقد و جدیست. بهایی كه اسرائیل برای این خطر كلاسیك میپردازد بسیار بیشتر از آن است كه در صورت پیدا شدن نیروی اتمی در بین دیگر كشورهای منطقه خواهد پرداخت، ولی از تأدیه اش گزیر نیست.
همراهی با سیاست اسرائیل و ایالات متحده در این دو زمینه تنها ارمغانی است كه اصلاح طلبان در كیسه دارند و اگر نگاه كنیم و موضعگیری های آنها را مورد توجه قرار بدهیم خواهیم دید كه از پرداختش دریغ ندارند. تا آنجا كه به اتم مربوط است همانند تندروترین گروه های آمریكایی و اروپایی و طبعاً اسرائیلی، با بروز هرگونه توافق در این زمینه مخالفت میكنند و هر بار هم كه صحبت از كنار آمدن جمهوری اسلامی با طرفهای خارجی دعوا میشود، با شدت و حدت به میدان میایند تا كار را یكسره مردود بشمارند و خیانت به مملكت قلمداد كنند و همه را از تحقق آن بترسانند و بر حذر بدارند و خلاصه در حد امكان از بروز توافق، در درجۀ اول بین ایران و آمریكا، جلوگیری كنند. كارشان در این زمینه استثنا ندارد و از این جهت جالب توجه است كه درست خلاف سیاستی است كه خود تا چندی پیش تجویز میكردند. شنیدیم كه اخیراً متعلقۀ یكی از رهبران كلروفیل دار راجع به پا گذاشتن جمهوری اسلامی در راه توافق صحبت از قرارداد تركمانچای كرد که معلوم شد اطلاعات تاریخیش به قبل از جمهوری اسلامی هم میرسد.
ولی همراهی با سیاست اسرائیل اخیراً نمونۀ دیگری هم پیدا كرده كه باز به نوبۀ خود قابل توجه است و باز هم درست خلاف روش پیشین اصلاح طلبان: مورد حملۀ كماندوهای اسرائیلی به كاروان یاری انساندوستانۀ غزه. این درست از مضامینی بود كه اصلاً به قامت اسلامگرایان از هر نوع و هر رنگ، اعم از میانه رو و تندرو، دوخته شده بود و از آنجا كه دفاع از فلسطین (چه از سر صدق و چه ریا) همیشه از شعارهای ثابت اینها بوده است، همه انتظار داشتند تا باز همان شعارهای قدیم را از اصلاح طلبان نیز بشنوند و برنامۀ سینه زنی شان را ببینند و خلاصه نمایشی را كه سی سال است تماشا میكنند باز از جلوی چشمشان بگذرد. ولی بر خلاف انتظار، از این اشخاصی كه اگر اسرائیل یك ترقه در اراضی اشغالی درمیكرد در تهران شام غریبان میگرفتند، چندان صدایی بلند نشد! اگر مقاله ای در سایتهای این گروه یا كلاً سایتهایی كه از چند سال پیش به اجارۀ باند رفسنجانی درآمده، دیده شد، رقیق و با ظاهر بی طرفانه و گاه نسبت به یاری رسانان معترضانه بود. حتی سایت رسمی سبزها هم به انتشار مطالبی بسنده كرد كه بیشتر اردوغان را مورد خطاب قرار میداد و از او گله میكرد كه چرا به وضع سبزها بی اعتناست و به جای رسیدگی به احوال این عزیزان دل به حال مردم غزه میسوزاند!
عاقبت داستان چه خواهد شد؟
با همۀ این چیزهایی كه شمردم موردی نمیبینم كه مقاله را با بدبینی به پایان ببرم چون این اتحاد را (چه طبیعی باشد و چه رسمی) با وجود مزاحمت هایی كه برای آزادیخواهان ایرانی ایجاد كرده است و خواهد كرد، چندان عاقبت دار نمیبینم. نه به این دلیل كه دو طرف آن با هم نخواهند ساخت. چرا، میسازند و خوب هم میسازند و برای تراشیدن سر من و شما هم میسازند، ولی نكته در این است كه به تصور من رسیدن به هدف برایشان میسر نیست. به دو دلیل: بی قابلیتی سیاسی و تعقیب هدف ناممكن.
در مورد نومحافظه كاران بالاتر اشاره كردم كه بزرگترین شاهكارشان افتضاح جنگهای اخیری بود كه روی دست آمریكا گذاشتند كه جان و مال و آبرو داد و در عوض هیچ نگرفت. با این توان فكری و قابلیت استراتژیك راه دوری نمیتوان رفت. از این گذشته، سیاستی كه نومحافظه كاران مروج آن هستند علیرغم ظواهرش كوتاه مدت است و به حساب امتیازاتی كه میتوان به طور آنی از این و آن گرفت بنا شده است. هدف درازمدت آن كه سیادت مطلق اسرائیل بر خاورمیانه است، قابل تحقق نیست و فقط مشوق پرخاشگری تاكتیكی است. كشوری با جمعیت چند میلیونی نمیتواند بر منطقه ای با جمعیت چند صد میلیونی ریاست بكند، آنهم در مقام ستیز و با زوری كه از راه دور فراهم شده است. كوشش در این راه منابع بسیار انسانی و مادی را كه همه هم از كیسۀ اسرائیل تأمین نشده ، به هدر خواهد داد ولی ثمر نخواهد داد.
قابلیت اصلاح طلبان را هم كه میشناسیم، از همان جنس احمدی نژاد است ولی با همت و قاطعیت كمتر. مشكلشان این است كه میخواهند به زور ملت حریف خود را از میدان به در كنند و جایش بنشینند ولی برای بسیج مردم باید حرفی بزنند و شعاری بدهند كه به سوی خروج از نظام رهنمون باشد كه در این صورت خودشان هم زیر دست و پا خواهند رفت. اگر هم غیر از این بكنند كه نیرویی نخواهند داشت. پس باید هوچیگری كنند یا كج دار و مریز و کم کم به سوی فراموشی بروند. اینها به پایان عمر مفید خود رسیده اند و سیاستشان در نهایت همان اندازه كوتاه مدت و كوته بینانه است كه سیاست طرف دیگر اتحاد.
فقط باید توجه داشت كه مخارج اصلی، طبق معمول بر عهدۀ ملت ایران است و آنچه كه دیگران خرج میكنند از حساب اوست وگرنه از خود كه چیز قابلی محض عرضه ندارند. خرجی كه میتواند بر ذمۀ ملت ایران گذاشته شود دراز شدن عمر اسلامگرایی (با هر دو چهره اش) است. بزرگنمایی اصلاح طلبان توسط رسانه های خارجی به هیچوجه انعكاس موقعیت واقعی و نفوذ حقیقی آنها در بین مردم ایران نیست، كاریست صرفاً تبلیغاتی و هدف القای این توهم به ملت ایران كه طرفدار این اسلامگرایان درجۀ دو است. همۀ اینها محض تشویق مردم به ریسه شدن به دنبال اصلاح طلبان سبز رنگ انجام میگردد، برای رفتن به راهی كه اگر عاقبتی داشته باشد حتماً آزادی نیست و حداكثر جابجا شدن گروه های اسلامگراست، چیزی در حد جایگزینی سبز تیره با روشن. باقی هر چه باشد فرع این یكی است.
ولی چارۀ كار ساده است و در دسترس مردم ایران: اعتنا نكردن به رهنمودهای سست و بی مایۀ این رهبران بی كفایت و بیان صریح خواست خود برای تغییر نظام و تحمیل این خواست به آنها. كسی حق ندارد ملت ایران را آلت دست كند، اگر میخواهد از نیرویشان بهره ببرد باید در جهت منافع این مردم با آنها متحد شود، نه با نمایندگان تسخیریش و نه در جهت منافع كشوری دیگر. اگر اصلاح طلبان چكی از حساب ملت بكشند بی محل است و ملت ملزم به نقد كردن آن نیست. مراجعه كننده ممكن است حداكثر بتواند مقداری پسته در عوضش به دست بیاورد، از طرف عمده فروش اصلاح طلبی.



منبع:  سایت ایران لیبرال