بامدادِ خجسته
احمد شاملو انساني بهشدت پركار و البته سخت متعهد به انديشههايش بود
بيشك نخستين دريچه براي شناخت هر هنرمندي آثار او است. پس از آن است كه مصاحبهها، تفسيرها و خاطرات روي وجوه ديگر هنرمند نور ميتابانند. «احمد شاملو، عكس فوري» مجموعهيي از همينهاست تا تصويري از شاعر و نويسندهيي بدهد كه در روزگار معاصر بيش از آنكه تصور ميشود تاثيرگذار بوده است. از طرفي حجم و تنوع آثار او به گونهيي است كه وجود چنين كتابهايي را بيش از اين ضروري ميكند.
اما بايد هميشه در برابر كساني نظير احمد شاملو كه خود هميشه در برابر تعصب و جزميت سعي ميكرد جانب حقيقت را بگيرد، احتياط كنيم تا در وادي توضيح و تفسيرها بر پهلوي پوك تمجيدهاي بيسبب و نفرتهاي پرغلط نغلتيم. احمد شاملو انساني پركار، بهشدت پركار و البته سخت متعهد به انديشههايش بود. انديشهيي كه با تكيه بر آثارش ميتوان نقش انسان را در آن پررنگتر از باقي وجوهش يافت. از طرفي شاخكهاي بسيار تيزي داشت و بهمحض حس موضوعي كمتر زبان به كام ميگرفت و بلافاصله موضعش را روشن ميكرد. اين ويژگيها در يك بازه زماني كه شامل بيش از نيم قرن اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي پرتلاطم
اين مرز و بوم ميشود، ميتواند گاه جنبههاي متضادي را به نمايش بگذارد. بنابراين مهمترين خصوصيت نگاه به چنين شخصيتي، بيطرفي است و صداقت.
كاري كه فكر ميكنم مسعود خيام توانسته از پسش بربيايد و آنچنان كه فهميدهام هرچند خود را بري از خطا نميداند اما به آنچه ميدانسته نيز خيانت نكرده و تصوير ذهني خود را كج و كوژ بازنتابانده. كاري كه ساده نبوده؛ خيام ميگويد كه شاملو براي او هم معلم بوده و هم دوست و بيش از اينها به او مديون است. ميگويد كه شكستن سكوت و خروج از انزواي خودخواسته پس از مرگ شاملو برايش سخت بوده و دشوار. براي چنين كسي بيطرفي راحت نيست. خصوصا در مورد شاعري كه در خوانندگان خود عاشقاني را دارد كه به كمتر از پرستش تن نميدهند؛ كيشي كه شاملو از آن تنفر داشت.
بنابراين نوشتن از احمد شاملو براي مسعود خيام مانند عبور از بندي باريك است بيآنكه بندبازي بلد باشد و البته از حق نبايد بگذريم كه فيزيك مناسبي هم براي چنين مخاطراتي ندارد! بايد هميشه اين نكته را در نظر داشت كه هرچند ابتدا اين شاعر است كه در تن شعرش ميدمد و اين شعر است كه براي حضور نيازمند وجود شاعر است اما وقتي شعر نوشته و منتشر شد قضايا برعكس ميشود حالا ديگر شاعر است كه حضورش را مديون شعر ميشود. نمونه بارزش حافظ و نيما. بنابراين خوانندگان شعر نميخواهند تصوير ذهني آنان از شاعري كه دوست ميدارند مخدوش شود و بههم بريزد. اين نكته تعهد را در نوشتن كتابهايي نظير «احمد شاملو، عكس فوري» دوچندان ميكند و گاه احتياط را به مرز وسواس ميرساند؛ چيزي كه متاسفانه در بسياري اظهارنظرها و نوشتهها نمييابيم.
با اين حال هميشه نقد باعث ميشود پويا بمانيم و انديشههايمان پرمايه شود. پس تمام اين تعهدات و مراقبتها نميتواند دريچه نقد را ببندد. گفتوگو و نوشتونويس درباره اين كتاب دقت ما را در ترسيم تصويري كه از شاملو ميسازيم افزايش ميدهد. نبايد از وظيفه خودمان به عنوان خوانندهيي فعال (و نه منفعل) بگذريم و همه را بر عهده ديگران بگذاريم. لااقل تا امروز از بيزباني و كنار نشستن بهرهيي نبردهايم و به قول شاملو «منزوي ماندن و كنار كشيدن به نفع هيچكس نيست».
غير از اين در ميان ميدان بودن ويژگيهاي ديگري هم داشت شاملو كه اميدوارم در مخاطبان او و خوانندگان اين كتاب رخنه كند. غير از پركاري و انسانمداري خصوصيت بسيار بارز شاملو اميدواري معقول و انساني او است. در تيرهترين شرايط بيآنكه منكر اوضاع پرادباري شود كه محاصرهاش كرده هميشه روزنهيي ولو كوچك در تمام آثارش نشان ميدهد؛ روزنهيي كه شايد اگر نباشد اصلا ضرورت نوشتن و فعاليتهاي طاقتفرساي او باطل ميشود و بيجا. به همينخاطر است كه اگر منكر «لجه قطران و قير» نميشود و سر خود و خوانندهاش را با قصههاي
صد من يك غاز «چيزي نيست» شيره نميمالد اما فراموش هم نميكند كه بلافاصله بنويسد اين لجه «بيكرانه نيست» و تنها «سنگينگذر است».
پس بايد صبور بود و كار كرد، هر طور كه ميشود. آيدا سركيسيان، همسر احمد شاملو ميگويد: وقتي كاري نداشت كلافه بود و روز به پايان نرسيده كاري براي خود ميتراشيد و اينچنين شد كه «عيسا ديگر، يهودا ديگر» را به فارسي برگرداند. مساله اين است كه با شناخت ويژگيهاي شاعران، هنرمندان و انديشمندانمان كه هيچگاه قدرشان را آنچنان كه در خور شأن بوده است ندانستهايم، تلاشمان را بيآنكه انتظار تشويق داشته باشيم افزايش دهيم. فعاليت فرهنگي در اين بوم و بر را نبايد منوط به انگيزههاي بيروني كرد. برعكس، در برابر هجوم هروره يأس بايد پوست كرگدن داشت و صبر ايوب. از سوي ديگر هرگز از خواندن، ديدن، شنيدن و آموختن نبايد خسته شد و ضمن حفظ غروري از آن دست كه «دري را به پاي خوكان نريختن» نشانه آن است، هرگزاهرگز به داشتهها نبايد فخر فروخت چراكه «كوتاه است در / پس آن به كه فروتن باشي.»
افشين دشتي
افشين دشتي