به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۴

برف، لیلی گلستان

برف 
از این قصه‌ها همه‌مان داریم. از بس زیاد‌ند، یادمان نمی‌ماند. یک روز تصمیم گرفتم آنها را یادداشت کنم. کردم. این يكي از همان‌هاست. بدون هیچ غلو و گزافه‌ای. 
نمایشگاه تابستانه صد اثر صد هنرمند بود. در گالری نشسته بودیم. خانمی به‌سرعت و سراسیمه وارد شد و با صدای بلند گفت برف!

گفتم برف؟ گفت بله... برف! برف! نقاشی برف.
 یک نقاشی از منظره برفی پشت دیوار وسط گالری بود. بلند شدم و گفتم یک تابلو این پشت از نقاشی برف داریم تشریف بیاورید ببینید.
گفت دیدن ندارد. برف، ‌برف است دیگر. آن را بسته‌بندی کنید تا ببرم!


شعر برف
برف آمده شبانه
رو پشت‌بام خانه
برف آمده رو گل‌ها
رو حوض و باغچه‌ی ما
زمین سفید هوا سرد
ببین که برف چها کرد
رو جاده‌ها نشسته
رو مسجد و گلدسته
برف قاصد بهاره
زمستان‌ها می‌باره
سلام سلام سپیدی!
دیشب ز راه رسیدی؟

شاعر:پروین دولت‌آبادی