به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۹۳

به بهانه سالروز کودتای ۱۳۳۲ـ اَمُرداد یعنی بی‌مرگی، ماه جاودانان

 اَمُرداد و مصدق
 اَمُرداد یعنی بی‌مرگی و ماه امرداد ــ که آن را به نادرستی مرداد می‌خوانیم که معنایی وارونه می‌دهد ــ ماه جاودانان است؛ کسانی که به فروزه‌ای از ویژگی‌های اهورامزدا، خداوند جان و خرد، دست یافتند و نام‌شان جاودانه شده و به نیکی مانده است.
گروهی با برخاستن در برابر ستم و خودکامگی، مشروطیت را آوردند و گروهی در کارزار «ملی شدن صنعت نفت» دست استعمار را از میهن ورجاوندمان کوتاه کردند. هر چند در جنبش نخست به نام‌های بسیاری برمی‌خوریم که یا از بخش‌های مختلف سرزمین‌مان قیام کرده‌اند و یا به پیشه‌هایی گوناگون مشغول بوده‌اند، اما در دومی یک نام بود که تبدیل به نماد آن خیزش شد؛ دکتر محمد مصدق.
دکتر مصدق، همان‌گونه که آشکارا در سخنرانی‌هایش و به‌ویژه در دفاعیاتش اشاره کرده است، هدف از جنبش ملی شدن نفت را خلع ید استعمار می‌دانست. او به درستی بر این باور بود که با باقی ماندنِ انگلستان در صنعت نفتِ ایران، و بسنده کردن به اندکی سود در گفت‌وگو با نمایندگان آن قدرت بزرگ، آن دولت پس از مدتی، و با فروکش کردن جنبش، به ترمیم کاستی‌هایش پرداخته و با بازگشتنِ مردم به خانه‌های‌شان اندک امتیازهای داده‌شده را پس خواهد گرفت و حتی شاید زخمی بزرگ‌تر بر پیکر سیاست و اقتصاد ما بزند.
از این‌رو، هنگامی که نیم‌قرن پس از مشروطیت ایرانیان در کنار هم قرار گرفته‌ و برخاسته و خواستی مشترک دارند نمی‌بایست این فرصت تاریخی را از دست داد. برای همین است هنگامی که سال‌ها قبل گروهی از وابستگان به جریان چپ پیشنهاد ملی شدنِ صنعت نفت را می‌دهند آن را به جدّ نگرفت و همراهی‌اش نکرد، چرا که می‌دانست بدون پشتوانه‌ی مردمی این حرکت به دادنِ امتیازهای بیشتر به حریفِ هوشمند خواهد انجامید؛ تجربه‌ای که در دوران رضاشاه پیش آمده بود...

او انقلابی نبود، اما هنگامی که شرایط جامعه به سویی رفت که رسانه‌ها و گروه‌های سیاسی و اصناف مختلف همه دریافتند که کار ریشه‌ای در این مملکت انجام نمی‌شود مگر آن‌که نخست دستِ قدرتمند دولتِ استعماری انگلستان از پشت سیاست‌های آن برداشته شود ــ دستی که به پشتوانه‌ی درآمد نفتی در پشت بسیاری از بازیگران سیاسی کشور، در قوای مختلف آن، قرار داشت و در طی دهه‌ها پیش از آن بخشی از خاک این مملکت تبدیل به ملک طلق بیگانگان شده و حتی دولت مرکزی در تعیین استاندار آن خاک زرخیز کوچکترین نقشی نداشت ــ تنها از ذهن هوشیار، تجربه‌ی بالا و شجاعت کم‌نظیر او برآمد که فرصت نخست‌وزیری را بقاپد و در دولت نیز با چیدمانی برای کابینه که کاملاً فراجناحی باشد و بیشترین هم‌سویی را در میان بازیگران سیاستِ ایران ایجاد کند همه‌ی توان این ملت فقیر و نجیب را یک‌پارچه و متمرکز کند برای گرفتن نتیجه.
همه‌ی کارها و حتی غش کردن‌هایش را که بعدها مخالفان به حسابِ توده‌گرایی و بازیگری‌اش گذاشتند می‌توان در راستای رسیدن به همین هدف دید. او، در واقع، هر آنچه به تجربه آموخته بود در کنار فراستِ زبانزدش نهاد و همه‌ی اعتبارش از نام نیک تا سلامت اخلاقی و اقتصادی، همه را یک‌جا، در آن مدتِ کوتاه هزینه کرد تا بیشترین بخت را برای پیروزی ایرانیان بر حریفِ قدر بخرد.

 احتمالاً او جزو معدود سیاستمدارانِ تاریخ معاصر ایران است که سال‌ها در مقام‌های بالای سیاسی بود و در نهایت دولت را در دست گرفت، اما وضعیت مالی‌اش سیری کاهشی داشت...

اما حریف هم آن‌قدر کارکشته بود که دستش را بخواند و از همان آغاز، گفت‌وگو کردن با او را بی‌فایده بداند. برای همین هنگامی که مگ‌گی، معاون وزیر خارجه آمریکا، پس از ساعت‌ها دیدار و گفت‌وگو با مصدق خوشحال شد که راه‌حل بحران ایران را یافته است وزیر خارجه‌ی انگلستان حتی سخنانش را نشنیده گرفت. بازی، بازی خطرناکِ بزرگان بود. انگلستان کاری نبود که بتواند انجام دهد و انجام نداده باشد، اما حتی در بهره‌برداری از قوانین بین‌المللی‌ای که اکثراً ساخته‌ی خودش بود بازی را به‌طور مفتضحانه‌ای واگذار کرد و ناکام ماند...

در هنگامه‌ی آن کشمکش‌ها بود که شماری از انگليسي‌ها به دولت انگلستان پيشنهاد كردند كه نام ميدان ترافالگار را ــ كه يادگار پيروزي انگليسي‌ها در نبرد معروف ترافالگار و نابودی نیروی دريايي ناپلئون از سویی و شکست سخت اسپانیا از سوی دیگر و آغاز سروری انگلستان بر دریاها بود ــ به ميدان «آبادان» تبديل کند تا يادگار بزرگ‌ترين شكست و تحقير انگلستان در تاريخ باشد و براي نسل‌هاي آينده‌ي انگليس درس عبرتي باشد . (مجله‌ي «اوري باديز»، 28 اكتبر 1951)

مصدق تا آخرین لحظه چنان ماهرانه با حریفِ نیرومندِ چرب‌دست نبرد کرد که حریف پس از واگذار کردن عرصه‌ی توسل به دادگاه‌های جهانی و ناکام ماندن نقشه‌اش برای لشگرکشی، بی‌نتیجه ماندن تلاش‌هایش در ایجاد اغتشاش و ناتوان نشان دادن دولت و تلاش برای تغییر آن، و حتی در پی تاب آوردن دولت ملی ایران در برابر تحریم‌های همه‌جانبه‌اش، برای حفظِ اعتبار خود از فشردنِ دستِ هیچ یاریگری نگذرد و پس از ارعاب و تلاش‌های بسیار برای همراه کردنِ شاه جوان، و بزرگ‌نمایی خطر چپ در جهتِ نگران ساختن و احیانا همراه‌سازی برخی رهبران دینی، در پست‌ترین سطح ممکن تن به همراهی امثال طیب و رمضون یخی و شعبون بی‌مخ و احمد عشقی و امیر موبور و اصغر خالدار و مهدی قصاب و... بدهد.

مصدق در رفتن‌اش هم ضربه‌ای بزرگ به اعتبار استعمار انگلیس زد؛ ضربه‌ای که هنوز می‌توان تلخیِ طعمش را بر زبانِ آنان حس کرد.

علیرضا افشاری