به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۹۳

شعری منتشرنشده از سیمین بهبهانی*


هرگز نزیستم با مرگ

هرگز نزیستم با مرگ؛    با زندگی قرارم هست
گیرم که در زمستانم،    میعاد با بهارم هست
بر کاکتوس دل بستم    سرشار خار و زیبایی
احوالِ لطف و آزارش    با خلقِ روزگارم هست
انگار غنچه‌یی در من    از شعر بوسه می‌خواهد
با واژه عشق می‌ورزم    وقتی قلم به کارم هست

قلب تو می‌تپد با من    وقتی که مانده‌ام تنها
دست تو می‌زند بر در    وقتی که انتظارم هست
در انتهای تاریکی    یک نقطه نور می‌بینم
در تنگنای نومیدی    جانِ امیدوارم هست
وقتی که خار در پایی‌ست،    ناخن به کار می‌بندم
وقتی که یار غم دارد،    آغوشِ غمگسارم هست
گَر گندم است یا سیب است،    جز ارمغان چه باید کرد؟
این رسمِ دست‌ودل‌بازی    دیرینه در تبارم هست
شادا، عزیز یارانم،    خویشان و غمگسارانم
سرسبز چون بهارانم    تا یار در کنارم هست.
اسفند 
۸۲          
*از مجموعه اشعار سیمین بهبهانی که در انتشارات نگاه منتشر خواهد شد.