به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

مراسم بزرگداشت سيمين دانشور برگذار شد
وصيتي براي نويسندگان

مراسم يادبود سيمين دانشور در خانه‌يي برگزار شد كه جلال براي سيمين ساخته بود و بانوي نويسنده سال‌ها با او و سال‌ها بعد از او در آن زيست. روز هجدهم اسفندماه حياط خانه از برف روز قبل پر بود. جمع كوچكي از آشنايان دور هم جمع شده بودند؛ هرمز همايون‌پور، پسران شمس آل احمد، دوستان و اقوام خانواده دانشور. يكي يكي مي‌آمدند و مي‌رفتند. عظيم زرين‌كوب، برادر عبدالحسين زرين‌كوب، هم به آوازخواني پرداخت و آوازش اشك ويكتوريا دانشور (خواهر سيمين دانشور) را سرازير كرد. در مراسم نخستين سالگرد درگذشت سيمين دانشور كه عصر روز جمعه، هجدهم اسفندماه، برگزار شد، غلامرضا امامي، پژوهشگر و نويسنده زندگينامه سيمين دانشور، در سخناني گفت: نخست سلام به سيمين. جناب فرجام (شوهر خواهر سيمين دانشور) مي‌گويد، زماني كه ايشان چشم از جهان بستند، برف مي‌آمد و اكنون هم در اين خانه زيبا روي زمين برف نشسته است. من و بسيار كسان با اين خانه آشنا هستيم. اگر اين آجرهاي قرمز زبان داشتند، مي‌گفتند كه سيمين در اين خانه چه كرد و چه كساني بر اين خانه گذر كردند. اين خانه به دست شوق و آجر مهر ساخته شد. در طول سفري كه سيمين به امريكا رفته بود، همسر و عشق او، جلال، اين خانه را ساخت و در زمان زندگي‌اش و نه در زمان مرگش، به او هديه داد. امامي در ادامه اظهار كرد: زيبايي سيمين آن‌طور كه در اين ساليان دراز يافتم، در سه ويژگي بود: يك مهرباني؛ او با همه از دوست و دشمن مهربان بود. من هرگز در اين ساليان دراز يك بار او را خشمگين نديدم. دست و دلباز بود، از پول اندكي كه داشت، به ياران كمك مي‌كرد. اين خانه خانه دل ما بود. هركس مشكلي داشت، سيمين مشكل‌گشا بود؛ چون آفتاب به همه مي‌تابيد. صفت دوم سادگي اوست، اين خانه و زندگي اوست كه مي‌بينيد، به همين سادگي زيست. پيچيده نبود. بسيار زلال و شفاف چون آينه زيست و چون آينه رفت. ويژگي سوم صميمي بودن اوست، وقتي با او سخن مي‌گفتي، ديواري نبود. در چشم من زيبايي بزرگ سيمين در زيبا ديدن جهان و شادي بزرگي بود كه در دل داشت. جهان را براي همه زيبا و شاد مي‌خواست. در اين ساليان دراز هرگز نديدم سياه بپوشد؛ يا سپيد مي‌پوشيد يا بلوز زرشكي‌رنگ كه دوستي براي او هديه آورده بود. او سپس با اشاره به برگه‌هايي از وصيت‌نامه سيمين دانشور كه در دست داشت، افزود: آن‌چه در ادامه مي‌گويم، بخش‌هايي از وصيت اوست. اين بخشي از وصيت اوست كه ما بايد به آن پايبند باشيم. اين سخن اوست در وصيت‌نامه‌اش: «در مرگ من نه سياه بپوشند و نه مراسم عزا برپا دارند.» سخن ديگري كه گفت و عمل شد، اين بود: «اگر امكان بود، با توافق دوستان در قطعه هنرمندان واقع در بهشت زهرا به خاك سپرده شوم، اگر نشد، هرجا كه براي وراث راحت‌تر است. » خواست ديگر او در اين وصيت است كه نوشته است: «خواهان آنم كه خانه‌ام را بنياد سيمين دانشور و جلال آل احمد بنمايند.» اما در اين نزديكي‌ها خانه نيماست و سيمين آن‌طور كه در روزهاي پايان عمر به من گفت، دلش مي‌خواست بنياد سيمين و جلال و نيما در اين خانه ايجاد شود و بماند. امامي همچنين در ادامه خواندن وصيتنامه سيمين دانشور گفت: وصيت بزرگ سيمين خطاب به نويسندگان و هنرمندان اين است كه: «بايد از ذهنت آب تازه بيرون بكشي، نه آب توي جوي مانده را. بايد تازه شد، نو شد. بايد مدام تكامل يافت، بايد مدام تحول يافت. به همه نويسندگان اين وصيت را مي‌كنم كه بايد دم به دم نو شد، تحول و تكامل يافت. اگر ديدي تمام شده‌اي، رها كن.» او كه عمر با عزتي داشت، تا پايان عمر هميشه در تحول، تكامل و نو شدن بود. شمع تكامل و جهان را به زيبايي نگريستن در ياد و جان او بود. او سپس در رد بعضي از سخناني كه درباره سيمين دانشور گفته شده است، تصريح كرد: در سالي كه از مرگ سيمين گذشته، بسيار سخنان درباره او گفته شده است، اما سخنان اشتباهي درباره‌اش شنيده‌ام كه چون بيان تاريخ و حقيقت است، در اين جمع اشتباهات‌شان را باز مي‌گويم. يكي اينكه سيمين هرگز به خانواده‌اش كمكي نكرد. خانواده او نيازي نداشتند كه سيمين به آنها مساعدت مالي كند. خواهر او، تنها خواهر بازمانده او، به اين مساله شهادت مي‌دهد. مادر سيمين، بانو قمرالسلطنه دانشور (حكمت)، خود به اندازه كافي براي بازماندگان گذاشتند كه نيازي نباشد سيمين به آنها برسد. حقيقت اين است كه سيمين خوب زندگي كرد، پاك زيست و پاك رفت. زيبا و ساده زندگي كرد و به آرامي چشم بر هم گذاشت. زمينگير نشد. هوش و حواسش تا لحظه آخر پا برجا بود، همه را مي‌شناخت و همه‌چيز را به ياد داشت. گله‌هايي هم داشت، اما در اين دم فرصت نيست كه گله‌ها را بازگو كنم. سيمين تمام بندها را گشود و به ذات سخن دست يافت كه زيبا ديدن و زيبا ساختن جهان است. او همچنين با اشاره به تابلوهاي نقاشي كه به ديوار آويخته شده بودند، اضافه كرد: سيمين اين تابلوهاي نقاشي را دوست داشت، چون مادرش نقاش بود و چند تا از اين تابلوها كار مادرش است. اين پژوهشگر سپس گفت: سيمين خيلي اسب دوست داشت و مي‌گفت، موقعي كه دختر بودم، هميشه مي‌گفتم، من حتما با اسب ازدواج مي‌كنم و شوهرم بايد اسب باشد. يك روز به خانه رفتم و گفتم، مادر، من اسبم را پيدا كرده‌ام و مي‌خواهم با او ازدواج كنم. مادرم گفت، چي؟! قاطي كرده‌اي؟ مي‌خواهي با اسب ازدواج كني؟ گفتم، نه. من اسبم را پيدا كرده‌ام و او كسي نيست جز جلال آل احمد و مي‌خواهم با او ازدواج كنم. بعد ظرف‌ها از دست مادرم به زمين افتاد. او همچنين يادآوري كرد: سيمين و جلال بچه نداشتند، اما فرزندان اين سرزمين فرزند آنها بودند. يك بار كه سيمين در بيمارستان پارس بستري بود، گفت، «من مادر مردم ايران هستم.» به واقع هم مادر مهربان همه مردم ايران بود. سخن ديگرش اين بود كه زن و مرد مانند لپه‌هاي يك نخود هستند و هيچ‌وقت نبايد آنها را از هم جدا كرد. امامي در ادامه تاكيد كرد: سيمين ساده بود، اما او را پيچيده مي‌كنند. او اهل سياست نبود، هرچند شوي او سياست را وسيله‌يي براي تغيير جهان مي‌دانست، سيمين با هنر و فرهنگ به اين كار مي‌پرداخت. او به سياستمداراني مهر مي‌ورزيد، اما اين موضوع جنبه احساسي داشت. سيمين از سياستمداران كهن، اميركبير را مي‌پسنديد. هنوز اين نقاشي در كمد است. (اشاره به كارت تبريكي مزين به تصوير اميركبير و محمد مصدق) . او مي‌گفت، ما در ايام عيد اين كارت را براي دوستان خود مي‌فرستاديم. او به خليل ملكي هم كه مراد جلال بود، به ديده محبت مي‌نگريست. اگر به سياست مي‌پرداخت، از جنبه احساسي بود. نكوشيد و نكوشيم كه او را سياسي كنيم. او افزود: سيمين خودش بود. هيچ دكان دونبشي باز نكرد، هيچ نقابي به چهره نزد، ز هرچه رنگ تعلق پذيرد، آزاد بود. بايد از او بسيار بياموزيم و به راه او برويم. در پي اين باشيم و بدانيم زمانه آموزگار نيكي براي همه ماست. سيمين در زمانه و در قلب‌هاي ما مي‌ماند.
اعتماد