گفت وگو با دختری که در سکوت رسانه ای برای
امیر جوادی فر گریست
«امیر، حسرت امانم را بریده است. حسرت فقط یک بار دیگر به آغوش کشیدنت، حسرت تنها یک بار دیدنت. بوییدنت، بوسیدنت…امیر حسرت امانم را بریده است… حسرت نوشتن دوباره به تو، نه در سوگ تو. حسرت ریختن اشک بر شانه های تو نه برای تو. امیر، حسرت امانم را بریده است. حسرت لمس و گرم شدن در دستان تو، نه یخ زدن از نبود تو. حسرت یک زندگی خوش وبی نیاز در کنار تو، نه نیازمند به تو. امیر حسرت امانم را بریده است.»
این دل نوشته ساده و تلخ کسی است به نام «لبخند» که پس از بحران انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری ایران، هرگز در برابر هیچ دوربینی ننشست و گریه نکرد تا بگوید که او نامزد امیر جوادی فر، شهید یک انتخابات خونین است. لبخند ۲۴ ساله، دوست و یار امیر جوادی فر،
همان دانشجوی معترضی است که در هیجده تیرماه سال گذشته، در یک راهپیمایی اعتراضی دستگیر و پس از انتقال به کهریزک به دلیل ضرب و شتم شدید کشته شد.
او در ایران ماند تا علی رغم سکوت رسانه ای سنگین، هر بار به بهشت زهرا برود و با معشوقی که از بازداشتگاه مخوف کهریزک دیگر به خانه برنگشته است، واگویه کند.
اولین بار نام او را از بابک جوادی فر برادر این قربانی جوان کهریزک می شنوم که می گوید: «لبخند عزیز همواره .»در کنار خانواده ما بوده است و ما را تنها نگذاشته است
جنبش سبز ایران اگر چه رهبرانی مذهبی و دین باور و سری شاید سنتی دارد اما بدنه جنبش، نسلی را با خود دارد که شاید به کرات برای باورها و عقاید شان و حتی برای آرایش ظاهری خود از طرف حاکمیت بازخواست شده اند. همان بخشی از نسل جوان که به پوشش اجباری انتقاد دارند و ورود حاکمیت به حریم شخصی را نیز ممنوع و قبیح می دانند.
وقتی میرحسین موسوی و زهرا رهنورد به عنوان دو چهره مذهبی، به خانه شهیدی می روند که برای نخستین بار عکس بدون روسری او در کنار مادر ندا و نخست وزیر سابق روزهای جنگ در یک قاب می نشنید، وقتی شیخ مهدی کروبی به دیدار خانواده جعفر پناهی می رود و می داند که عکس های همسرو دختر پناهی با پوشش آزاد در رسانه های منتشر می شود، وقتی مادر سهراب اعرابی در کنار میرحسین موسوی می نشیند و آنگاه با بغض از گم شدن فرزندش حرف می زند بی آنکه نگران کنار رفتن روسری خود باشد و یا از اتهام بد حجابی بهراسد، این تکثر جنبش است که بعد ز سال ها در یک قاب می نشیند.
بسیار هستند کسانی که باور دارند در قاموس رهبران جنبش، لابد دختران و پسرانی که هنوز برگه رسمی عقد و محضر را با خود یک نمی کشند، نمی توانند معشوقه های شهدایی باشند که نام شان به نام جنبش سبز ایران پیوند خورده است اما می بینیم گاهی وقت ها آنکس که دغدغه این چنینی را به عرصه های رسانه ای می کشاند، نسل خود ماست نه نسل آنها. آنکه اصرار می کند تا با رسمیت بخشیدن به یک رابطه، برای خود جایگاهی کسب کند، گاهی وقت ها نسل خود ما است.
اینها همه را نوشتم تا نقدی به خودمان باشد که وقتی دختری در میان شهدای جنبش سبز ادعایی نکرد بیش از همان رابطه ای که به سختی در عرف فعلی جامعه سنتی ایران از آن می شود یاد کرد تنها به همین جرم که در هیچ برگه رسمی، نامش به عنوان نامزد و یا همسر قانونی نیامده بود، یک سال، کسی از ما در رسانه های خبری سراغی از او نگرفت. حتما این موضوع دلایل دیگری هم می تواند داشته باشد اما تردید نکنیم که اگر اعلام می شد، لبخند، نامزد امیر جوادی فر است و تنها چند روز بعد از تشییع جنازه یکی از کشته شدگان کهریزک در فیسبوک خود چنین نوشته است؛ «امیر حسرت در آغوش کشیدنت، امانم را بریده است»، ما از زیر سنگ هم که شده، پیدایش می کردیم و پای میزهای متعدد مصاحبه ها می نشاندیمش تا شاید عزیز از دست رفته اش را نمایندگی کند و چه بسا آنقدر از او خبر رسانی می کردیم که در برخی موارد او احساس کند خود جنبش را هم می شود نمایندگی کرد. اما لبخند، در سالی که گذشت، آرام و در سکوت رسانه ای برای یکی از شهدای جنبش گریسته است. خودش، خیلی ساده دلیل اصلی را توضیح می دهد:
شاید دلیل سکوت رسانه ای این بود که در این یک سال هیچ خبرنگاری مصلحت ندید به سراغم بیاید و من فقط در صفحه مجازی خودم از دلتنگی هایم برای امیر می نوشتم…
لبخند، در تمام طول مصاحبه، معصومانه می گرید و می گوید: برایم راحت نیست که بگویم چه اتفاقی افتاده است، هنوز این موضوع که امیر دیگر نیست، باورم نشده. مرداد سال گذشته، ده روز بود که می رفتیم مقابل اوین تا امیر آزاد شود، انتظار کشیدن برای آزادی امیر، آن هم ده روز، و بعد، ناگهان، آن خبر تلخ، بسیار کشنده است که امیدوارم هرگز برای هیچ کس چنین اتفاقی نیفتند. هنوز در شوک هستم که چه اتفاقی افتاده و آیا من باید زندگی کنم؟ مراسم تشیع جنازه امیر را که اصلا درک نمی کردم. تا چند ماه اگر پایم به جایی می خورد و درد می گرفت، ناگهان دلم می لرزید از اینکه امیر چه دردی کشید در کهریزک. چه زجری کشید از ضربه هایی که خورد…
اولین بار خبر کشته شدن امیر در کهریزک را از چه کسی شنیدی؟
از مادرم. یکی از دوستان به خانه ما زنگ زد و گفت برای آزادی امیر سند خواسته اند، در ذوق این آزادی خودم را آماده می کردم و فکر می کردم درست روزی می آید که ما می توانیم به همان شوق های همیشگی خودمان، یک سال و شش ماه شدن رابطه مان را جشن بگیریم، ولی دیدم پدر و مادرم آرام آرام زمزمه می کنند؛ لبخند، بلاخره امیر زندان بود و تو باید خودت را برای هر خبری آماده کنی. شک کردم تا آنکه پدرم گفت باید برویم پزشکی قانونی. رفتن امیر همه زندگی مرا زیر و رو کرد، یک روز در میان بیمارستان بودم و با آرام بخش روزها را گذراندم، هیچ چیز را نمی فهمیدم امیر مهربان و خون گرم بود برای همین رابطه عاطفی خیلی خوبی با خانواده ما برقرار کرده بود، رفتن او همه خانواده مرا متاثر کرد.
آیا خودت هم با امیر در راهپیمایی شرکت کرده بودی؟
بله یک بار رفتم. ولی روز هیجده تیر که امیر دستگیر شد من نبودم. ساعت پنج بود که به امیر زنگ زدم و گفتم مواظب خودت باش زود هم برگرد خانه. اما دو ساعت بعد، بابک برادر امیر خبر داد که چه بلایی سر امیر آمد.
حالا که امیر را از دست داده ای آیا از رای دادن یا رفتن به خیابان به دنبال رای گمشده پشیمان نیستی؟
شاید اگر به گذشته برگردیم، به لحاظ عاطفی دلم می خواهد به امیر بگویم، به راهپیمایی نرود، اما از نظر اجتماعی فکر نمی کنم هرگز مانع او بشوم. شرکت در انتخابات و راهپیمایی بعد از آن را هم کار بدی نمی دانم. دلگیرم از اینکه این اتفاق تلخ برای امیر و آدم هایی دیگری افتاد که جان شان را از دست دادند، کسانی که ما حتی اسم شان را هم شاید نشنیده باشیم اما اگر امیر زنده بود به عقاید او احترام می گذاشتم و هرگز به خودم این اجازه را نمی دادم که برای او تصمیم بگریم.
خود شما در انتخابات به چه کسی رای دادی؟
من هم مثل خیلی های دیگر به میرحسین موسوی رای دادم.
آیا این روزها نسل جوان جامعه، یعنی دوستان خودت در مورد جنبش اعتراضی که شکل گرفت یا در مورد انتخابات و حوادث بعد از آن بحث و گفتگو می کنند؟
دوستان من فکر می کنند به خاطر اتفاق تلخی برای من افتاده جلوی من معمولا وادر این مباحث نشوند اما من خودم گاهی وقت در این مورد حرف می زنم و فکر می کنم پس از ریخته شدن خون این همه عزیزان، هر اتفاقی که ما استحقاق آن را داریم برای مردم خواهد افتاد.
برخی ها معتقدند میرحسین با نسل جوان تفاوت فکری زیادی دارد و جوانان میان بد و بدتر او را انتخاب کرده اند، به نظر شما این رای ارزش داشت که عزیزت را از دست بدهی؟
من از رای خودم اصلا ناراحت نیستم و الان اینکه موسوی می توانست برای ما کاری بکند یا نه دغدغه ام نیست، می دانم اتفاقی خواهد افتاد و این همه جوان بیهوده جان شان را از دست ندادند. اصلا هم باور ندارم مسول این اتفاقاتی که افتاد موسوی بود، من باوری داشتم و برایش رای دادم و تنها هیمن را می دانم که رای من اشتباه نبود
مراحل محاکمه متهمان کهریزک دارد طی می شود نظر شما در مورد کسانی که امیر را کشته اند چیست؟
می دانم قصاص، هرگز امیر را به ما و خانواده اش بر نمی گرداند اما به لحاظ اجتماعی شاید دیگران نظر دیگری داشته باشند. خودم به لحاظ شخصی دلم می خواهد فقط یک بار با آن ها حرف بزنم و بگویم چرا اینکار را کردند، چطور دلشان آمد…
آیا این روزها به دلیل نسبت و رابطه ای که با امیر داشتی، تحت فشارهای امنیتی هم قرار گرفته ای؟
واقعیت این است که فشارهای امنیتی روی من هرگز نبوده اما فشار روحی آدم را دیوانه می کند.
و سخن آخر …
روز تشیع جنازه امیر، خیلی دلم می خواست برای آخرین بار صورت امیر را ببوسم اما عرف جامعه این اجازه را به من نداد و حسرت این بوسه تا همیشه در دلم ماند، دلم می خواهد به امیر بگویم؛ چه خوب که جای من نیستی امیر. نبودن و رفتن کسی که دوستش داری سخت است. امیر یک بار مادرش را از دست داد و می دانم که سختی نبودن مادر را تجربه کرد، سختی نبودن امیر هم حالا سهم من شده است که سخت می گذرد…
شماره تلفن لبخند را برادر شهید امیر جوادی فر با مهربانی در اخیتارم قرار داده است. دیگران به گفته خود لبخند، می گفتند مصاحبه نکن با توجه به عرف فعلی جامعه. به من هم همین را گفته اند که به صلاح نیست. اما لبخند بخشی از زندگی امیر بوده است و ندیده گرفتن او شاید سانسور همه ماست در این سالها. تمام این متن هم با هماهنگی منتشر شده است.
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ / که نبش جور و نشان ِ ستم نخواهد ماند
خبرگزاری حقوق بشر ایران (رهانا)