رامین کامران
ایران را دوست داریم تنها به این دلیل که از خردسالی چنین تربیتمان کرده اند و در خانه و مدرسه و هزار جای دیگر، لزوم مهر به وطن را به ما یادآوری کرده اند؟
آیا واقعاً میتوان مهر به چیزی را فقط با پند یا تذکر در دل کسی نشاند و پایدار کرد؟
تا اینجا از شهروندی، حقوقی که برای شما به همراه میاورد و نیز وظایفی که بر عهدۀ شما مینهد، سخن در میان بود. ولی آنچه عمیقاً شما را به ایران پیوند میدهد، چیزیست ورای مفاهیم حقوقی و سیاسی و آن مهر به ایران است. اگر این علاقه نباشد، تمامی آنچه که تا اینجا آمد، نقشی خواهد بود بر کاغذی که پیش رو دارید و هیچ نیروی انگیزشی از آن برنخواهد خاست. آن نیرویی که برای به کار بستن این سخنان لازم است، از کلمات برنمیخیزد، از علاقۀ به ایران سرچشمه میگیرد که در وجود شماست و حال باید در پایان کتاب چند کلامی در این باب گفت.
علاقه امریست عاطفی و همین باعث میشود تا معمولاً تمایلی به کند و کاو در آن نداشته باشیم یا این کار را بیحاصل و زائد فرض کنیم، تصور نماییم که چون وجودش بدیهی است، تحلیلش لازم نیست. ولی باید به این کار پرداخت، چون نه تنها نفس مطلب را برای ما روشن میکند، بلکه در ابراز درست علاقه نیز راهنمایمان میگردد و از خامدستیمان در این کار که بخصوص در سنین نوجوانی و جوانی، گریبانگیر همه است، میکاهد. فقط دوست داشتن ایران کافی نیست، باید بدانیم دوست داشتن ایران یعنی چه و این علاقه را چگونه باید ابراز کرد.
چه را دوست داریم؟
این طبیعی است که هر گاه یاد ایران میکنیم، چیزهایی در نظرمان مجسم شود که با آنها رابطۀ عاطفی مستقیمتر و قویتری داریم، یا کلاً بخشهایی که به هر دلیل و جهت، دوستداشتنیتر، زیباتر یا افتخارآمیزتر میشماریم. زیبایی و کمال، حال چه در چشم یک نفر چنین بنماید و چه بسیاری بر سرش همعقیده باشند، در هر زمینه که باشد، جذاب است، و طبیعی است که نگاه و مهر ما و دیگران را به سوی خود جلب نماید. بهترینِ ایران را میخواهیم، هم برای خود و هم برای عرضه به دیگران.
ولی آیا میتوان در حق وطن خویش به این محبت گزینهای اکتفا نمود؟ آیا این از جنس علاقهای نیست که بسیاری بیگانگان هم به ایران دارند یا خود ما میتوانیم به هر کشور بیگانهای داشته باشیم. آیا مهر ما به وطن میتواند صرفاً معطوف باشد به آنچه که گلچین کردهایم؟ پس باقی چه؟ انکارش باید کرد؟ یا به حرمت آنچه که برگزیدهایم و عزیز میداریم، بر آن بخشود و بیاعتنا به حال خود رهایش نمود؟
دوست داشتن ایران، آنچه که میهندوستی میخوانیم، نه علاقهای که هر کس میتواند به فرهنگی و کشوری پیدا کند، باید همۀ آنرا شامل گردد و نمیتواند فقط محدود به بخشی از آن بماند که با سلیقۀ ما سازگار است. ولی این کار با مشکلی روبروست: ما همه چیز و هر چیز ایران را دوست نداریم. در کشور خودمان بسیار چیزها میبینیم که نه فقط با سلیقۀ ما تناسب ندارد، بلکه اصلاً با هیچ معیار کلی خوبی و بدی و زشتی و زیبایی هماهنگ نیست. با اینها چه باید کرد؟ این که دیگر داستان سلیقه نیست که فردی باشد و جنبی. از اینجا تنشی در خاطر ما شکل میگیرد: تنش بین دوست داشتن ایران و ارزیابی ایران. تا به این تنش درست آگاه نشویم و تا آنرا درست حل نکنیم، نخواهیم توانست ایران را چنانکه باید دوست بداریم.
دوستش داریم یا ارزیابیش میکنیم؟
علاقه، چنانکه بدیهی است، امر عاطفیست، دلیل نمیطلبد، چون و چرا هم برنمیدارد. ما معمولاً تمایل داریم تا در آنچه که دوست داریم، عیبی نبینیم و نجوییم و به طور معمول عیب دیدن و دوست داشتن را با یکدیگر گرد آمدنی نمیشمریم. دوست داشتن یکی است و قضاوت کردن یکی دیگر و آشتی دادن این دو ناممکن مینماید. چگونه میتوانیم در چیزی که دوست داریم و این اندازه به آن بستهایم، عیب ببینیم و چگونه میتوانیم آنچه را که ارزیابی میکنیم و در آن کمال نمیبینیم، چنانکه شایستۀ وطن است، یکپارچه دوست داشته باشیم؟ اصلاً مگر آشتی بین عقل و عاطفه ممکن است؟ نباید در نهایت یکی بر دیگری پیروز گردد؟
به اینجا که رسیدیم، بسا اوقات، ارزیابی را که امری عقلانی است و نظر تیزبین خود را به هر طرف میگرداند و واقعیت را بدون اغماض میبیند و میسنجد و به چیزی و کسی رحم نمیکند، کنار مینهیم تا از تیزی آن که گاه به غرور ملی ما زخم میزند و ما را میرنجاند، در امان بمانیم. ما میمانیم و مهرمان به ایران. میخواهیم تا جز خوبی در ایران نبینیم و به این ترتیب چشم خود را بر بخشی از ایران میبندیم، خود را از حقیقتبینی و این بخش را از مهری که به ایران داریم، محروم میکنیم.
چرا دوستش داریم؟
ایران را نمیتوان فقط به خاطر بهترینهایش دوست داشت. چنین کاری از همه ساخته است و مختص ایرانیان نیست و در نهایت نمیتوان بر آن نام وطندوستی نهاد. پس اگر ایران را فقط به این خاطر دوست نداریم، چرا به آن دلبستهایم؟
ایران را دوست داریم تنها به این دلیل که از خردسالی چنین تربیتمان کردهاند و در خانه و مدرسه و هزار جای دیگر، لزوم مهر به وطن را به ما یادآوری کردهاند؟ آیا واقعاً میتوان مهر به چیزی را فقط با پند یا تذکر در دل کسی نشاند و پایدار کرد؟
آیا این مهر از دینی که به وطن داریم سرچشمه میگیرد؟ از چیزهایی که به ما ارزانی کرده است؟ در این صورت علاقۀ ما عوض آن چیزی است که میگیریم، منتگزاری است نه علاقه. البته که به وطنمان دین داریم ولی پیوستگی به وطن به این ختم نمیشود. چون دین داشتن از مقولۀ داد و ستد است. اگر فرض را بر این بگذاریم، مدیون وطنیم و باید دین خود را ادا کنیم و لابد هروقت کردیم از هر قیدی آزادیم. از این دیدگاه فداکاری در هیچ حد و هیچ سطحی، معنا ندارد. در این صورت طبیعی خواهد بود که اگر فکر کردیم دیگران بیشتر از میهن بهره مند شدهاند تا ما، مدیونتر بدانیمشان تا خود و اگر تصور کردیم که کمتر بهره بردهایم، در مقابل دین کمتری هم احساس کنیم. هیچکدام شما تا به حال با خود گفتهاید که بدهی من به وطنم فلان مقدار است، وقتی پرداختم، مثل جنسی که به گرو رفته بوده، از گرو در خواهم آمد؟ دلی را که به گرو رفته چطور؟ میتوان به این ترتیب پسش گرفت؟ ما گروگان وطن نیستیم، دوستدار آنیم.
گاه علاقهمان به ایران را با دیگر انواع علاقه که برایمان آشناتر است و موضوعشان در نظرمان ملموستر جلوه میکند، قیاس میکنیم تا چرایی مهرمان را به آن توجیه کنیم. صحبت از «مام وطن» میکنیم تا نوع علقهای که ما را به آن پیوند میدهد، به این ترتیب بیان نموده باشیم. ولی علاقه به وطن از نوع علاقۀ خویشاوندی نیست. برای بیان این علاقه و ریختنش در قالب آسانفهم، صحبت از این میشود که ایرانیان همگی عضو خانوادۀ بزرگی هستند که ملت ایران نام دارد. این سخن البته به کار تشویق و ترویج همبستگی ملی میاید که بسیار مهم است، ولی باید به هنگام تحلیل از آن فراتر رفت.
ایران خویش ما نیست، خود ماست. ما از ورای ایران خودمان را دوست داریم، ولی نه خود فردیمان را، خود جمعی و تاریخیمان را. ایران خود ماست ولی خودی که فراتر از شخص ما میرود. اگر میگویم ایران خود ماست به این دلیل است که آن چیزهایی که باعث میشود تا خود را ایرانی بشمریم، فرآوردۀ شخص ما نیست، از سوی جمع به ما ارزانی شده. چه هویت سیاسی و چه هویت فرهنگی ما از جمع برمیخیزد، از جمیع ایرانیان. نه فقط آنهایی که با ما معاصرند، بلکه همۀ آنهایی که از روز نخست ایرانی بودهاند و بر خاک ایران زیستهاند. هرکدام ایرانیان تکهایست، جلوهایست از ایران با تمام تاریخش. گذشتۀ ایران در وجود هریک از شما میزید، همانطور که آیندۀ ایران. هر کدام شما به سهم خود و در حد توان خود، وارث ایران دیروز است و حامل فردای ایران.
آنچه ما را به هم میپیوندد خویشاوندی و نیای مشترک نیست، تاریخ ماست. گذشتۀ مشترک است در قالبی واحد و امروز مشترکی در همان واحد و البته فردای مشترکی که باز در همین قالب که کشور ایران باشد، برای خود تصور مینماییم.
چگونه علاقه را ابراز نماییم؟
وقتی چنین تصمیم میگیریم که جز حسن در ایران نبینیم و آنچه را با این تصویر ایدهآل نمیخواند، ندیده بگیریم و حتی انکار کنیم، بیقید و شرطترین و گاه کورکورانهترین علاقه را هم برترین شکل مهر به ایران میشماریم.
به دلیل تنشی که بین علاقه و ارزیابی در ذهنمان شکل گرفته و از آنجا که از عهدۀ حل درستش برنیامدهایم، در نهایت چنین میخواهیم که جز حسن در وطن خود نبینیم و به این ترتیب وظایفی را هم که در حق میهن برای خود قائلیم، به حد نهایت خلاصه و ساده میکنیم. علاقۀ ما بر تمایلمان به ارزیابی میچربد و به خاطر علاقۀ تند و یکپارچهای که به ایران داریم و نیز تصویر بیعیبی که از آن در ذهن پروردهایم، آنرا فقط شایستۀ بالاترین فداکاری میشمریم. تصویر رؤیایی و پرشور و در عین حال ابتدایی جان دادن در راه وطن، مکمل همین علاقۀیکپارچهایست که به هیچ قید و شرطی پایبند نیست. البته درست است که از جان گذشتن کار بسیار مشکلی است و ممکن است در جایی که پای حیات مملکت در میان است، لازم هم بیافتد؛ بخصوص که میدانیم که نیاکان ما، به هنگام لزوم، از این فداکاری دریغ نداشتهاند و آگاهیم که ممکن است روزی ما نیز در چنین موقعیتی قرار بگیریم. ولی آیا با وجود همۀ اینها، میتوان ابراز علاقه به میهن را در همین عمل که – خوشبختانه – به ندرت لازم میاید و لحظهای هم بیشتر به طول نمیانجامد، خلاصه کرد؟ آیا زیستن برای وطن در مقابل این فداکاری بیمقدار است؟ آیا زیستن برای وطن همیشه از مردن برای آن آسانتر است؟
نه باید به خاطر آنچه که در ایران برتر میشماریم، غرور بیجا داشته باشیم و نه در بارۀآنچه که نمیپسندیم، سرافکندگی نابجا. بسا اوقات آن غرور بیحد قرینه و متعادل کنندۀ شرمی است برخاسته از آنچه که ناپسند میدانیم و دیدنش در ایران به تنگمان میاورد. یکی به یاری دیگری میاید تا آنرا بپوشاند و رابطۀ عاطفی ما را با کشورمان ترمیم و متعادل کند.
میتوان و باید از این تنشی که یک رویش علاقۀبیقید و شرط است و بیانش فداکاری بیحد و روی دیگرش ارزیابی ایران است و نگاهی سرد که نه گرمای محبتی در آن هست و نه وظیفهای ورای داد و ستد برای ما میافریند، فراتر رفت.
حل تنش
دیدن و سنجیدن همۀ ایران با تمامی حسن و عیبش و در عین حال دوست داشتن همهاش که به نظر جمع آمدنی نمیاید، با خواست بهتر شدن ایران است که ممکن میگردد. اینگونه است که میتوان علاقه و ارزیابی را با هم آشتی داد. بهتر شدن ایران در درجۀ اول مستلزم ارزیابی آن است، به صراحت دیدن نقائص آن، رو نگرداندن از آنها، انکار نکردن آنها، ولی در عین حال قطعی و نهایی و علاجناپذیر نشمردن آنها و از همۀ اینها گذشته، اراده برای رفعشان، ارادهای که از مهر به ایران برمیخیزد. اینجاست که کیمیای محبت کارساز میگردد.
خواست بهتر شدن ایران بر قبول این امر استوار است که بیعیب نیستیم، نقائصی داریم ولی قادر به رفع آنها هستیم و میباید چنین کنیم چون ایران را دوست داریم و بهتر شدنش را طالبیم. معیار اصلی دوست داشتن ایران، کوشش برای بهتر کردن آنست، نه ابراز احساسات پرهیجان در حقش یا خیالپردازی در بارۀ فداکاریهایی که ممکن است هیچگاه لازم نیافتد. این کار در وهلۀ اول مستلزم انصاف است در مقایسه و هر جا لازم افتاد، قبول اینکه دیگران در موارد مختلف بهتر از ما از عهدۀ مقابله با مشکلاتی برآمدهاند که تاریخ بر سر راهشان نهاده است. دیدن و پذیرش محاسن دیگران بهایی است که باید برای بهتر شدن بپردازیم، چه در سطح شخصی و چه جمعی. اگر چشم خود را بر دیدن حسن دیگران ببندیم، راه بهتر شدن خود را بستهایم. هرگاه فکر کنیم که بهترین مردمیم، به قیمت رضایت خاطری بیبنیاد، خود را از بهترشدن محروم کردهایم. کسی که خود را نمونۀ کمال میشمرد بهتر از آنکه هست نخواهد شد چون اصلاً احتیاجی به این کار نمیبیند و طبیعی است که ارادهای هم برای این کار ندارد و نیرویی در این راه بسیج نمیکند.
خواست بهتر شدن ایران یعنی ارادۀ زیستن برای ایران، کوشش مدام در راه بهتر کردنش. قانع نشدن به آنچه که ایران در دوران قدیم بوده و مایۀ سربلندی ماست و حلقهایست که زنجیر عاطفۀ ما به آن قلاب شده است، بلکه ارادۀ فراتر رفتن از آن و بهتر کردن ایران. حفظ میراث گذشته فقط بخشی است از آنچه که باید در حق ایران انجام بدهیم ولی نباید به این دلیل شیفته و خیرۀ گذشتۀ کشور بمانیم. بهتر شدن بازگشت به گذشته نیست، فراتر رفتن از آنست. افتخار به ایرانی زاده شدن در دسترس همه هست، آنچه باید جویا بود، سربلندی از گامهایی است که در راه بهتر شدن ایران برداشتهایم.
این را نیز فراموش نکنیم که مصداق این بهتر شدن فقط آنی نیست که در ذهن محدود هر یک از ما میگنجد، آنیست که خواست ملت ایران است و بیان آزاد این ملت به گوش ما میرساند و با آزادی عمل این مردم به اجرا گذاشته میشود. این بهتر شدن فقط مربوط به یک گوشه و یک دسته و یک بخش از ایران نیست. خواست بهتر شدن باید همۀ ایران و همۀ ایرانیان را در بر بگیرد، تکتک ایرانیانی که ممکن است شخص شما برخی از آنها را نه زیبا بشمرد، نه حسنی در آنها ببیند و نه دوستشان بدارد. همه باید در آن شریک باشند، هم در گزینش آن و هم در بیان آن و هم در اجرای آن. فقط آزادی است که این فرصت را فراهم میاورد تا همۀایران، همانطور که همۀ ایرانیان خواستارند، به سوی بهتر شدن برود. ایرانیان در هر حرفه و هر زمینهای که فعالیت میکنند، محتاج آزادیند تا بتوانند بهترین قابلیتهای خویش را از قوه به فعل بیاورند. آزادی راه بهتر شدن را باز نگاه میدارد و این آزادی را باید در میدان سیاست تأمین و حفظ کرد. بهروزی مردم را نمیتوان بدون دخالت و موافقت و مشارکت خود آنها تأمین نمود.
هیچگاه فراموش نکنید که ایران بدون ایرانیان معنا ندارد چون ایران اسم منطقۀ جغرافیایی نیست که اگر هم کسی در آن نزید باز نامش بر جا بماند. نام کشوری است که ساکنانش ایرانیان هستند و اگر اینها نباشند، از آن اثری نخواهد بود. ایران را نمیتوان فارغ از آنچه که ایرانیان هستند و میخواهند، دوست داشت. نمیتوان ایران را دوست داشت و مردمانش را نه، و باید دانست که همۀ این مردمان، تکتکشان، با تمامی تفاوتهایی که میتوان بینشان یافت و با نقائصی که هیچکس از آنها بری نیست، بر این کشور حق دارند، گذشتهاش متعلق به آنهاست و آیندهاش نیز به همچنین. برابری ایرانیان یعنی همین، یعنی که هیچکدام بیش از دیگران بر این کشور حقی ندارد و همه موظف به بهتر کردن آن هستند. پایۀهمبستگی شما با دیگر ایرانیان در درجۀ اول همین برابری است. در دلبستگی ایرانیان به ایران هیچگاه خلل نمیافتد ولی در همبستگیشان با یکدیگر چرا و همینست که گاه برایشان بسیار گران تمام شده. هیچگاه نگذارید پیوندتان با هموطنانتان سست گردد. نقطۀ ضعف ما در طول تاریخ این بوده نه بیمهری به ایران.
اگر، چنانکه باید، همۀ ایران را دوست دارید، بهروزی همۀ مردم آنرا میخواهید، بهتر شدن آنرا طالبید و خود را تنها داور بهتر شدن خودش و مردمش نمیشمرید، خواهان آزادی مردمش باشید و به حراست از این آزادی همت بگمارید. بهتر شدن ایرانی که این اندازه دوستش دارید، به این ترتیب است که ممکن میگردد، با مهر، با واقعبینی، با آزادی و با اراده.
بشریت را از یاد نبریم
اگر بخشی را که به ایران اختصاص دارد با سخن گفتن از بشریت به پایان میبرم، بیدلیل نیست. یادآوریش برای این است که فراموش نکنید نسبت به همۀابنای بشر، به همۀ کسانی که نه هممیهن شما، نه همزبان شما، نه همرنگ شما، نه هم دین شما نه... هستند، وظیفهای دارید که سیاسی نیست، اخلاقی است به معنای مطلق و به همین دلیل بر جمیع اعمال شما محیط است. وظیفهای که استحکام هیچ پیوند دیگری، چه ملی و چه قومی، از دوش شما برش نمیدارد.
در عین دوست داشتن ایران، از بشریت هم غافل نمیباید بود. علاقه به وطن خویش نباید بر پایۀ نفی دیگران بنا گردد. مهر میهن نزد دیگران همانی است که نزد ماست، اگر در یک جا شایستۀ تقدیرش میدانیم، نباید در جای دیگر مستوجب تحقیرش بشماریم. گذشته از اینکه تحقیر دیگران اصولاً روش درستی برای عرضۀ برتریهای خویش نیست، باید پذیرفت که دیگر فرهنگها هم، هرکدام، به نوبۀ خود، انعکاسی است از تواناییهای بشریت و ابعاد مختلف حیات انسان را از دیدگاه نوینی به ما عرضه مینماید.
علاقه به ابنای بشر و توجه به وظایف اخلاقی که در حق آنان داریم نیز، در سطحی دیگر، جلوهایست از علاقه ای که به خود داریم، در وسیعترین معنای بشری آن. چون ما وجود خویش را فقط به ایران و ایرانیان مدیون نیستیم، ورای آن به بشریت مدیونیم. فرهنگ ما نیز مانند دیگر فرهنگها از دیگران گرفته و آموخته و در داد و ستد با آنها بر غنای خویش و آنها افزوده است. ما در درخشانترین دورانهای حیات خویش بهترینٍ خویش را به جهان عرضه کردهایم و بهترینِ جهان را اخذ نمودهایم. راه بهتر شدن همیشه همین است. بهتر شدن ما و بهتر شدن بشریت به هم پیوسته است.
اختلاف واقع شدن بین مردم کشورهای مختلف همیشه ممکن است، بسیار واقع شده و باز هم خواهد شد. ممکن است که شما نیز روزی، چون پدرانتان، به میدان کارزار فراخوانده شوید و شک ندارم که از آن سرافراز بیرون خواهید آمد. ولی در عین دفاع از وطن، نباید به دلیل اختلاف، حال هر اندازه شدید، کسی را از دایرۀ آدمیت بیرون بشمارید و آنچه را که نزد خود حسن میدانید در حق او عیب بدانید و تصور نمایید که از هر حقی محروم است یا شما هیچ وظیفهای در قبال او ندارید. اگر روزی در دفاع از میهن خود در برابر بیگانگان شرکت جستید، با تمام قوا و آنچنان که شایسته است، این کار را انجام دهید ولی هیچگاه فراموش نکنید که هدف از جنگ صلح است نه برعکس.
منبع: ایران لیبرال برای دریافت متن کامل کتاب اینجا کلیک کنید.
چگونه ایران را دوست بداریم
ایران را نمیتوان فقط به خاطر بهترینهایش دوست داشت. چنین کاری از همه ساخته است و مختص ایرانیان نیست و در نهایت نمیتوان بر آن نام وطندوستی نهاد. پس اگر ایران را فقط به این خاطر دوست نداریم، چرا به آن دلبسته ایم؟
ایران را دوست داریم تنها به این دلیل که از خردسالی چنین تربیتمان کرده اند و در خانه و مدرسه و هزار جای دیگر، لزوم مهر به وطن را به ما یادآوری کرده اند؟
آیا واقعاً میتوان مهر به چیزی را فقط با پند یا تذکر در دل کسی نشاند و پایدار کرد؟
علاقه امریست عاطفی و همین باعث میشود تا معمولاً تمایلی به کند و کاو در آن نداشته باشیم یا این کار را بیحاصل و زائد فرض کنیم، تصور نماییم که چون وجودش بدیهی است، تحلیلش لازم نیست. ولی باید به این کار پرداخت، چون نه تنها نفس مطلب را برای ما روشن میکند، بلکه در ابراز درست علاقه نیز راهنمایمان میگردد و از خامدستیمان در این کار که بخصوص در سنین نوجوانی و جوانی، گریبانگیر همه است، میکاهد. فقط دوست داشتن ایران کافی نیست، باید بدانیم دوست داشتن ایران یعنی چه و این علاقه را چگونه باید ابراز کرد.
چه را دوست داریم؟
این طبیعی است که هر گاه یاد ایران میکنیم، چیزهایی در نظرمان مجسم شود که با آنها رابطۀ عاطفی مستقیمتر و قویتری داریم، یا کلاً بخشهایی که به هر دلیل و جهت، دوستداشتنیتر، زیباتر یا افتخارآمیزتر میشماریم. زیبایی و کمال، حال چه در چشم یک نفر چنین بنماید و چه بسیاری بر سرش همعقیده باشند، در هر زمینه که باشد، جذاب است، و طبیعی است که نگاه و مهر ما و دیگران را به سوی خود جلب نماید. بهترینِ ایران را میخواهیم، هم برای خود و هم برای عرضه به دیگران.
ولی آیا میتوان در حق وطن خویش به این محبت گزینهای اکتفا نمود؟ آیا این از جنس علاقهای نیست که بسیاری بیگانگان هم به ایران دارند یا خود ما میتوانیم به هر کشور بیگانهای داشته باشیم. آیا مهر ما به وطن میتواند صرفاً معطوف باشد به آنچه که گلچین کردهایم؟ پس باقی چه؟ انکارش باید کرد؟ یا به حرمت آنچه که برگزیدهایم و عزیز میداریم، بر آن بخشود و بیاعتنا به حال خود رهایش نمود؟
دوست داشتن ایران، آنچه که میهندوستی میخوانیم، نه علاقهای که هر کس میتواند به فرهنگی و کشوری پیدا کند، باید همۀ آنرا شامل گردد و نمیتواند فقط محدود به بخشی از آن بماند که با سلیقۀ ما سازگار است. ولی این کار با مشکلی روبروست: ما همه چیز و هر چیز ایران را دوست نداریم. در کشور خودمان بسیار چیزها میبینیم که نه فقط با سلیقۀ ما تناسب ندارد، بلکه اصلاً با هیچ معیار کلی خوبی و بدی و زشتی و زیبایی هماهنگ نیست. با اینها چه باید کرد؟ این که دیگر داستان سلیقه نیست که فردی باشد و جنبی. از اینجا تنشی در خاطر ما شکل میگیرد: تنش بین دوست داشتن ایران و ارزیابی ایران. تا به این تنش درست آگاه نشویم و تا آنرا درست حل نکنیم، نخواهیم توانست ایران را چنانکه باید دوست بداریم.
دوستش داریم یا ارزیابیش میکنیم؟
علاقه، چنانکه بدیهی است، امر عاطفیست، دلیل نمیطلبد، چون و چرا هم برنمیدارد. ما معمولاً تمایل داریم تا در آنچه که دوست داریم، عیبی نبینیم و نجوییم و به طور معمول عیب دیدن و دوست داشتن را با یکدیگر گرد آمدنی نمیشمریم. دوست داشتن یکی است و قضاوت کردن یکی دیگر و آشتی دادن این دو ناممکن مینماید. چگونه میتوانیم در چیزی که دوست داریم و این اندازه به آن بستهایم، عیب ببینیم و چگونه میتوانیم آنچه را که ارزیابی میکنیم و در آن کمال نمیبینیم، چنانکه شایستۀ وطن است، یکپارچه دوست داشته باشیم؟ اصلاً مگر آشتی بین عقل و عاطفه ممکن است؟ نباید در نهایت یکی بر دیگری پیروز گردد؟
به اینجا که رسیدیم، بسا اوقات، ارزیابی را که امری عقلانی است و نظر تیزبین خود را به هر طرف میگرداند و واقعیت را بدون اغماض میبیند و میسنجد و به چیزی و کسی رحم نمیکند، کنار مینهیم تا از تیزی آن که گاه به غرور ملی ما زخم میزند و ما را میرنجاند، در امان بمانیم. ما میمانیم و مهرمان به ایران. میخواهیم تا جز خوبی در ایران نبینیم و به این ترتیب چشم خود را بر بخشی از ایران میبندیم، خود را از حقیقتبینی و این بخش را از مهری که به ایران داریم، محروم میکنیم.
چرا دوستش داریم؟
ایران را نمیتوان فقط به خاطر بهترینهایش دوست داشت. چنین کاری از همه ساخته است و مختص ایرانیان نیست و در نهایت نمیتوان بر آن نام وطندوستی نهاد. پس اگر ایران را فقط به این خاطر دوست نداریم، چرا به آن دلبستهایم؟
ایران را دوست داریم تنها به این دلیل که از خردسالی چنین تربیتمان کردهاند و در خانه و مدرسه و هزار جای دیگر، لزوم مهر به وطن را به ما یادآوری کردهاند؟ آیا واقعاً میتوان مهر به چیزی را فقط با پند یا تذکر در دل کسی نشاند و پایدار کرد؟
آیا این مهر از دینی که به وطن داریم سرچشمه میگیرد؟ از چیزهایی که به ما ارزانی کرده است؟ در این صورت علاقۀ ما عوض آن چیزی است که میگیریم، منتگزاری است نه علاقه. البته که به وطنمان دین داریم ولی پیوستگی به وطن به این ختم نمیشود. چون دین داشتن از مقولۀ داد و ستد است. اگر فرض را بر این بگذاریم، مدیون وطنیم و باید دین خود را ادا کنیم و لابد هروقت کردیم از هر قیدی آزادیم. از این دیدگاه فداکاری در هیچ حد و هیچ سطحی، معنا ندارد. در این صورت طبیعی خواهد بود که اگر فکر کردیم دیگران بیشتر از میهن بهره مند شدهاند تا ما، مدیونتر بدانیمشان تا خود و اگر تصور کردیم که کمتر بهره بردهایم، در مقابل دین کمتری هم احساس کنیم. هیچکدام شما تا به حال با خود گفتهاید که بدهی من به وطنم فلان مقدار است، وقتی پرداختم، مثل جنسی که به گرو رفته بوده، از گرو در خواهم آمد؟ دلی را که به گرو رفته چطور؟ میتوان به این ترتیب پسش گرفت؟ ما گروگان وطن نیستیم، دوستدار آنیم.
گاه علاقهمان به ایران را با دیگر انواع علاقه که برایمان آشناتر است و موضوعشان در نظرمان ملموستر جلوه میکند، قیاس میکنیم تا چرایی مهرمان را به آن توجیه کنیم. صحبت از «مام وطن» میکنیم تا نوع علقهای که ما را به آن پیوند میدهد، به این ترتیب بیان نموده باشیم. ولی علاقه به وطن از نوع علاقۀ خویشاوندی نیست. برای بیان این علاقه و ریختنش در قالب آسانفهم، صحبت از این میشود که ایرانیان همگی عضو خانوادۀ بزرگی هستند که ملت ایران نام دارد. این سخن البته به کار تشویق و ترویج همبستگی ملی میاید که بسیار مهم است، ولی باید به هنگام تحلیل از آن فراتر رفت.
ایران خویش ما نیست، خود ماست. ما از ورای ایران خودمان را دوست داریم، ولی نه خود فردیمان را، خود جمعی و تاریخیمان را. ایران خود ماست ولی خودی که فراتر از شخص ما میرود. اگر میگویم ایران خود ماست به این دلیل است که آن چیزهایی که باعث میشود تا خود را ایرانی بشمریم، فرآوردۀ شخص ما نیست، از سوی جمع به ما ارزانی شده. چه هویت سیاسی و چه هویت فرهنگی ما از جمع برمیخیزد، از جمیع ایرانیان. نه فقط آنهایی که با ما معاصرند، بلکه همۀ آنهایی که از روز نخست ایرانی بودهاند و بر خاک ایران زیستهاند. هرکدام ایرانیان تکهایست، جلوهایست از ایران با تمام تاریخش. گذشتۀ ایران در وجود هریک از شما میزید، همانطور که آیندۀ ایران. هر کدام شما به سهم خود و در حد توان خود، وارث ایران دیروز است و حامل فردای ایران.
آنچه ما را به هم میپیوندد خویشاوندی و نیای مشترک نیست، تاریخ ماست. گذشتۀ مشترک است در قالبی واحد و امروز مشترکی در همان واحد و البته فردای مشترکی که باز در همین قالب که کشور ایران باشد، برای خود تصور مینماییم.
چگونه علاقه را ابراز نماییم؟
وقتی چنین تصمیم میگیریم که جز حسن در ایران نبینیم و آنچه را با این تصویر ایدهآل نمیخواند، ندیده بگیریم و حتی انکار کنیم، بیقید و شرطترین و گاه کورکورانهترین علاقه را هم برترین شکل مهر به ایران میشماریم.
به دلیل تنشی که بین علاقه و ارزیابی در ذهنمان شکل گرفته و از آنجا که از عهدۀ حل درستش برنیامدهایم، در نهایت چنین میخواهیم که جز حسن در وطن خود نبینیم و به این ترتیب وظایفی را هم که در حق میهن برای خود قائلیم، به حد نهایت خلاصه و ساده میکنیم. علاقۀ ما بر تمایلمان به ارزیابی میچربد و به خاطر علاقۀ تند و یکپارچهای که به ایران داریم و نیز تصویر بیعیبی که از آن در ذهن پروردهایم، آنرا فقط شایستۀ بالاترین فداکاری میشمریم. تصویر رؤیایی و پرشور و در عین حال ابتدایی جان دادن در راه وطن، مکمل همین علاقۀیکپارچهایست که به هیچ قید و شرطی پایبند نیست. البته درست است که از جان گذشتن کار بسیار مشکلی است و ممکن است در جایی که پای حیات مملکت در میان است، لازم هم بیافتد؛ بخصوص که میدانیم که نیاکان ما، به هنگام لزوم، از این فداکاری دریغ نداشتهاند و آگاهیم که ممکن است روزی ما نیز در چنین موقعیتی قرار بگیریم. ولی آیا با وجود همۀ اینها، میتوان ابراز علاقه به میهن را در همین عمل که – خوشبختانه – به ندرت لازم میاید و لحظهای هم بیشتر به طول نمیانجامد، خلاصه کرد؟ آیا زیستن برای وطن در مقابل این فداکاری بیمقدار است؟ آیا زیستن برای وطن همیشه از مردن برای آن آسانتر است؟
نه باید به خاطر آنچه که در ایران برتر میشماریم، غرور بیجا داشته باشیم و نه در بارۀآنچه که نمیپسندیم، سرافکندگی نابجا. بسا اوقات آن غرور بیحد قرینه و متعادل کنندۀ شرمی است برخاسته از آنچه که ناپسند میدانیم و دیدنش در ایران به تنگمان میاورد. یکی به یاری دیگری میاید تا آنرا بپوشاند و رابطۀ عاطفی ما را با کشورمان ترمیم و متعادل کند.
میتوان و باید از این تنشی که یک رویش علاقۀبیقید و شرط است و بیانش فداکاری بیحد و روی دیگرش ارزیابی ایران است و نگاهی سرد که نه گرمای محبتی در آن هست و نه وظیفهای ورای داد و ستد برای ما میافریند، فراتر رفت.
حل تنش
دیدن و سنجیدن همۀ ایران با تمامی حسن و عیبش و در عین حال دوست داشتن همهاش که به نظر جمع آمدنی نمیاید، با خواست بهتر شدن ایران است که ممکن میگردد. اینگونه است که میتوان علاقه و ارزیابی را با هم آشتی داد. بهتر شدن ایران در درجۀ اول مستلزم ارزیابی آن است، به صراحت دیدن نقائص آن، رو نگرداندن از آنها، انکار نکردن آنها، ولی در عین حال قطعی و نهایی و علاجناپذیر نشمردن آنها و از همۀ اینها گذشته، اراده برای رفعشان، ارادهای که از مهر به ایران برمیخیزد. اینجاست که کیمیای محبت کارساز میگردد.
خواست بهتر شدن ایران بر قبول این امر استوار است که بیعیب نیستیم، نقائصی داریم ولی قادر به رفع آنها هستیم و میباید چنین کنیم چون ایران را دوست داریم و بهتر شدنش را طالبیم. معیار اصلی دوست داشتن ایران، کوشش برای بهتر کردن آنست، نه ابراز احساسات پرهیجان در حقش یا خیالپردازی در بارۀ فداکاریهایی که ممکن است هیچگاه لازم نیافتد. این کار در وهلۀ اول مستلزم انصاف است در مقایسه و هر جا لازم افتاد، قبول اینکه دیگران در موارد مختلف بهتر از ما از عهدۀ مقابله با مشکلاتی برآمدهاند که تاریخ بر سر راهشان نهاده است. دیدن و پذیرش محاسن دیگران بهایی است که باید برای بهتر شدن بپردازیم، چه در سطح شخصی و چه جمعی. اگر چشم خود را بر دیدن حسن دیگران ببندیم، راه بهتر شدن خود را بستهایم. هرگاه فکر کنیم که بهترین مردمیم، به قیمت رضایت خاطری بیبنیاد، خود را از بهترشدن محروم کردهایم. کسی که خود را نمونۀ کمال میشمرد بهتر از آنکه هست نخواهد شد چون اصلاً احتیاجی به این کار نمیبیند و طبیعی است که ارادهای هم برای این کار ندارد و نیرویی در این راه بسیج نمیکند.
خواست بهتر شدن ایران یعنی ارادۀ زیستن برای ایران، کوشش مدام در راه بهتر کردنش. قانع نشدن به آنچه که ایران در دوران قدیم بوده و مایۀ سربلندی ماست و حلقهایست که زنجیر عاطفۀ ما به آن قلاب شده است، بلکه ارادۀ فراتر رفتن از آن و بهتر کردن ایران. حفظ میراث گذشته فقط بخشی است از آنچه که باید در حق ایران انجام بدهیم ولی نباید به این دلیل شیفته و خیرۀ گذشتۀ کشور بمانیم. بهتر شدن بازگشت به گذشته نیست، فراتر رفتن از آنست. افتخار به ایرانی زاده شدن در دسترس همه هست، آنچه باید جویا بود، سربلندی از گامهایی است که در راه بهتر شدن ایران برداشتهایم.
این را نیز فراموش نکنیم که مصداق این بهتر شدن فقط آنی نیست که در ذهن محدود هر یک از ما میگنجد، آنیست که خواست ملت ایران است و بیان آزاد این ملت به گوش ما میرساند و با آزادی عمل این مردم به اجرا گذاشته میشود. این بهتر شدن فقط مربوط به یک گوشه و یک دسته و یک بخش از ایران نیست. خواست بهتر شدن باید همۀ ایران و همۀ ایرانیان را در بر بگیرد، تکتک ایرانیانی که ممکن است شخص شما برخی از آنها را نه زیبا بشمرد، نه حسنی در آنها ببیند و نه دوستشان بدارد. همه باید در آن شریک باشند، هم در گزینش آن و هم در بیان آن و هم در اجرای آن. فقط آزادی است که این فرصت را فراهم میاورد تا همۀایران، همانطور که همۀ ایرانیان خواستارند، به سوی بهتر شدن برود. ایرانیان در هر حرفه و هر زمینهای که فعالیت میکنند، محتاج آزادیند تا بتوانند بهترین قابلیتهای خویش را از قوه به فعل بیاورند. آزادی راه بهتر شدن را باز نگاه میدارد و این آزادی را باید در میدان سیاست تأمین و حفظ کرد. بهروزی مردم را نمیتوان بدون دخالت و موافقت و مشارکت خود آنها تأمین نمود.
هیچگاه فراموش نکنید که ایران بدون ایرانیان معنا ندارد چون ایران اسم منطقۀ جغرافیایی نیست که اگر هم کسی در آن نزید باز نامش بر جا بماند. نام کشوری است که ساکنانش ایرانیان هستند و اگر اینها نباشند، از آن اثری نخواهد بود. ایران را نمیتوان فارغ از آنچه که ایرانیان هستند و میخواهند، دوست داشت. نمیتوان ایران را دوست داشت و مردمانش را نه، و باید دانست که همۀ این مردمان، تکتکشان، با تمامی تفاوتهایی که میتوان بینشان یافت و با نقائصی که هیچکس از آنها بری نیست، بر این کشور حق دارند، گذشتهاش متعلق به آنهاست و آیندهاش نیز به همچنین. برابری ایرانیان یعنی همین، یعنی که هیچکدام بیش از دیگران بر این کشور حقی ندارد و همه موظف به بهتر کردن آن هستند. پایۀهمبستگی شما با دیگر ایرانیان در درجۀ اول همین برابری است. در دلبستگی ایرانیان به ایران هیچگاه خلل نمیافتد ولی در همبستگیشان با یکدیگر چرا و همینست که گاه برایشان بسیار گران تمام شده. هیچگاه نگذارید پیوندتان با هموطنانتان سست گردد. نقطۀ ضعف ما در طول تاریخ این بوده نه بیمهری به ایران.
اگر، چنانکه باید، همۀ ایران را دوست دارید، بهروزی همۀ مردم آنرا میخواهید، بهتر شدن آنرا طالبید و خود را تنها داور بهتر شدن خودش و مردمش نمیشمرید، خواهان آزادی مردمش باشید و به حراست از این آزادی همت بگمارید. بهتر شدن ایرانی که این اندازه دوستش دارید، به این ترتیب است که ممکن میگردد، با مهر، با واقعبینی، با آزادی و با اراده.
بشریت را از یاد نبریم
اگر بخشی را که به ایران اختصاص دارد با سخن گفتن از بشریت به پایان میبرم، بیدلیل نیست. یادآوریش برای این است که فراموش نکنید نسبت به همۀابنای بشر، به همۀ کسانی که نه هممیهن شما، نه همزبان شما، نه همرنگ شما، نه هم دین شما نه... هستند، وظیفهای دارید که سیاسی نیست، اخلاقی است به معنای مطلق و به همین دلیل بر جمیع اعمال شما محیط است. وظیفهای که استحکام هیچ پیوند دیگری، چه ملی و چه قومی، از دوش شما برش نمیدارد.
در عین دوست داشتن ایران، از بشریت هم غافل نمیباید بود. علاقه به وطن خویش نباید بر پایۀ نفی دیگران بنا گردد. مهر میهن نزد دیگران همانی است که نزد ماست، اگر در یک جا شایستۀ تقدیرش میدانیم، نباید در جای دیگر مستوجب تحقیرش بشماریم. گذشته از اینکه تحقیر دیگران اصولاً روش درستی برای عرضۀ برتریهای خویش نیست، باید پذیرفت که دیگر فرهنگها هم، هرکدام، به نوبۀ خود، انعکاسی است از تواناییهای بشریت و ابعاد مختلف حیات انسان را از دیدگاه نوینی به ما عرضه مینماید.
علاقه به ابنای بشر و توجه به وظایف اخلاقی که در حق آنان داریم نیز، در سطحی دیگر، جلوهایست از علاقه ای که به خود داریم، در وسیعترین معنای بشری آن. چون ما وجود خویش را فقط به ایران و ایرانیان مدیون نیستیم، ورای آن به بشریت مدیونیم. فرهنگ ما نیز مانند دیگر فرهنگها از دیگران گرفته و آموخته و در داد و ستد با آنها بر غنای خویش و آنها افزوده است. ما در درخشانترین دورانهای حیات خویش بهترینٍ خویش را به جهان عرضه کردهایم و بهترینِ جهان را اخذ نمودهایم. راه بهتر شدن همیشه همین است. بهتر شدن ما و بهتر شدن بشریت به هم پیوسته است.
اختلاف واقع شدن بین مردم کشورهای مختلف همیشه ممکن است، بسیار واقع شده و باز هم خواهد شد. ممکن است که شما نیز روزی، چون پدرانتان، به میدان کارزار فراخوانده شوید و شک ندارم که از آن سرافراز بیرون خواهید آمد. ولی در عین دفاع از وطن، نباید به دلیل اختلاف، حال هر اندازه شدید، کسی را از دایرۀ آدمیت بیرون بشمارید و آنچه را که نزد خود حسن میدانید در حق او عیب بدانید و تصور نمایید که از هر حقی محروم است یا شما هیچ وظیفهای در قبال او ندارید. اگر روزی در دفاع از میهن خود در برابر بیگانگان شرکت جستید، با تمام قوا و آنچنان که شایسته است، این کار را انجام دهید ولی هیچگاه فراموش نکنید که هدف از جنگ صلح است نه برعکس.
منبع: ایران لیبرال برای دریافت متن کامل کتاب اینجا کلیک کنید.