توسعه با رقصِ ماهی در حوضِ نقـّاشی
(نامه رنانی به کودکان ایرانی درباره ماهیان زندانی)
بزرگترها، سلام.
«راه توسعه از درون کودکان ما میگذرد». این جملهای کلیدی است که از نظر من میتواند عصاره یکصد سال تلاش فکری یک جریان مهم از جامعهشناسان و اقتصاددانان تلقی شود. و در ایران روشنفکران ما یکصد سال است، به خطا، تمامی تلاشهای اصلاحی خود را به حوزه سیاست معطوف کردهاند. در حالی که سیاستمداران کودکان نسل پیشین بودهاند که در فضای اجتماعی استبدادی و در خانوادههایی فاقد روحیه مشارکت و مدارا شکل گرفتهاند و اکنون نیز با موعظه و مبارزه تغییر نمیکنند آنان فقط وقتی تغییر میکنند که منفعتشان در آن باشد.
روشنفکران ما باید ماموریت خود را از سپهر سیاسی به سپهر اجتماعی تغییر جهت دهند و تغییر تدریجی جامعهمدنی را هدفگیری کنند. و البته در نگاه به جامعه مدنی، کودکان مقدمند. تغییر بزرگسالان بسیار دشوار، کُند و انرژیبر است.
البته درباره کودکان نیز نظام آموزش رسمی ما، رسماً ضد توسعه عمل میکند. ما باید خودمان شروع کنیم. و البته ما بزرگسالان کم سواد، ناصبور، خسته و فرسوده نیز در تغییر کودکانمان بسیار کم توانیم. اما نمیتوان ناامیدانه نشست و کاری نکرد. به قول حضرت سعدی:
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
پس بیایید با همکاری هم از گامهایی کوچک و اقدامهایی کم هزینه و ساده شروع کنیم. شاید به تدریج بتوانیم در این راه گامهای بلندتر و جدیتری برداریم.
به عنوان یک گام کوچک، من نامهای به کودکان و نوجوانان وطنمان نوشتهام. لطفا در رسیدن این نامه به دست آنان، مشارکت کنید. اگر هم کودکانتان هنوز خواندن نمیدانند شما زحمت بکشید برای آن عزیزان بخوانید. و البته حتما با لحنی کودکانه و داستانی بخوانید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچههای گل ایرانی سلام
من محسن رنانی ام. بیست ساله که در دانشگاه اصفهان معلم اقتصادم. سالهاست که برای دانشجویانم درباره این که کشورها چطوری پیشرفت میکنند و خوشبخت میشوند صحبت میکنم. همیشه دانشجوها از من میپرسند «چرا کشور ما ایران مثل کشورهای اروپایی یا مثل ژاپن پیشرفت نکرده»؟ پاسخ من بهشون اینه: «چون ما هنوز تصمیم نگرفتهایم پیشرفت کنیم». دانشجوها معمولا میگن: «چرا استاد، همهی مردم ایران دلشون میخاد ما پیشرفت کنیم». ولی من معمولا براشون مثالهایی میزنم و نشون میدم که نه، هنوز مردم ما تصمیم جدی نگرفتهاند که پیشرفت کنیم. امروز میخوام یکی از اون مثالها را برای شما هم بزنم. موافقید؟
میدونید که چند روز دیگه سیزدهم فروردینه. همه میرویم «سیزده به در». و سبزهها رو توی طبیعت، توی جوی آب و توی علفا رها میکنیم. یعنی به طبیعت میگیم: «ما سبزههایی که خودمون کاشتیم و آبشون دادیم و بزرگ شدن را حالا دیگه آزادشون میکنیم تا بروند و با طبیعت بزرگ زمین یکی بشوند. یعنی ما دست از خودخواهیمون برمیداریم و حتی نمیخواهیم سبزهها هم زندانی ما باشند. میبینید چه روز خوبیه سیزده بهدر؟
سیزده نوروز یکی از بهترین روزهای کشورمونه. میدونید چرا؟ چون تنها روزیه که همه شادند و همه با هم مهربونند. آدمهایی که معمولا توی روزای دیگه از هم فرار میکنند و سعی میکنند چشمشون به هم نیفته، همه شون روز سیزده میرند صحرا و کوه، و یا توی بوستانها و پارکهای شهر، نزدیک هم فرش پهن میکنند، غذا میپزند، چایی به هم تعارف میکنند، و با هم بازی میکنند. روز سیزده همهی مردم شادند.
به نظرم سیزده حتی از نوروزم بهتره. درسته که نوروز که میشه لباس نو میپوشیم و میرویم خونه هم دیگه و با هم دیدار میکنیم، ولی یادتون باشه توی دیدارهای نوروزی خیلی با هم راحت نیستیم و خیلی رسمیتر رفتار میکنیم. ولی روز سیزده خودِ خودمونیم. یعنی همون لباسهای راحت و عادیمون را میپوشیم اما همون آدم عادی نیستیم بلکه خیلی خیلی مهربون تر و شادتریم.
توی رادیو و تلویزیون به روز سیزده میگن «روز طبیعت». اما به نظر من سیزده، بیشتر روز دوستیه، روزیه که همه ما با هم دوستیم، با هم مهربونیم و با هم بازی و شادی میکنیم. جامعه شناسان به دوستی و مهربونی، بازی و شادی میگن «سرمایه اجتماعی». به همین خاطر من دوست دارم اسم روز سیزده نوروز را بذارم «روز دوستی» یا روز «سرمایه اجتماعی».
خیلی روز قشنگیه. هیچکس تو رانندگی هول نمیزنه. هیچ کس بد اخلاق نیست، هیچکس اعصابش خُرد نیست، هیچکس تنها نیست. یعنی همه خانوادهّها با هم توی طبیعت جمع میشن و دور هم غذا میپزند و گفتوگو میکنند. حتی خانوادههایی که همدیگه رو نمیشناسند و ممکنه توی رانندگی به همدیگه راه ندند، و توی پیاده رو به هم تنه بزنند، و توی صف از هم جلو بزنند، روزسیزده که میشه کنار هم توی پارک سفره میندازند، به هم غذا تعارف میکنند، برای همدیگه موسیقی پخش میکنند و با هم بازی میکنند.
پس «سیزده بهدر» یک جشن ملییه.ای کاش مردم ایران میتونستند توی همه روزهاشون مثل روز سیزده باشند. شاد و خوش اخلاق، سبز و روشن. من اگه یه روزی تو این کشور یه کارهای بشم اسم روز سیزده رو میذارم روز دوستی یا روز سرمایه اجتماعی.
میدونید منظورم از سرمایه اجتماعی چیه؟ هر وقت ما با هم دوست باشیم و همکاری و رفاقت کنیم و تو کارها و خرید و فروشمون به هم اعتماد کنیم و به هم احترام بذاریم و تو مشکلات به هم کمک کنیم و توی رانندگی به همدیگه راه بدیم و هی بوق نزنیم به این معنییه که ما سرمایه اجتماعی داریم. بعضیا پول دارن که میگن سرمایه اقتصادی دارن. پولشون را یا میذارن توی بانک یا میبرند توی بورس باهاش سهام میخرند یا باهاش یک کارخونه راه میندازند. همهی این کارها یعنی مردم سرمایهگذاری میکنند تا سود ببرند و بعد با سودشون غذا و لباس و ماشین و خونه و بستنی و میوه بخرند تا لذت ببرند و شاد باشند.
خوب، حالا اگه ما با هم دوستی کنیم، بازی کنیم و به هم کمک کنیم و از همه این کارهامون لذت ببریم و شاد بشیم، مثل اینه که ما پول داشتیم و با پول چیزهای خوب خریدیم و لذت بردیم. پس میبینید که همیشه برای شاد بودن و از زندگی راضی بودن به پول نیاز نیست. یعنی ما میتونیم با خوش اخلاقی با دوستی، با مهربونی، با احترام، با همکاری، با رعایت قوانین رانندگی و با کارهای دیگهای مثل اینها هم خودمون رو شاد کنیم هم بقیه رو. پس به این چیزا که بدون پول میتونن مردم رو شاد کنن میگن سرمایه اجتماعی.
اما بچههای عزیز متاسفانه ما روز سیزده یک کار بدی هم میکنیم. که خیلی بده و بعضیا غصهشون میشه. ما وقتی میخوایم روز سیزده بریم بیرون یه چیز رو فراموش میکنیم. اگه گفتید چی رو؟ ماهی کوچولی قرمز توی تُنگ بلور رو. یادمون میره که اونم بهار میخواد اونم باید زندگی کنه اونم حق حیات داره. معمولاً روز سیزده وقتی از طبیعت برگشتیم خونه، سفره هفت سین رو جمع میکنیم و تُنگ ماهی قرمز کوچولو رو هم میذاریم یک کناری. گاهی بهش یک کمی غذا میدیم گاهی هم آبش رو عوض میکنیم. و این کار رو ادامه میدیم تا بالاخره ماهیه بمیره. حالا به من بگید آیا شما دوست دارید که یک کسی شما رو تا آخر عمر تو یه اتاق زندانی کنه و بهتونم غذا بده و گاهی هم در رو باز کنه تا هوای اتاق عوض بشه؟ حتما میگید نه. اما این همون کاریه که ما با ماهیهای کوچولوی قرمز میکنیم. اونها رو تو تنهایی خودشون رها میکنیم. بعضی وقتها آبشون گرم میشه و میمیرن. بعضی وقتها هم از گرسنگی میمیرن. بعضی وقتها گربه اونها رو میگیره. بعضی وقتها هم از دلتنگی، خودشون رو از توی تُنگ بلور پرت میکنن بیرون و میمیرند. خلاصه هر سال چندین میلیون ماهی کوچولوی قرمز تو خونههای ما میمیرند.
حالا چه کار کنیم؟ به نظر شما بذاریم تا این وضعت هر سال ادامه پیدا کنه؟ آیا درسته که هر سال ما چندین میلیون ماهی کوچولو رو توی تُنگهای کوچیک و تو تنهایی خودشون رها کنیم تا بمیرند؟ آیا درسته که ما توی روز سیزده، یعنی همون روز دوستی و سرمایه اجتماعی، که همه شادن و همه به هم محبت میکنند، ماهیهای کوچولو رو تنهای تنها توی یک تُنگ کوچک آب توی خونه بذاریم و خودمون بریم توی طبیعت شادی کنیم؟ اگه اون ماهیه غصه اش بشه و دق کنه و بمیره اونوقت ممکنه ما هم تا اخر سال غصه مون باشه. به نظر شما چه کار میشه کرد که ماهی کوچولی قرمز سفره هفت سین هم شاد باشه؟
به نظر من باید ماهی کوچولو رو هم با خودمون ببریم توی طبیعت و توی رودخونهی سر راهمون یا توی یک برکه یا یک استخر یا حوض یک پارک رها کنیم. آخه بهار شده، ماهی هم دوست داره بره توی طبیعت کنار بقیه ماهیها زندگی کنه و توی آبهای رودخونه بازی کنه. پس بیایید با هم قرار بذاریم که صبح روز سیزده ماهی قرمز رو بذاریم کنار سبزه و هر دو رو با هم از خونه ببریم بیرون. آخه پرچم کشور ما اصلش یک پرچم سفید بوده، یعنی پرچم صلح و دوستی بوده، که یک نوار سبز بالاش دوختن و یک نوار قرمز هم پایینش. سبز نشونهی زندگی و سرسبزی و آبادانیه و قرمز هم نشونه دوستی و محبت و با هم گرم بودنه. معنیش اینه که اگه تو کشوری هم آبادانی باشه و هم دوستی، اونوقت اون کشور پر از صلح و صفا و خوشبختی میشه. پس سبز و قرمز باید با هم باشن تا زندگی ما خوب بشه. حالا شما هم باید ماهی قرمز رو با سبزه هفت سین با هم ببرید بیرون و تو طبیعت رهاشون کنید تا تو کشور ما دوستی و آبادانی بیشتر بشه.
راستی میدونید ما تو شهرمون، اصفهان، میخواهیم چه کار کنیم؟ تو شهر ما، یه مهندس معمار برجسته و خوش فکر ایرانی به نام فرهاد احمدی، که تا حالا به خاطر ساختمانهای خوشگلی که ساخته کلی جایزه گرفته، کنار زاینده رود یه ساختمان خیلی خوشگل و هنری برای ما طراحی کرده و دولت هم اون رو ساخته. اسم اون ساختمان رو هم به یاد استاد بزرگ نقاشی کشورمون، که همهی دنیا اون رو میشناسن و ما بهش افتخار میکنیم، گذاشتیم ساختمان استاد فرشچیان. وسط این ساختمان یک حوض بزرگ هست که چون استاد فرشچیان نقاش بوده ما هم اسم این حوض بزرگ رو گذاشتیم «حوض نقاشی». مثل همون «حوض نقاشی» که تو شعر «گنجیشکک اشّی مشّی» اومده. شعر «گنجیشکک اشّی مشّی» رو یادتونه؟ اگه یادتون رفته یا بلد نیستید به پدر و مادرتون بگید براتون بخونند. اگه اونها هم بلد نبودند بگید توی اینترنت براتون جست وجو کنند. یک خواننده خیلی خوب داشتیم به نام فرهاد،که این شعر رو با آهنگ خونده. بگید آهنگشو براتون بذارن.
خلاصه ما با بچههای شهرمون قرار گذاشتهایم که صبح روز سیزدهم فروردین وقتی سبزههامون رو برداشتیم که بریم توی طبیعت، ماهیهای قرمزمون رو هم برداریم و سر راهمون اونها رو بریزیم توی حوض نقاشی. شما هم اگه تو شهرتون یک حوض بزرگ هست اسم اون حوض را بذارید حوض نقاشی و ماهیها تون رو بریزید توی اون حوض. اونوقت شهرتون یک حوض پر از ماهی قرمز داره که هر وقت دلتون خواست میتونید برید و به ماهیاتون سر بزنید و از دیدن اون همه ماهی قرمز لذت ببرید. اگر هم شهرتون حوض نقاشی نداشت، ماهیهاتون رو بریزید توی یه رودخونه یا یه بِرکه یا حوض یک پارک. پس یادتون نره قرار ما صبح روز سیزده که با سبزهها و ماهیهای کوچولوی قرمز بزنیم بیرون.
البته ممکنه بعضی از افراد خانواده تون با این کار مخالفت کنند. بگن ماهیه حیفه، پول دادیم خریدیم. میخوایم خونهمون رو خوشگل کنه. اگر کسی مخالفت کرد این حرفهایی که میگم رو بهش بگید: بگید خبر دارید که روانشناسها میگن کسانی که حیوانها رو اذیت میکنند از نظر روانی مریضند؟ فرقی نمیکنه چه حیوونی. میخواد ماهی باشه، میخواد گربه باشه، میخواد سگ باشه، میخواد کلاغ باشه، میخواد مورچه باشه. هر حیوونی که خدا بهش جون داده حق زندگی داره و باید باهاش مهربون باشیم. آخه چرا بعضیها فکر میکنند که چون زورشون بیشتر از زور گربه است حق دارند گربه رو اذیت کنند؟ میدونید چی میشه؟ وقتی کسی فکر میکنه چون زورش بیشتر از زور گربه یا سگ یا مورچه است پس حق داره اونها رو اذیت کنه یا بکشه، این آدم وقتی بزرگ میشه و رئیس یک جایی میشه هم فکر میکنه چون زور داره حق داره بقیه رو اذیت کنه و به اونها ظلم کنه و حق اونها رو پایمال کنه یا اونها رو زندانی کنه. آره عزیزان من. کسانی که در بزرگسالی بقیه را اذیت میکنند از کوچکی یاد گرفتند که هر وقت زور دارند حق دارند زور بگند و به بقیه ظلم کنند.
روانشناسان میگن خیلی از آدمهایی که در بزرگسالی دست به جرم و جنایت میزنند قبلا حیوان آزاری کردهاند. یعنی جامعهای که بچههاش در کودکی حیوان آزاری کنند در بزرگسالی هم راحتتر دست به جرم و جنایت میزنند و بقیه بچهها هم که در کودکی حیوان آزاری رو میبینند و یاد میگیرند که سکوت کنند، در بزرگسالی هم در برابر ظلم دیگران سکوت میکنند.
تاریخ کشور عزیزمون هم پر شده از پادشاهانی که ظالم بودند و فکر میکردند چون پادشاه هستند و زور دارند حق دارند ظلم کنند. اگه بچههای ما از حالا یاد بگیرند که چون زور دارند میتونند حیوونها رو اذیت کنند، ممکنه اونها وقتی بزرگ میشند به خودشون حق بدند که به بقیه ظلم کنند. اگه میخوایم در آینده تو کشورمون کسی به کسی زور نگه و ظلم نکنه از همین حالا و از همین کارهای کوچک باید شروع کنیم، پس بیایید دیگه به حیوونها ظلم نکنیم.
فکر نکنید ظلم فقط اینه که یک حیوون رو بزنیم. نه، ظلم میتونه به هر شکلی باشه. مثلا کسی که یک بلبل خوشگلِ خوش صدا رو توی قفس زندانی میکنه تا خودش لذت ببره داره ظلم میکنه. یا کسی که بال کبوترها رو میچینه تا تو خونه بمونند و نتونند پرواز کنند داره ظلم میکنه. یا کسی که وقتی یک سگ داره از توی پیاده رو رد میشه به اون سنگ میزنه، داره ظلم میکنه. بدتر از اون، تو بعضی از شهرهای ما زندانهای تَنگ و کثیفی ساختهاند به اسم باغ وحش و حیوانات زبان بسته رو توی قفسها و اتاقهای اون جا زندانی کردهاند.
بچهها یک چیزی بگم اما ناراحت نشید. بعضی از سازمانهای حمایت از حیوانات، کشور ما رو به عنوان یکی از کشورهای خشن که در آنها حیوونها مورد آزار و اذیت قرار میگیرند معرفی کردهاند. آخه حیوونّها توی کشور ما امنیت ندارند. شاید چند وقت پیش این خبر رو شنیدید که توی یکی از استانها یک خرس را با بچه اش کشتند یا یک سوسمار زیبای بی آزار رو به دار زدند و عکسش را توی اینترنت پخش کردند. اینها فقط چند نمونه کوچک از ظلم و اذیتی است که ما به حیوونای کشورمون میکنیم. اما راه دور نرید. مگر نه این که وقتی توی پیاده رو به یک سگ برمیخوریم سگه فرار میکنه؟ مگه نه این که توی پارک کلاغها و کبوترها از ما فرار میکنند و گربهها وقتی ما را میبینند میدوند زیر ماشینا پنهان میشند؟ همه اینها نشون میده که ما نسبت به حیوونهامون مهربان نبوده ایم و به همین خاطر همه حیوونها از ما میترسند.
خوب حالا ما آدمهایی که همه حیوونها از ما میترسند آیا میتونیم بین خودمون مهربون باشیم؟ معلومه که نه. ببینید چقدر توی رانندگی برای هم بوق میزنیم، چقدر تصادف میکنیم و سالی چند هزار تا کشته میدیم. ببینید ما چقدر با هم اختلاف داریم و دعوا میکنیم و هر سال چند میلیون نفرمون میریم پیش رئیس دادگاه و از همدیگه شکایت میکنیم. همه اینها یعنی ما با هم مهربون نیستیم. حالا اگه میخواهید ببنید که فردا اگه معلم شدید یا مدیر یک ادراه شدید یا یک سیاستمدار شدید، مهربون هستید و میتونید بقیه را دوست داشته باشید یا نه، ببنید الان میتونید ماهیتون رو آزاد کنید یا این که دوست دارید زندانی باشه و از زندانی بودنش لذت ببرید؟
بذارید یک خاطره بگم و نامهام رو تموم کنم. چند سال پیش رفته بودم هند. یک روز یک ساندویچ خریدم و توی پارک نشستم تا بخورم. خوردههای ساندویچ ریخته بود روی شلوارم. یک مرتبه دیدم یک سنجاب قهوهای کوچولو از پای چپم اومد بالا و شروع کرد به خوردن ذرههای غذا. تا داشتم به سنجاب نگاه میکردم یک مرتبه دیدم یه مرغ مینا هم از روی درخت پرید پایین و روی پای راستم نشست و شروع کرد به نوک زدن به ساندویچ من. دیدن این صحنهها بیش از خود ساندویچ به من چسبید. این که حیوونای توی پارک از آدما نمیترسیدند خیلی قشنگ بود. بعد که از پارک اومدم بیرون با یک صحنه عجیب تری رو به رو شدم. دیدم توی ایستگاه اتوبوس دو تاسگ روی نیکمت ایستگاه با آرامش دراز کشیدند و مسافرانی که منتظر اتوبوس هستند جلوی نیمکت ایستادند و هیچ کاری هم با سگها ندارند. تو همین حیرت بودم که اومدم هتل، بعد دیدم تویهال هتل آدمای زیادی ایستادهاند. گفتم چه خبره؟ گفتند یک مار اومده توی هتل و نگهبانها دارند اون رو پیدا میکنند. یک مرتبه دیدم یه نگهبان یه مار بزرگ رو با یه چوب گرفته و داره از هتل میبره بیرون. فکر کردم مثل ایران، اون مار رو میبره و میکشه. اما دیدم ماره رو بُرد و انداخت توی باغی که کنار هتل بود.
آره دوستای عزیز، همین روحیه صلح و آشتی مردم هند است که باعث شده امروز مردم هند که دارای چند صد زبان و دین مختلف هستند، بتوانند با دوستی با هم زندگی کنند و کشورشون که پر از آدمهای فقیر و بیسواده و هفده برابر کشور ما هم جمعیت داره، و تازه اصلا چاه نفت و گاز هم ندارن، بتونه با سرعتی سه چهار برابر کشور ما پیشرفت کنه.
البته مهاتما گاندی رهبر بزرگ هندیها با رفتارهای انساندوستانه خودش و با حرفهای خوبش که به همه اون حرفها هم عمل میکرد، درسهایی به مردم هند داد که باعث تقویت روحیه آشتی، دوستی و مهربانی در هندیها شده. خدا رحمتش کنه.
خوب، دیگه وقتشه که من نامه ام رو تموم کنم. یادتون نره ما باید تصمیم بگیریم با حیوونا دوست باشیم و اونها رو اذیت نکنیم تا بعدا که بزرگ شدیم و قدرت پیدا کردیم بتوانیم آدمهای زیر دستمون رو دوست داشته باشیم و به آنها ظلم نکنیم. پس قرار ما چی شد؟ این که روز سیزده نوروز ماهیهای قرمز کوچولو رو با خودمون از خونه ببریم بیرون و توی حوض نقاشی شهرمون یا توی یک رودخونه رها کنیم. اگه ما بتونیم امسال این کار رو بکنیم اونوقت سال آینده میتونیم کارهای بزرگ تری بکنیم. فقط در این صورته که ما میتونیم به خودمون و به بقیه نشون بدیم که ما جدی جدی تصمیم گرفتهایم که پیشرفت کنیم.
پس همین الان برید و یک کاغذ بچسبونید روی تُنگ ماهی قرمزتون و روش عدد ۱۳ را بنویسید تا ماهی کوچولو بدونه روز سیزده، آزاد میشه تا خوشحال بشه.
دوستای قشنگم. اگر این نامه بعد از روز سیزده به دست شما رسید نگران نباشید، ماهیهای کوچولوی توی حوض نقاشی و توی رودخودنه یک جا برای ماهی کوچولوی شما نگه میدارند. پس شما هر وقت که نامه من به دستتون رسید ماهی قرمزتون رو بردارید و با یکی از بزرگترها اون رو ببرید و بندازید توی حوض نقاشی یا توی رودخونهی شهرتون.
خوب. دیگه وقت خداحافظیه. اما قبل از خداحافظی بگم که اگه برای سال آینده پیشنهادی داشتید، میتونید توی تارنمای رسمی رنانی در آدرس روبهرو برام پیام بذارید یا به بزرگترها بگید برام پیام بذارند:
http://www.renani.net
خدا نگهدار دوستای ماهیهای کوچولوی قرمز.
دوستدار شما – محسن رِنـانی
هشتم فروردین ۱۳۹۵