«دوباره میسازمت وطن» را «سیمین بهبهانی» در آخرین روزهای اسفندماه سال ۱۳۶۰ سرود.
اوباما رئیسجمهور آمریکا در پیام نوروزی سال ۱۳۹۰ از سیمین بهبهانی نام میبرد و قطعهای از غزل بهبهانی را میخواند.
اوباما در توصیف شاعر غزلسرای ایران گفته بود که او زنی است که «سخنانش جهان را به لرزه افکندهاند حتی اگر از سفر او فرای مرزهای ایران جلوگیری به عمل آمده باشد».
به دنبال این توصیف بود که خانم بهبهانی در گفتگویی با تلویزیون بخش فارسی "صدای امریکا"، آقای اوباما را «نمایندهی ملتی بزرگ و متمدن و تحصیلکرده» خواند و گفت که از اینکه چنین شخصی شعرش را خوانده به خودش افتخار میکند
https://www.youtube.com/watch?v=ybRhJLQDSjo
وطن
این شعر را «داریوش اقبالی» با آهنگی از ساختههای خود خوانده است
سیمین بهبهانی و داریوش
https://www.youtube.com/watch?v=euiLkl74mBY
تاریخچهٔ شعر «دوباره میسازمت وطن» سیمین بهبهانی
بهمیل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون
بهسیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم
ز آبی آسمان خویش
اگرچه صدساله مُردهام
بهگور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلبِ اهرمن
بهنعرۀ آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه میبخشدم شکوه
به عرصۀ امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز
مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز میکنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث «حبّالوطن» ز شوق
بدان رَوش ساز میکنم
که جان شود هر کلام دل
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی
بهجاست کز تاب شعلهاش
گمان ندارم به کاهشی
ز گرمی دودمان خویش
۲۰ اسفندماه ۱۳۶۰
وطن
این شعر را «داریوش اقبالی» با آهنگی از ساختههای خود خوانده است
سیمین بهبهانی و داریوش
https://www.youtube.com/watch?v=euiLkl74mBY
تاریخچهٔ شعر «دوباره میسازمت وطن» سیمین بهبهانی
اما اینکه «این شعر چگونه ساخته شد؟» سوالی بود که «صدرالدین الهی»، نویسنده و روزنامهنگار برای پاسخ به آن با «سیمین بهبهانی» مکاتبه کرد.
«سیمین بهبهانی» در شرح چگونگی سرایش این شعر، مینویسد:
«سیمین بهبهانی» در شرح چگونگی سرایش این شعر، مینویسد:
«دوباره میسازمت وطن» با دستخط «سیمین بهبهانی»«سالهای بد بود. سالهای بعد از اعدامهای روی پشتبام و محکمههای بیعدالتی بهنام عدالت و قسط اسلامی. دلم از ویرانیها گرفته بود. در خانه تنها بودم. توی آشپزخانه یک میز کوچک بود و من بودم و کاغذ و قلم در دستم و هزار غم در دلم. نشستم. شعر در جانم میجوشید. ویرانیها را میدیدم و در فکر آن بودم که چه میتوان کرد؟ وطن درهم شکسته و ویران بود.برخاستم. یک فنجان چای ریختم و به آرزوهای لگدمالشده اندیشیدم. کسی را نداشتم که با او درد دل کنم. دو سه شب پیش «سیمین» را دیده بودم. «سیمین دانشور» ویرانتر از خودم و سرگردانتر از من. هنوز «جزیرۀ سرگردانی» را ننوشته بود. با من که حرف میزد انگار ایستاده است و از ته قلب من فریاد میکُند.یکمرتبه شعر آمد. شعری که امید را به فردا نشان میدهد. ته قلبم روشن شد. فکر کردم اگر هم مُرده باشم دوباره برمیخیزم که اهرمن ویرانگر را درهم بشکنم. نوشتم: «دوباره میسازمت وطن» از دلم پرسیدم: «با چی؟» و دل گفت: «اگرچه با استخوان خویش . . .» و شعر شکل گرفت. همین شعری که دارید میخوانید «دوباره میسازمت وطن» و شعر را به «سیمین دانشور» هدیه کردم که همیشه دلش مثل من برای دوباره ساختن وطن میتپد.»
آقای دکتر الهی عزیزم
برای نمونه نوشتم و تقدیم کردم به شرط آن که در آفتاب نگذاریدش که راه نیفتد! پس از عارضه چشم
۲ فروردین ۹۰ ـ ارادتمند سیمین
برای نمونه نوشتم و تقدیم کردم به شرط آن که در آفتاب نگذاریدش که راه نیفتد! پس از عارضه چشم
۲ فروردین ۹۰ ـ ارادتمند سیمین
* * *
به بانوی قصه فارسی:
«سیمین دانشور»
«سیمین دانشور»
دوباره میسازمت وطن!
اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم
اگرچه با استخوان خویش
دوباره میبویم از تو گلاگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم
اگرچه با استخوان خویش
بهمیل نسل جوان تو
دوباره میشویم از تو خون
بهسیل اشک روان خویش
دوباره یک روز روشنا
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ میزنم
ز آبی آسمان خویش
اگرچه صدساله مُردهام
بهگور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلبِ اهرمن
بهنعرۀ آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه میبخشدم شکوه
به عرصۀ امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز
مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز میکنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث «حبّالوطن» ز شوق
بدان رَوش ساز میکنم
که جان شود هر کلام دل
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی
بهجاست کز تاب شعلهاش
گمان ندارم به کاهشی
ز گرمی دودمان خویش
۲۰ اسفندماه ۱۳۶۰