احساس حقارت و خجالت میکردم در مقابل این زن. گویی در کشتار فرزنداناش من دست داشته ام، یک حس درونی شاید برای سالها سکوت در مقابل چنین فجایعی، مرا آزار میداد. با خانوادههای داغدیده بیگانه نبودم، از کودکی با اخبار زندان و اعدام بزرگ شده بودم ولی پنج فرزند و یک داماد، یعنی شش نفر از یک خانواده؟ مگر میشود طاقت آورد.
رادیو زمانه ـ دستم به نوشتن نمیرود. مدت هاست که نا امید، نظارهگر دنیای کثیفی هستم که در آن زندگی میکنیم. نمیتوانم بنویسم، حتی بخوانم. خستهام ازتکرار تاریخ غمانگیز و جملات امیدوار کننده. اتاقهای فکری که برای همه مردم جهان تصمیم میگیرند، هر روز ناامیدترم میکند، تسلیم شدهام در مقابل روزگار، دیگر کاری از من ساخته نیست. انسان ها، ابزار و شعارها همه تو خالیتر شدهاند. در میان دروغ و نیرنگ و ریا محاصره شدهایم، بیرحم و مروتی.
در چنین حال و روزگاری، قلب مادر بهکیش میایستد و دوستی میخواهد از او، بنویسم، شرمسار از مقاومت و ایستادگی مادر بهکیش، تاب نمیآورم ولی میدانم با چند سطر نوشتن دینام ادا نمیشود.
درود بر جعفر بهکیش که نام مادرش را نوشت: ام البنین – نیره جلالی مهاجر، شخصیت مستقل و بینظیری بود و به راستی، سمبل مقاومت و دادخواهی و صلح!
او، رنگین کمانی از رنگها بود. سپید، سرخ، سبز، بنفش که برای همه در سفره گسترده مهربانیاش، مادری میکرد و آرام و با وقار، درس مقاومت میداد.
با نام خانواده بهکیش در خاوران آشنا بودم ولی از آشنایانام نبودند. در جریان جنبش سبز و گردهماییهای مادران در پارک لاله پس از چندین ماه، از طریق منصوره بهکیش با مادرش از نزدیک آشنا شدیم و به همراه تعدادی از مادران به دیدارش شتافتیم. در جریان همین دیدارها، اولین گفتگوی رسانهای مادربهکیش در بلاگ مادران عزادار چاپ شد و به مدد اینترنت در سطح وسیعی انعکاس پیدا کرد. فراموش نمیکنم لحظهای را که با لباس گلدار و روسری سفید، تصویر تاریخی معروف شش نفره عزیزاناش را بغل گرفت و بیتکلف مقابل دوربین نشست و من به سرعت چند عکسی گرفتم. احساس حقارت و خجالت میکردم در مقابل این زن. گویی در کشتار فرزنداناش من دست داشته ام، یک حس درونی شاید برای سالها سکوت در مقابل چنین فجایعی، مرا آزار میداد.
با خانوادههای داغدیده بیگانه نبودم، از کودکی با اخبار زندان و اعدام بزرگ شده بودم ولی پنج فرزند و یک داماد، یعنی شش نفر از یک خانواده؟ مگر میشود طاقت آورد.
مادر بهکیش هم، مانند بسیاری از مادران و پدرانی که داغ چند فرزند دارند و انگاری به یکی حساس ترند، وقتی ازفرزندانش میگفت، نام زهرایش را بارها تکرار میکرد، همان طور که دایی بزرگام، یادش گرامی، وقتی از داغهایش میگفت بیژن از زبان اش نمیافتاد و قلب ناتوانم را به درد میآورد.
پس از آن دیدار، هر بار که به دیدن مادر بهکیش با مهماننوازیهای منصوره میرفتم، کمتر صحبت میکردیم و بیشتر نگاه و بود و آه. ولی حس رابطهای عمیق مفتخرم میکرد.
دیگر حلقه دوستداران و حامیان مادر بهکیش وسیعتر شده بود، علاوه بر مادران و خانوادههای خاوران، مادران عزادار جنبش سبز، مادران زندانیان سیاسی – عقیدتی، مادران پارک لاله، فردی و گروهی به هر بهانه و مناسبتی به دیدارش میرفتند و از او نیرو میگرفتند و این چنین بود که مادر بهکیش برای من سمبل مقاومت، دادخواهی و صلح شد. و در اولین فرصت پس از خروج از ایران که به همت انجمن حقوق بشری ایران آزاد و سازمان عفو بینالملل و شورای شهر بوخوم آلمان، جایزهای حقوق بشری به من تعلق گرفت، خود را لایق ندانسته و آن را به مادر بهکیش تقدیم کردم.
اکنون او این جهان بی مروت را ترک کرده است و من به امانتی فکر میکنم که روی دوشهایم سنگینی میکند.
ــــــــــــــــــــ
• جمهوری اسلامی شش نفر از خانواده مادر بهکیش را کشت: محمد در اسفند سال ۱۳۶۰، سیامک اسدیان (دامادش) در مهر ۱۳۶۰، زهرا در شهریور ۱۳۶۲، محسن در اردیبهشت ۱۳۶۴ و محمود و علی در شهریور ۱۳۶۷.
گویا نیوز
گویا نیوز