به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، مرداد ۰۳، ۱۳۹۳

دولت اسرائیل، یا یک یاغی جهانی که

در پی اجرای" راه حل نهایی" برای مردم فلسطین است  
علی شاکری زند



غزه همچنان همان زندان سرگشاده ی گذشته است، با این تفاوت که در زندان زندانبانان مسئول جان و زندگی زندانیان اند اما در غزه زندانبان با ادعای ترک زندان حق بمباران ادواری آن را نیز بر حقوق دیگری که برای خود قائل بود افزوده است.

پس از قطعنامه ی ۲۴۲ سال ۱۹۶۷ شورای امنیت که اسرائیل آن را نیز چون همه ی قطعنامه های پیش و پس از آن لگدمال کرده و حتی موافقتنامه ی اسلو که اسرائیل علی رغم گذاشتن امضاء در پایین آن سند آن را مانند توافقنامه ی معروف مونیخ میان هیتلر و نمایندگان فرانسه و انگلستان پاره کرد، این قدرت نظامی مغرور و حریص همه ی فرصت ها و بهانه ها را برای سرکوب و کشتار باز هم بیشتر فلسطینیان مورد استفاده قرار داده است. 



بیرون راندن سکنه ی فلسطینی شرق بیت المقدس از خانه ها و محله هایشان، خوره ی کولونی سازی در باقیمانده ی خاک فلسطین و کشیدن دیوار موسوم به "دیوار شرم" میان مرز خود و کرانه ی باختری از تجاوزات جدید سالهای پس از پیمان نامه ی اسلو است که حملات نظامی هیتلر به کشورهای همسایه ی آلمان پس از توافق مونیخ را به یاد می آورد. هیتلر هم مانند اسرائیل حملات خود را با ادعاهای تاریخی شروع کرده بود: آلمانی زبان های منطقه ی سودت در غرب چکوسلاوکی، ژرمن بودن اتریشی ها و تصحیح مرز های تاریخی با لهستان در منطقه ی دانتزیک. افسانه ی«اسرائیل بزرگ تاریخیِ» افراطیون مذهبی اسرائیل، نیز «فضای حیاتی برای ملت آلمان»، را به یاد می آورد که به دنبال آن ادعا ها آمد.
حملات هوایی و زمینی کنونی به غزه که تکرار شدید ترعملیات پیشین است و تا کنون سبب مرگ بیش از 800 تن از اهالی غیرنظامی و بیگناه غزه شده، هزاران زخمی و معلول به جا گذاشته و نیمی از مردم نوار غزه را بی خان و مان کرده، دور جدیدی از همان برنامه های پیشین است که پس از یافتن جسد سه جوان اسرائیلی و، علی رغم اظهار تأسف دولت فلسطین که تنها نماینده ی رسمی این ملت است، و به رغم تکذیب مکرر حماس به دست داشتن در قتل آنها، فقط به بهانه ی عدم اظهار تأسف حماس از این حادثه آغاز شد. به عقیده ی لیلا شهید سفیر فلسطین در اتحادیه ی اروپا در حقیقت انگیزه ی اصلی این حمله ی جدید تشکیل دولت اتحاد ملی میان الفتح و حماس است که حدود دوماه پیش صورت گرفت و آمریکا و اتحادیه ی اروپا هم از آن استقبال کردند و این امر بر اسرائیل که وجود نوار غزه ای محصور، تک افتاده و فاقد هرگونه حقوق بین المللی را ترجیح می داد، بسیار گران آمد.
با توجه به این واقعیت های انکارناپذیر بود که نویسنده ی این سطور، پس از حملات 2007 و 2009 اسرائیل به غزه، که به بهانه های  مشابهی صورت گرفت، مقاله ای تحت عنوان « یک نژاد پرستی نژاد پرستی دیگری را توجیه نمی کند، یک " راه حل نهایی"، "راه حل نهایی" دیگری را پذیرفتنی نمی سازد»،  نوشته بودم. در آن مقاله نیز، که با تغییرات و افزوده هایی درزیر نقل می شود، درباره ی ماهیت واقعی مؤسسان اسرائیل و انگیزه های عمیق آنانه چنین نوشته شده بود. 
هیتلر( اتریشی و « کاسه ی ِ داغتر ازآش» ِآلمانی) و سایر نژاد پرستان آلمانی ِ بعد از جنگ جهانی اول بنام انتقام از فاتحان آن جنگ، که در قرارداد ورسای شرایط ظالمانه ای را به ملت آلمان تحمیل کرده بودند، با استفاده از وضع ویژه ی اجتماعی ـ اقتصادی آلمان و جهان در دهه ی ِ پس از جنگ، بخش مهمی از مردم آلمان را به ایدئولوژی سخیف نژادپرستانه ی خود تا آنجا جلب کردند که در انتخابات ژوییه (و به میزان کمتری نوامبر) سال ۱۹۳۲آراء ِزیادی بدست آوردند. همینکه، در نتیجه ی بحران سیاسی بی سابقه و بدنبال بند و بست میان گروهی از سران احزاب راست و میانه، و به دلیل نزدیک بینی سیاسی مارشال فون هیندنبورگ، که علی رغم اکراه اولیه اش و با اینکه خود او هیتلر را « جوجه سرجوخه ی اتریشی » می نامید، اما او را به صدارت عظمی منصوب کرد و پای نازی ها به کرسی قدرت باز شد، « سرجوخه ی ِ اتریشی» و حزب نازی، با ایجاد رعب و وحشت در میان مخالفان و همه ی مردم، قاعده ی "هرکه با ما نیست بر ماست" را عملی ساختند. بدین ترتیب نخست ملت را ساکت و مطیع کردند و بعد به آغاز نقشه های شوم جنگ طلبانه و نژاد پرستانه ی خود، که در رأس آن دکترین « راه حل نهایی»، یعنی از میان بردن همه ی پیروان آیین یهود بود، پرداختند.
این دکترین تبهکارانه بر ادعای ِسفیهانه ای متکی بود که براساس ِ آن پیروان آیین یهود مردمانی بودند متعلق به یک" نژاد" ِ پست و موذی که حضور آنان علاوه بر آلوده کردن «نژاد ناب ِ» آریایی ِآلمانی و اروپایی، منشاء ِ انواع مفاسد و خیانت ها نسبت به مردم دیگر این سرزمین ها و این «نژاد ناب» بود. در این دکترین «نژاد آریایی» البته سرور دیگران و برترین « نژاد های» نوع بشر بود(بی آنکه هیچ مبنای علمی، معنای این مفهوم مبهم را روشن کرده، آن ادعا های میان تهی را به کرسی نشانده باشد). هم بر این مبنای پوچ بود که هیتلر و هوادارانش ملت آلمان را «ملت برگزیده ی طبیعت» و ساخته شده برای سیادت بر دیگران قلمداد می کردند.
نتیجه ی این جنون جمعی را، که چیزی جز یک جنگ عالمسوز با ده ها میلیون قربانی، قتل سبعانه ی چندین میلیون شهروند یهودی آلمانی وغیر آلمانی، و گروه های قومی دیگر نبود، قتل عامی که معنای عملی همان « راه حل نهایی» محسوب می شد، همه ی جهان و ملت آلمان که شهرهایش بر سرش خراب شد، دیدند.
در سال هایی که اروپا تحت اشغال ارتش نازی قرار داشت و گروه های ا ِس ا ِس و همکاران محلی آنان هرکسی را که گمان تعلق او به آیین یهود می رفت با خشم و تحقیری دیوانه وار از هر مأمنی بیرون می کشیدند و روانه ی اردوگاه ها می ساختند، دانشمند بزرگ فرانسوی و متعلق به آیین یهود، مارک بلوک(
Marc Bloch) یکی از بنیادگذاران حوزه ی تاریخنگاری پاریس موسوم به " حوزه ی آنـال" (برگرفته از نام مجله ی تخصصی که اعضاء آن منتشر می کردند و شاگردان آنان هنوز منتشر می کنند)، و بعداً عضو نهضت مقاومت ملی فرانسه، در مصاحبه ای که با صدای او ضبط شده است، سند مصوتی که امروز وجود دارد( نویسنده ی این سطور آن را شنیده است)، گفته بود « ما [یهودیان اروپا] مخلوطی هستیم از ترک ها و اسلاو ها و عبرانی ها.» منظور او از « ترک ها» بازماندگان مردمان امپراتوری نیرومند خزرها (قرون دوم تا دهم میلادی) بود که با گرویدن خاقان و سرداران و اشراف شان به آیین یهود، مقارن خلافت هارون الرشید، بسیاری از آنان به این آیین درآمده بودند؛ و منظور از اسلاو ها مردمان سرزمین هایی چون اوکرایین و بلغارستان، و روسیه ی بعدی بودند که در آن زمان هنوز دولتی نداشتند و تحت سیادت خزرها به آیین یهود جلب شده بودند.
مُراد مارک بلوک ازاظهار این حقیقت تاریخی افشاء درجه ی سخافت و پوچی ِ دکترین نژادی نازی، با استناد به یک واقعیت انکارناپذیر مربوط به رشته ی تخصصی خود او بود.
مارک بلوک تنها مورخ بزرگ فرانسوی یا یهودی تبار نبود که به پیروان آیین یهود به چشم مردمی که تنها وجه مشترک مهم آنان از جهت آیین دینی ـ و نه تباری ـ است می نگریست. دانشمند فقید، پروفسور ماکسیم رودنسون (
Maxime Rodinson) نیز که او نیز از همین قبیل استادان و از خانواده ای متعلق به آیین یهود بود، هر چند که در مواضع تند اولیه ی خود دائر بر اینکه «یهودیان اسرائیل گروه ناهمگنی از " گانگ" های اشغالگرند که می توان آنان را در کمال آسانی به همان نقاطی که از آنجا آمده اند بازگرداند»، تجدید نظر کرد و با آنکه نسبت به دولت های غیر دموکرات و دست راستی کشورهای عرب که موضوع فلسطین را « به سرقفلی برای کسب خود تبدیل کرده بودند» بی هیچ تعارفی انتقاد می کرد، اما هیچگاه از تأکید بر حق ملی پایمال شده ی فلسطینیان بازنایستاد. او نظر خود را دائربر این که یهودیان جهان یک قوم واحد نیستند، در یکی از آثارمتعدد خود درباره ی مسئله ی اسرائیل و فلسطین که تحت عنوان " ملت یهود یا مسئله ی یهود؟" در این باره منتشر کرد، بعنوان مورخ برجسته و مستقلی که از تاریخ همکیشان خود بیش از سایر مدعیان آگاهی داشت، صریحأ بیان کرد و بهمین دلیل صهیونیست های متعصب از هیچگونه طعن و لعن علیه او فروگذار نکردند.
البته این حقایق مانع از آن نمی شد، و نشد، که مارک بلوک و صدها تن دیگر از فرهیختگان و دانشمندان یهودی، به عنوان نادرست تعلق به یک نژاد، در اسارتگاه های مخوف نازی ها جان بسپارند، یا چون والتر بنیامین (
Walter Benjamin ) در راه فرار از اروپا، و چون اشتفن تسوایک (Stefan Zweig ) در محل مهاجرت خود، یا چون زیگموند فروید (ٌ Zigmund Freud) بعد از خروج اجباری و در حال بیماری از اتریش و رسیدن به لندن، هریک به نحوی نابود یا زارکش شوند. زیرا این حقایق تاریخی درباره اصل ونسب پیروان آیین یهود نه برای روان پریشی چون هیتلر قابل قبول بود نه برای صهیونیست های متعصبی که اسرائیل را تأسیس کردند و امروز فلسطینیان را می کشند.
مارک بلوک در نتیجه ی ابراز لیاقت در ارتش فرانسه در جبهه ی جنگ بین الملل اول دارای چهار نشان نظامی بود. پس از جنگ جهانی اول او ابتدا به استادی دردانشگاه سوربن پاریس منصوب شد، و چندی بعد به دانشگاه استرازبورگ انتقال یافت. با اشغال فرانسه بدست ارتش نازی او ابتدا یک بار از کار برکنار شد، و سپس مجددأ در دانشگاه دیگری به تدریس دعوت گردید. درپی ِ اشغال جنوب فرانسه، که در مقاوله ی آتش بس با آلمان بخش آزاد شناخته شده بود، او ناچار به زندگی پنهان و مبارزه ی پنهان روی آورد. در این دوران با وجود بیماری و ضعف مزاج از سال 
۱۹۴۳ رسمأ به عضویت نهضت مقاومت فرانسه ( بخش موسوم به : جنبش های متحد ِمقاومت) درآمده بود و از رهبران آن بود. اما در سال 1944 به اسارت گشتاپو درآمد و بعد از تحمل شکنجه ی فراوان، در حالی که با دست می نوشت « زنده باد فرانسه» بدست نازی ها تیرباران شد. امروز یکی از دو دانشگاه شهر استرازبورگ ( دانشگاه شماره ی دوی ِاسترازبورگ )، بنام او، دانشگاه مارک بلوک نامگذاری شده است.
مدت ها پیش از آنکه مارک بلوک حقیقت بالا را بیان کند ، و هیتلری ها، نژاد « مخوفی» را، که باید محو می شد، " شناسایی " کنند ، گروه هایی از پیروان آیین یهود، از شرّ ِ« یهود آزاری» های (
pogroms) مسیحیان، بویژه درروسیه و کشورهای شرق اروپا از این سرزمین ها به کشور ها و قاره های دیگر می گریختند؛ برخی از آنان نیز براساس این دکترین که سرزمین تاریخی « قوم یهود» فلسطین است، به این آب وخاک نقل مکان می کردند و به یهودیان عبرانی و همیشگی آنجا، که مانند هر اقلیت دینی دیگری در صلح و آرامش با دیگران می زیستند، اضافه می شدند.
اما هرقدر بر شمار این کوچندگان، « آمیخته ای از ترک ها و اسلاوها و عبرانی های اروپا»، افزوده می شد، فکر برپا داشتن یک « دولت یهود ِ» جداگانه، که تئودور هرتزل( 
Theodor Herzl)، حقوقدان و روزنامه نگار اتریشی ِ پیرو آیین یهود بصورت یک دکترین و برنامه ی سیاسی طرح کرده و در سال 1897 در نخستین کنگره ی صهیونیست، در بال(سوییس)، به تصویب رسانده بود، و مبنای دکترین صهیونیسم گردید، در میان آنان قوت بیشتری می گرفت.
دنباله ی داستان را، که اعلامیه ی بالفور، وزیر خارجه ی انگلستان، پس از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی، دال بر موافقت با تأسیس یک "کانون ملی یهود"، و سرانجام اعلام تشکیل دولت اسرائیل در سال 
۱۹۴۸ و به رسمیت شناختن آن از طرف سازمان ملل متحد ِ جدید التأسیس، مشروط به تأسیس دو دولت باشد، می دانیم.
سخن در این است که چگونه دکترین نژاد پرستانه ی کسانی که در آلمان ملت خود را سرور ملل جهان و بشریت می نامیدند مانند ویروسی نامرئی، درمیان بخش مهمی از مردم اسرائیل و بنیانگذاران دولت آن، که نیاکان عبرانی بخشی از آنان نیز خود را از دوران باستان « قوم برگزیده ی خداوند» دانسته بودند، فکری که ازطریق تعالیم دینی به آن " مخلوط ترک ها و اسلاو ها و عبرانی ها "، منتقل شده بود، چنان تولید مثل کرد که نتیجه ی سیاسی و عملی آن، به شکل استراتژی محو ملت فلسطین از نقشه ی جغرافیا، یعنی یک « راه حل نهایی » دیگر، درآمد.
تا اینجا را می دانیم که هیتلر نه توانست، و نه می توانست، فکرجنایتکارانه ی بی سابقه ی خود مبنی بر برانداختن پیروان آیین یهود، این آمیزه ی چند قومی را که او نیز، مانند پیروان متوسط این آیین، متعلق به یک « نژاد» می پنداشت، عملی سازد، زیرا دیگر دولت های غربی، اگر نه برای دفاع از موجودیت پیروان این آیین، دست کم برای پیشگیری از سلطه ی دیو نازیسم بر اروپا و بخش های دیگری از جهان، ناچار به درگیری نظامی با آن شدند.
همچنین، با همه ی کوشش ها و جنایاتی که کوچیدگان اروپایی به فلسطین، آن « مخلوط ترک ها و اسلاو ها و عبرانی ها»، که مانند نیاکان بخش عبرانی آنان، خود را هم عبرانی و هم مانند همکیشان ِ عبرانی الاصل شان، جزو « قوم برگزیده ی خداوند»، می دانستند، برای محو ساختن مردم فلسطین از صفحه ی روزگار بعمل آوردند، نه فقط فلسطینی ها از میان نرفته اند بلکه از آنان به عنوان ملت زنده ای که در برابر دشمنی نیرومند هویت و موجودیت خود را به جهان قبولانده، نام برده می شود، ولو اینکه علی رغم تحمل مصائب و قربانیان بیشمار و فداکاری های قابل ستایش دولت آنان هنوز موفق به عضویت سازمان ملل، با برخورداری از  تمام حقوق، نشده است. تا جایی که با هر جنایت دولت اسرائیل بخش بزرگتری از مردم جهان، صرفنظر از آیین و وابستگی قومی و ملی آنان، و حتی بسیاری از وابستگان آزاده و انساندوست همین آیین یهود، صدای اعتراض خود را در گوشه و کنار جهان در دفاع از حقوق انسانی و ملی مردم فلسطین، بلند می کنند. وجود چنین افراد و شخصیت هایی که بسیاری از آنان، چون یهودی منوهین(
Yehudi Menuhin)، هانا آرنت(Hannah Arendt)، آلبرت آینشتین(Albert Einstein)، ماکسیم رودنسون(Maxime Rodinson)، نوآم شومسکی(Noam Chomsky)، استفـَن فردریک اِسـِل (Stéphane Frédéric Hessel)، دانیل بارم بویم(Daniel Barenboïm)، سیمون ویل (Simone Weil)، رونی برومن(Rony Brauman)، ... از مفاخر انسانیت بشمار می روند، و همگی همواره فاصله ی خود با صهیونیسم تعصب آمیز و حق کشی های دولت اسرائیل را حفظ کرده اند، باید برای هر انسان و بویژه مردم اسرائیل سرمشق افتخارآمیزی باشد.
مثال برخورد پروفسور ماکسیم رودنسون با صهیونیسم بسیار درخور تأمل است. او در خطابه ای که در سال 
۱۹۶۹ در برابر مجلس ملی مردم مصر ایراد کرد، علل مخالفت خود را بر دو اصل قرارداد: از طرفی اینکه می گفت صهیونیسم می کوشد به همه ی یهودیان جهان یک هویت واحد ایدئولوژیکی ناسیونالیست را تحمیل کند، و از طرف دیگر اینکه صهیونیسم سرزمین ها را به بهای اخراج فلسطینیان و سلطه بر آنان "یهودی سازی" می کند. در عین اینکه عدم موافقت خود با موضع آن زمان الفتح مبنی بر لزوم جنگ پارتیزانی به روش جبهه ی آزادیبخش الجزایر را(که موفق به بیرون راندن " کولون" های فرانسوی شده بود) بیان می کرد و آن را یک توهم خطرناک می نامید، به اسرائیلیان یادآور می شد که باید ادعای خود دایر بر این را که یک کشور اروپایی اند کنارگذارند و بپذیرند که باید یک کشور خاورمیانه باشند ودر نتیجه زندگی مسالمت آمیز با همسایگان خود را یادبگیرند، بیدادگری هایی را که بر سر مردم فلسطین آورده اند تصدیق کنند و زبان مصالحه و راه همزیستی را در پیش گیرند؛ درست مقابل نقطه ی نظر تئودور هرتزل که اسرائیلی می خواست که « برای اروپا، اولین قطعه ی یک دیوار در برابر آسیا و پایگاه پیشرفته ی تمدن علیه توحش[بربریت]»(!) باشد.
استفـَن اِسـِل که در بالا از او نام بردیم، یکی از وجدان های بیدارجهان (نگاه کنید به شرح حال او5)، روز دوم ژانویه2009، ضمن اظهار انزجار از بمباران های آن زمان غزه اعلام داشت « به دشواری می توان توحشی را بد تر از آنچه شاهد آنیم تجسم کرد ... در نقطه ای از کره ی زمین که متراکم ترین جمعیت جهان را دارد و مردم [غیرنظامی] راه گریزی از آن ندارند آنان را هدف تیراندازی [ نیروی] هوایی قرار می دهند که می دانیم درجه ی دقت آن چقدر محدود است... با قربانیانی که فقط به کشته ها محدود نمی شوند، بلکه شامل مجروحانی نیز می شوند که بیمارستان ها از آنها لبریز است و به هیچ وسیله ی مداوایی هم دسترسی ندارند...این واقعأ بیرحمانه ترین توحشی است که دراین دوران های اخیر دیده شده است. آنچه بیش از هرچیز مرا تکان می دهد این است که اسرائیل که باید در همبستگی انسانی نمونه باشد، چه همبستگی میان انسان ها پایه ی اخلاقی آیین یهود است، رفتاری دارد که درست وارونه ی این ارزش هاست.»
و چه بهتر که شمار این مخالفان انساندوست اجرای" راه حل نهایی" درباره ی ملت فلسطین همچنان بیشتر و بیشتر شود تا میدان به دست عوامفریبانی نیافتد که مانند سران جمهوری اسلامی با پنهان شدن در پشت حقوق ملت فلسطین، لگدمال کردن حقوق ملت خود را لوث می کنند؛ یا حماس و جهاد اسلامی و کسانی که، چون طالبان و القاعده چیان و نظائر رنگارنگ آنان، برای ماهی گرفتن از آب گل آلود، نوع دیگری از برتری جویی را عنوان می کنند : "برتری دینی" که در آن " دین ِبرتر" (یعنی اسلامی که ابزار پیشرفت مقاصد شوم مستبدانه ی خود ساخته اند)" جای « نژاد برتر ِ» "مرحوم" هیتلر و« قوم برتر» صهیونیست ها را می گیرد.
کوشش شکست خورده ی نازی ها، دراجرای ی یک « راه حل نهایی » در گذشته، با آنهمه جنایت، یک "راه حل نهایی" دیگر، با انبوه جنایات جدیدی را توجیه نمی کند. اینکه فلسطینیان در کوره های آدمسوزی محو نشده اند و نخواهند شد، به معنی این نیست که کوردل ترین و متعصب ترین مدافعان موجودیت اسرائیل ـ و نه آن اقلیت روشن بین اسرائیلی ِ رو به افزایشی که توسل به زور را راه حل نمی دانسته و نمی داند ـ از همان ابتدا موجودیت و بقاء اسرائیل را در گرو ِ محو مردمی بنام مردم فلسطین نمی دانستند؛ خواه بخش هایی از آنان تحت نام ملیت های دیگری، مانند ملیت اردنی، و درمناطق دیگری چون آمریکای شمالی و جنوبی و اروپا، عاری از هویت اصلی خود، که آنان را به یاد سرزمین پدری خود بیاندازد، زنده باشند، خواه حتی زنده نباشند. از نقطه ی نظر این بخش از آن« آمیزه ی ترک و اسلاو و عبرانیِ»کوچ کرده به فلسطین، بهترین فلسطینیان آن فلسطینیانی هستند که یا کشته شده باشند یا با هویت دیگری و در سرزمین دیگری زندگی کنند.
بیرون راندن یک قوم یا ملت از سرزمین همیشگی خود بمنظور محو آن بمثابه ی یک ملت، به دست کسانی، با اصل و نسب های گوناگون،که از آفاق دوردست جهان به آنجا کوچیده اند و خود را صاحبان قدیم آن مرز و بوم قلمداد و وانمود می کنند، هرچند بدون کوره های آدمسوزی، اما با شعله ی آتشبارها و گلوله ی تانک ها و مهیب ترین انواع بمب افکن ها باشد، و البته با اردوگاه های شصت ساله ی آوارگان و پناهندگان، همان «راه حل نهایی» است، و زیر پوششی نه چندان متفاوت.
این «راه حل نهایی» نیزاگرچه دیگر شکست خورده، اما هنوز هواداران و آرزومندان پیروزی اش را از دست نداده است.
اگر دولت اسرائیل رسماً از چنین دکترینی دفاع نمی کند، زیرا بعد از جنگ جهانی دوم دفاع علنی از این دکترین برای یک دولت عضو سازمان ملل متحد، هرچند دولتی باشد یاغی، ممکن نیست، اما گروه های افراطی دینی اسرائیل هم به قدر کافی و بی رودربایستی این دکترین، یعنی تشکیل «اسرائیل تاریخی بزرگ» را که با محو نام فلسطین و فلسطینی تفاوتی ندارد، ، با صدای بلند فریاد می زنند و هم از طریق حضور حزب فاشیستی لیبرمن در دولت نتان یاهو آنقدر قدرت و نفوذ سیاسی دارند که نظر خود را به محور سیاست دولت اسرائیل تبدیل کنند، دولتی که در عمل همان کار را می کند: برای طفره رفتن از راه حل صلح آمیز و به رسمیت نشناختن دولت فلسطین از همه ی وسائل سود می جوید؛ کشتار های موسمی فلسطینیان از یک طرف، اشغال روزافزون مابقی خاک فلسطین از طریق اعزام کولون ها به این خاک از طرف دیگر. نقشه ی کنونی کولونی ها در مابقی خاک فلسطین نشان می دهد که در صورت پیشرفت باز هم بیشتر این فرایند آنچه از این خاک باقی خواهد ماند، اگر بماند، چیزی خواهد شد نظیر "رِزِرو"های سرخ پوستان آمریکایی که سفیدپوستان اروپایی کوچیده به آن قاره چندان از آنان کشتند که توانستند باقیمانده ی آنان را، در نقاط محدود و معدودی که رِزِرو نامیده اند، در آمریکای شمالی و کانادا، به صورتی که به تزیین و موزه بیشتر شباهت دارد، اسکان دهند.
از این لحاظ این «مخلوطی از ترکان و اسلاوها و عبرانیان» از طرفی سیاست «رزرو» سازی الگو و همدست و پشت جبهه ی خود، اروپاییان مهاجر به قاره ی آمریکا، را دنبال می کنند و از طرف دیگر درسی را بکار می بندند که از نازی ها آموخته اند، یعنی بجای حد اقل اخلاق و انسانیت، اعمال زوری بیرحمانه برای اشغال خاک دیگران و "تأمین فضای حیاتی" برای «قوم برگزیده ی خدا»".
زیرا برای انسان های واقعی که از حد اقل حس انساندوستی برخوردارند همانقدر که مشاهده ی فیلم های باقیمانده از اردوگاه های مرگ نازی دردناک است مشاهده ی اجساد غرقه به خون کودکان بیگناه غزه و صدها زخمی و معلولی که از بقیه ی آنان بجا می ماند، و پیداست که جان آنها برای بسیاری از اسرائیلیان به اندازه ی جان حیوانات اهلی آنان ارزش ندارد، و خانه های منفجر شده و روی هم تلمبار شده ی آنان و پدر و مادران داغدیده ی این کودکان نیز غیر قابل تحمل و غیرقابل بخشایش است.
این درست است که حماس یک سازمان تروریست است؛ اما باید با کمال قوت گفت و تکرار کرد که در نقطه ی مقابل آن اسرائیل یک دولت تروریست است که ده ها سال پیش از پیدایش حماس، تروریسم را شروع کرده است، همانطور که  بنیان گذاران آن حتی پیش از تأسیس اسرائیل این کار را شروع کرده بودند بطوری که به زبان زیست شناسان گویی خصلت تروریستی در "ژن" های اسرائیل قرار دارد؛ دولتی تروریست هم به معنای حقیقی و هم به معنای مجازی. از طرفی اسرائیل، یعنی سازمان های سری آن بیش از همه ی سازمان های فلسطینی دست به اعمال تروریستی زده اند، و از طرف دیگر نیز ارتش اسرائیل هم برخلاف ارتش هایی که می کوشند تا قوانین بین المللی را در ظاهر هم که باشد رعایت کنند، همواره بدون کمترین حجب و تعارفی دست به جنایاتی زده است که آن را به بزرگترین ارتش تروریست جهان تبدیل کرده است. برای کسانی که ممکن است لحظه ای در این حقیقت شک کنند کافی است جنایاتی را یادآوری کنیم که در سال 1982 در زیر سایه  و به تحریک ارتش اسرائیل در اردوگاه های پناهندگان فلسطینی صبره و شتیله در لبنان انجام شد.    
در این میان ننگین تر از هرچیز رفتار ننگین قدرت های بزرگ جهان است که هم به علت همدستی با این شاگردان خوب خود نمی توانند آنها را از جنایاتشان منع کنند، هم به این سبب که دستهایشان چندان به زورگویی و خونریزی در گوشه و کنار جهان آلوده است که اگر هم بخواهند سخنی بگویند کمترین اعتبار اخلاقی پشتوانه ی کارشان نخواهد بود؛ نه حنای آمریکا و اروپا را رنگی است و نه کلاه روسیه و چین را پشمی.
و از همه بدتر جمهوری اسلامی ایران، که آنقدر وقت و بیوقت با تهدید اسرائیل به نابودی عربده جویی های بیجا کرده که گوش مردم جهان از هیاهوی میان تهی آن پر است و اگر هم امروز چیزی بگوید، علاوه بر اینکه سخنش هیچ ضامن اجرائی ندارد، از لحاظ اخلاقی هم به قدر  پرِ کاهی وزن ندارد.
بطور کلی سراسر جهان به صحنه ای تبدیل شده که در هر گوشه ی آن قدرتی به ظلم و زورگویی سرگرم است چندان که همه در برابر هم بی آبرو هستند و جز مبارزات مردم، و مقاومت مظلومان، نور امیدی در افق دیده نمی شود. امیدی که تنها با دراز کردن دست اتحاد و یاری ستمکشان به سوی یکدیگر، فارغ از اختلافات مسلکی، می تواند روزی به حقیقت پیوندد.
در ایران ما نیز، مردم ستمکش کشور می توانند به علامت همدردی با مردم فلسطین دست به نمایش های اعتراضی و سیاسی بزنند، اما بدون دخالت نظامی که علاوه بر اسارت ملت ایران، خود در قتل عام مردم سوریه  علناً شریک است. مردم ما می توانند با برافراشتن پرچم اعتراض به کشتار غزه، بطور مستقل از رژیم، این مبارزه را به صورت نوعی از نافرمانی مدنی درآورند(به هنگام تصحیح این مقاله خبر رسید که مادران پارک لاله دست به این کار زده اند).
  علی شاکری زند
پاریس، 23 ژوییه 2014
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1خزرها قبلأ مدتی به آیین مسیح نیز گرویده بودند و پس از برافتادن حکومتشان، بخش هایی ازآنان در آسیای مرکزی به اسلام نیز وارد شدند.
برای اطلاعات بیشتر از تحقیقات تاریخی درباره ی چگونگی پیدایش پیروان آیین یهود در اروپا و دکترین « قوم واحد یهود» خوانندگان می توانند به منابع زیر رجوع کنند
۱) از شلومو ساند مورخ اسرائیلی و استاد تاریخ در تل آویو:
1-Shlomo Sand, Quand et comment le peuple juif a-t-il été inventé?, Paris, Fayard, 2008.
ــ مصاحبه با مؤلف به زبان انگلیسی، در روزنامه ی هاآرتز

http://www.haaretz.com/hasen/spages/966952.html
Shattering a 'national mythology'By Ofri Ilani
ــ خلاصه ی کتاب از قول نویسنده، در ماهنامه ی لوموند دیپلماتیک، اوت ۲۰۰۸

http://www.lemondediplomatique.com/
ــ برای ترجمه ی فارسی این خلاصه نک. به

http://www.peykarandeesh.org/felestin/Melate-yahood.html
ــ مصاحبه ی مؤلف به زبان فرانسه در

Geostrategie :http://www.geostrategie.com/781/shlomo-sand-l%E2%80%99exil-du-peuple-juif-est-un-mythe
 2École des Annales.
3Maxime Rodinson, peuple juif ou problème juif ? Paris, Maspero,(«Petite collection» ,1981.

تئودور هرتزل که بیش از هرچیز دیگر یک تربیت شده ی جو فکری و افکار حاکم بر دانشگاه های اروپای دوران استعمار بود و مدت مدیدی در فرانسه نیز زندگی و کار کرده بود، در کتاب خود موسوم به " دولت یهود" پاریس، انتشارات دکوورت، ۲۰۰۳، ص. ۴۷ /
Theodor Herzl, L'Etat des Juifs, p. 47, Paris, La Découverte,2003.
می نویسد « آنجا[در فلسطین] برای اروپا، اولین قطعه ی یک دیوار علیه آسیا و پایگاه پیشرفته ی تمدن علیه توحش[بربریت] را پی ریزی می کنیم.»(!). این گفته ی مهم هرتزل جوانه ی بیماری تقسیم خاطر یا "دوپارگی روانی" (schizophrénie) را که در همه ی افکار نژاد پرستانه وعظمت طلبانه وجوددارد برملامی کند، چه گوینده ی این سخن از یک طرف ادعای تعلق فرهنگی و حتی خونی به بنی اسرائیل را ( که در هر حال یک قوم آسیایی بودند) پایه ی دکترین خود قرار داده بود، اما در همان حال نیز مردم آسیا را به زبان یونانیان باستان و اروپاییان استعمارگر« بربر» می نامید؛ و می توان اضافه کرد که آن واقعیت تاریخی را که مارک بلوک درباره ی اصل و نسب یهودیان اروپایی بیان کرده بود، هیچ سخنی، آنهم از زبان یک حقوقدان و روزنامه نگار برجسته، بخوبی این جمله ی نقل شده از کتاب هرتزل به نمایش نمی گذارد.
چنانکه می دانیم ریشارد واگنر آهنگساز بزرگ آلمانی که در اپرای های خود به زنده کردن اسطوره های ژرمنی جایگاه بزرگی داده بود، از احساسات ضد یهودی عاری نبود، و این یکی از علل علاقه ی شدید هیتلر به او و آثارش بود، و تا چند سال پیش هیچیک از آثار او به علت ممنوعیت در اسرائیل قابل اجرا نبود. از قول هرتزل نقل شده است که فکر تشکیل یک دولت یهود طی شبی به ذهن او خطور کرد که برای تماشای یکی از آثار واگنر( که البته در آن عظمت قوم ژرمن ستوده می شد) به اپرا رفته بود. فرانسوی ها ضرب المثلی دارند که بنا بر آن :
" صاحبان افکار بلند یکدیگر را خوب پیدا می کنند! 
":
Rencontrent) Les grands esprits se
استفن فردریک اسل یکی از نویسندگان اعلامیه ی جهانی حقوق بشر است. وی که ۹۱ سال دارد و فرانسوی، ولی آلمانی تباری است متولد ِ برلن، و از یک خانواده ی متعلق به آیین یهود، پس از ورود داوطلبانه به ارتش فرانسه در مقابله با ارتش هیتلری، به عضویت نهضت مقاومت ملی فرانسه درآمد. در جریان مبارزه اسیر و به در اردوگاه بوخنوالد منتقل شد، ولی اندکی پیش از اعدام موفق به فرار گردید. پس از جنگ در تنظیم اعلامیه ی جهانی حقوق بشر شرکت داشت. حقوقدان و دیپلمات ممتازی است که در تمام طول زندگی خود در راه دفاع از حقوق ستمدیدگان جهان مبارزه کرده، و دربسیاری از اتحادیه های ملی و جهانی متعلق به امور ِ بشردوستانه عضویت فعال داشته و دارد. عضو« اتحاد فرانسویان یهودی ِخواهان صلح» (L'Union juive française pour la paix UJFP)) است، سازمان یهودی عرفی(لاییک) که با اشغال زمین های فلسطینیان مخالف است، و بویژه در چارچوب اتحادیه ی " گروه ِ فلسطین" در راه به رسمیت شناختن حق ملت فلسطین درتأسیس دولت خود و بازگشت پناهندگان فلسطینی به خاکشان، برچیدن "کولونی" های اسرائیلی در ماوراء اردن( فلسطین) [ و قبلأ در غزه] و بازگشت کولون های اسرائیلی از همه ی سرزمین های اشغالی، از جمله بخش شرقی بیت المقدس، مبارزه می کند.
در حالی که این مقاله در سال 2009نوشته شده بود، امروز چیزی از آن را نمی توان تغییر داد؛ جز اینکه این انسان بزرگ، استفان اسل که مردی بسیار سالخورده بود، در این فاصله ما را ترک کرد.
6  سیمون ویل فیلسوف نابغه ی مسیحی و یهودی تبار فرانسوی؛ زنی که علی رغم مرگی زودرس که در سال 1943در لندن به هنگام جنگ که برای همکاری با ژنرال سدوگل به آنجا رفته بود، او را در ربود، در سن سی و سه سالگی آثاری متعدد، و چون زندگی اش شگفت انگیز، از خود برجا گذاشت.
7 کتاب های جدیدتری از پروفسور شلومو ساند:
ـ سرزمین اسرائیل چگونه اختراع شد :
-Shlomo Sand, Comment la terre d'Israël fut inventée : De la Terre sainte à la mère patrie, Flammarion, 2012.
ـ چه شد که من دیگر یهودی نیستم:
-Shlomo Sand, Comment j'ai cessé d'être juif , Flammarion, 2013
این کتاب که مانند اکثر تألیفات پروفسور ساند به بسیاری از زبان های جهان ترجمه شده با دقتی حقوقی، تاریخی و فلسفی خصلت دوپهلو، گنگ و بی معنی مفهوم شهروند، و حتی مفهوم یهودی در کشور اسرائیل را ثابت می کند و هر خواننده ی منصفی را در برابر قدرت استدلال، انصاف و شجاعت نویسنده ی آن وادار به ستایش می کند.