به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۹۳

چگونه جهان در مقابل خون غزه سكوت كرد

مهناز افشار

جام تمام شد، 
شما تمام نمي‌شويد

نه مي‌شود پاي رسانه‌ها ماند، نه مي‌شود چشم بست و دور شد.
هزار بار با خودم گفتم باور نكن، فراموش كن، اين عكس را نبين... اما چطور بايد فراموش كنيم، چطور از جهان بخواهيم فراموش كند كه همنوعان‌مان در عيشي شبانه به تماشاي مرگ ده‌ها كودك نشسته‌اند.
برق گلوله و بمب، برق شادي از چشمان‌شان مي‌پراند و به وجد كف مي‌زنند. به هر «گلي» كه زده مي‌شود شاد مي‌شوند، هر گلي نه در برزيل كه در غزه. گل‌هاي خونين غزه، گل‌هايي با بوي گوشت سوخته، بوي آوار، بوي خون تازه، بوي خاك سرخ و خيس...
جام‌جهاني تمام شد با همه شادي‌هايش و باز جهان ماند و اين اندوه كهنه و اين بوي سرخ جاري.


اين روزها به هر رسانه‌يي نزديك شدم، بوي خون مي‌داد. همين تلويزيوني كه هيجان جهاني فوتبال را مهمان‌مان مي‌كرد، بوي خون داغ مي‌داد. همين تلويزيوني كه هر فرياد «گلي» كه در آن كشيده مي‌شد، به يادمان مي‌آورد با هر فريادي يك گلوله در سينه كودكي مي‌نشيند. اين را فراموش نكرديم و اين جام با همه شگفتي‌هايش، با همه ركودزني‌هايش نتوانست تكه‌يي از خاك خونين فلسطين را زير چتر خود بگيرد، چنان كه نتوانيم ببينيمش. به هر رسانه‌يي نزديك شدم همين بود. عكس كودكاني كه در آغوش مادران‌شان آخرين نفس را سردتر، سنگين‌تر و عميق‌تر از اندازه ريه‌هاي كوچك‌شان كشيدند. زني كه همراه با شوهر و فرزندانش در هشدار يك دقيقه‌يي نتوانست خانه را ترك كند و همه به يك بمب، در كنار هم، در خانه خود، در خاك خونين خود جان دادند و فقط يك نفر را باقي گذاشتند. يك دختربچه 10 ساله را كه نمي‌توانم تجسم كنم فكرهاي امروزش را. آن كودك چگونه و با چه بندي بايد دوباره خود را به زندگي، به خانه و به سرزمينش پيوند بزند؟



جام‌جهاني 2014 تمام شد اما قصه طولاني غزه برگ ديگري خورده و پاياني ندارد گويا. ما اينجا نشسته‌ايم و هر روز خبري، از زني، از كودكي، از سربازي در آن سرزمين مقاومت مي‌شنويم و سال‌هاست با خود فكر مي‌كنيم چرا اين قصه پاياني نگرفته، قصه ديگري در دلش شروع مي‌شود. با خود فكر مي‌كنيم چگونه جهان نشست و تماشا كرد كه يك سرزمين يكدست در 50 سال اشغال شد و از آن هيچ نماند جز سرزميني محصور. از يك‌سو دريا و يك ارتش، از يك‌سو يك ديوار بلند، تانك و سپر. آسمان فلسطين هم اشغال شده و نيروي هوايي اشغالگر مي‌تواند آسمانش را چنان بپوشاند كه زور خورشيد هم به آن نرسد و فلسطين تاريك شود... چطور همه ما همه اين سال‌ها نتوانستيم قصه ديگري از آن سرزمين


اشغال شده بشنويم؟

نه مي‌شود پاي رسانه‌ها ماند، نه مي‌شود چشم بست و دور شد. هزار بار با خودم گفتم باور نكن، فراموش كن، اين عكس را نبين... اما چطور بايد فراموش كنيم، چطور از جهان بخواهيم فراموش كند كه همنوعان‌مان در عيشي شبانه به تماشاي مرگ ده‌ها كودك نشسته‌اند. برق گلوله و بمب برق شادي از چشمان‌شان مي‌پراند و به وجد كف مي‌زنند. به هر «گلي» كه زده مي‌شود شاد مي‌شوند، هر گلي نه در برزيل كه در غزه. گل‌هاي خونين غزه، گل‌هايي با بوي گوشت سوخته، بوي آوار، بوي خون تازه، بوي خاك سرخ و خيس... جام‌جهاني تمام شد با همه شادي‌هايش و باز جهان ماند و اين اندوه كهنه و اين بوي سرخ جاري.
روزنامه اعتماد