دکتر ناصر فکوهی |
سالِ خودکشی!
به اعتقاد برخی رسانهها، امسال سال افزایشِ خودکشی بود. ما امسال شاهد خودکشی ۱۵ کودک و نوجوان بودیم. همینطور تعداد افرادی که در مترو خودکشی کردند زیاد بود. در کنار اینها افراد میانسالی نیز با روشهای مختلف خودشان را به کام مرگ فرستادند.
درباره دلایل، آمار و چند و جون خودکشی در سالی که گذشت و به طور کلی در ایران با دکتر ناصر فکوهی استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ گفتگو کردیم.
در زیر این گفتگو را میخوانیم؛
به عنوان مقدمه لطفا خودکشی را در دیدگاهی انسانشناختی برایمان تعریف کنید. آیا خودکشی را باید نوعی خشونت فرد علیه خودش تعریف کرد؟
خودکشی، عملی است که از لحاظ علوم اجتماعی و علوم طبیعی و عرف و درک عمومی تقریبا معنایی یکسان و قابل درک دارد: اقدام یک فرد برای کشتن خود به صورت فردی و یا کشتن دیگران و خود به صورت جمعی (مثلا در عملیات انتحاری یا در برخی از خودکشیهای هیجانی و عاطفی در خانواده یا میان دوستان) و یا کمک گرفتن از کسی در کشتن خود (اتانازی یا خوش مرگی در بیماران لاعلاج).
از دیدگاه انسانشناسی و جامعهشناسی، کتاب معروف امیل دورکیم(1897) در این زمینه پایه گذار و بسیار موثر بود و نظریه عمومی دورکیم در این کتاب یعنی اینکه خودکشی برغم همه ابعاد عاطفی، احساسی، فردی و روانی اش، در نهایت قابل تبیین در ساختارهای فرایندهای اجتماعی است و میتوان آن را در روندی از شناخت نظامهای اجتماعی درک کرد، تاکنون به صورت جدی به زیر سئوال نرفته است. با وجود این، باید توجه داشت که پیشرفتهای زیادی که در زمینه روانشناسی، علومشناختی، عصبشناسی روانی و حتی کردارشناسی جانوری انجام گرفته است که ما را در استفاده از نظریه دورکیمی به شیوهای که حتی تا ببست سال پیش ممکن بود، منع میکنند و باید در تحلیل این پدیده بسیار عمیق تر و جامع تر به موضوع بپردازیم.
تفاوت انسانشناسی و جامعهشناسی، در درک و تحلیل پدیده خودکشی، دقیقا در همین امر نهفته است: جامعهشناسی بیشتر بر روندهای عمومی تاکید دارد در حالی که انسانشناسی با واکاوی موارد منفرد سعی میکند به درک عمیقتری از این پدیده برسد و بنابراین گفتمان جامعهشناختی بیشتر برای رسیدن به راهحلهای کوتاهمدت و عمومی قابل استفاده است و گفتمان انسانشناختی برای رسیدن به راه حلهای دراز مدت و ظریفتر.
افزون بر این جامعهشناسی بیشتر به دنبال یافتن سیاستگزاریهای ساختاری است در حالی که انسانشناسی بیشتر در پی تحلیلی فرهنگی است که بتواند این پدیده را توضیح دهد. ریشه این اختلاف به جنگ جهانی دوم و حملات کامیکازها(خلبانان انتحاری ژاپن به کشتیهای آمریکایی) مربوط میشود که در آن مشخص شد بدون فهمیدن فرهنگ ژاپن نمیتوان این عملیات را درک کرد و به همین دلیل بود که روث بندیکت کتاب معروف خود: «گل داوودی و شمشیر» (1946) را در مورد ژاپن نوشت.
در سالهای اخیر با گسترش حوزه مطالعات مرگ بسیاری از متخصصان به موضوع خودکشی پرداختهاند. با بالا گرفتن موج حملات انتخاری پس از یورش تروریستی به برجهای دوقلوی سازمان ملل(2001) و حوادث پس از آن موضوع خودکشی هر چه بیشتر سیاسی شد و طلال اسد انسانشناس معروف آمریکایی عربتبار کتاب معروف «بمبگزاری انتخاری» (2007) خود را نوشت. اما در کنار این امر، در طول سالهای اخیر با گسترش بحران اقتصادی، فقر، شرایط غیر انسانی حاکم بر جهان و خشونتهای گسترده روان شناسان نیز به صورت وسیعی وارد بحث شدهاند و از جمله بر خودکشی زنان و به خصوص کودکان متمرکز شدهاند. منبع خوبی در این زمینه کتاب جامع انتشارات راتلج درباره پژوهشهای بالینی بر خودکشی است(2014).
آیا از نظر شما اینکه امسال ما ناگهان با خودکشی 15 کودک و چندین دانشجو مواجه شدیم، ناشی از افزایش ناگهانی خودکشی است و یا اینکه نه و باید بیشتر دلیل این مسئله را رسانهای شدن اخبار مربوط به حوادث بدانیم؟
پاسخ به این پرسش را بدون مطالعه دقیق بر آمار نمیتوان داد اما با توجه به مطالعات عمومی بر پدیده خودکشی در ایران و در جهان هر چند این پدیده میتواند شکل «واگیر» (اپیدمیک) داشته باشد و به دلایلی بیشتر روانی، اما گاه فشار اجتماعی (فشارهایی مثل جنگ، فقر، بحرانهای اقتصادی) در دورههای کوتاه افزایش شدیدی بیابد، اما معمولا در یک بازه متوسط آمار و ارقام را باید بازنگری کرد و به خصوص از طریق مطالعات کیفی بتوان انواع خودکشیها را از یکدیگر تمیز داد تا بتوان احتمالا به رابطهای اساسی و قابل اعتنا میان شرایط موجود و افزایش یا کاهش خودکشی رسید.
این کاری است که نه در ایران و نه در جهان در سطح رسانهای نمیشود: این پدیده بسیار عاطفی است و اغلب از آن استفاده زیادی برای جلب مخاطب برای رسانهها میشود و بنابراین کمتر میتوان به این گونه استدلالها که چند خودکشی را پایهای برای بحثی اجتماعی قرار میدهند، اعتنا کرد. این گونه استدلالها به ویژه اگر منشا آن افراد تحصیلکرده و دارای شناخت از علوم اجتماعی و انسانی باشند قابل قبول نیست اما در میان افکار عمومی بسیار رایج است.
استفاده از پدیده خودکشی و به صورت کلی پدیده مرگ، هر اندازه که این پدیده خشونتبارتر و دراماتیکتر و نمایشیتر باشد (مثلا خودکشی، اتانازی، جنگ، بحرانهای تروریستی و غیره) برای رسیدن به اهداف سیاسی و ایدئولوژیک، ایجاد حالات روانی خاص در جامعه و هدایت افکار عمومی به سوی تصمیم گیریهای عجولانه و اغلب نادرست کاری است که بسیار شاهد آن هستیم و ابزارش نیز مطبوعات و رسانهها هستند.
این همان چیزی است که ما پس از حوادث تروریستی فرانسه در سال 2015 شاهدش بودیم که تا مرز تغییر قانون اساسی این کشور پیش رفت و یا همان امری که امروز در شرایط ناباورانهای با پیروزی ترامپ و گفتمان فاشیستی و نژاد پرستانه اش در آمریکا برای رسیدن به کاندیداتوری حزب جمهوریخواه با آن روبرو هستیم. نفرت نژادی در این گفتمان کاملا بر عناصر مرگ و وحشت از آن تاکید دارد.
هرچند که آمار مشخصی از خودکشی در ایران وجود ندارد، اما از نظر شما وضعیت ایران در این زمینه چگونه است؟ (در مقایسه با کشورهای اطراف و کشورهای توسعه یافته)
آمار در ایران به دلایل زیادی میتوانند قابل تردید باشند و به همین دلیل باید آنها را با سایر عناصر تحلیلی مقایسه کرد. اما بههر رو ایران جزئی از جهان است و به قراردادهایی که با سازمانهای مختلف جهانی دارد، پابند.
بنابراین برغم آنکه ممکن است اینجا و آنجا آمار دقت کافی را نداشته باشند و یک قتل، شکل خودکشی را به خود بگیرد یا یک خودکشی به یک مرگ عادی تبدیل شود، اما نمیتوان اینها را دلیلی برای زیر سئوال بردن کامل آمار مربوط به مرگ و میر دانست. از این رو، پایه بحث من، آمار و نقشه سازمان بهداشت جهانی است که در سایت این سازمان، قابل دسترسی است. بنا بر این آمار، میزان خودکشی در ایران، در رده 5 تا 9.9 خودکشی برای هر 100 هزار نفر (2012، برای هر دو جنس) قرار دارد که ما را در وضعیت مشابهی با کشورهای در حال توسعهای نظیر پاکستان و افغانستان و ترکیه و چین و برزیل، و کشورهای توسعه یافتهای چون کانادا و آلمان قرار میدهد و این وضعیت بهتری را از رده بعدی یعنی 10 تا 14.9 (استرالیا، اروپای شرقی، فرانسه، سوئد، آمریکا، آرژانتین) و به خصوص وضعیت بسیار بهتری از کشورهای رده بعدی یعنی یعنی بالای 15 (شرق آفریقا، روسیه و اوکرایین و لتوانی و هند) را نشان میدهد.
آمار دیگر مربوط به خودکشی در جهان نیز، وضعیت ایران را بحرانی نشان نمیدهد و عموما نرخ کشور را در حدود 5 تا 6 نفر برای هر صد هزار جمعیت و رده آن را در سطح 90 نشان میدهند. اینها آمار جهانی هستند. اما باید توجه داشت این آمار میانگین بوده و بنابراین باید بر اساس زمان دقیق و مکانی که در حال سخن گفتن از آن هستیم و همچنین بررسی کیفی خودکشیها نیز اظهار نظر کنیم.
اما اینکه ایران کشوری با نرخ بسیار بالای خودکشی است که اغلب به سهولت میتوان در کوچه و خیابان شنید، بیشتر ناشی از ناشاد بودن افراد و شرایط زمینهساز افسردگی است، اما نه خود کنش خودکشی که به نظر من پایینبودن نسبی آن در ایران به دلایل فرهنگی، اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی قابل توجیه است. با وجود این، باید توجه داشت که پایینبودن نسبی نرخ خودکشی، به معنی بهبود عمومی وضعیت نیست و برعکس بالابودن نرخ خودکشی نیز گویای وضعیت بد توسعه نیست: مثال ژاپن و سوئد به عنوان دو کشور با نرخهای بالای خودکشی در برابر افغانستان و پاکستان با نرخهای پایین در این زمینه گویا است.
میخواهم تحلیلی از انواع خودکشیها در سالی که گذشت داشته باشیم؛ امسال با به کار بردن واژه خودکشی پیش از هر چیز دستِ کم عوامل رسانه به یاد خودکشی کودکان و دانش آموزانی از شهرهای مختلف میافتند؛ یکی خود را حلق آویز کرد، دیگری خود را به پایین پرتاب کرد و غیره.
شکل خودکشی، به خودی خود مگر آنکه با ابعاد وسیعی سروکار داشته باشیم گویای عوامل اجتماعی نیست. در خودکشی معمولا فرد در شرایطی بسیار سخت قرار دارد که او را به سمت تصمیم نهایی میکشاند.
این امر را باید از تمایل به خودکشی و اقدامهای ناموفق که ناموفق بودنشان در بسیاری موارد به صورت ناخودآگاه ناشی از تمایل به نجاتیافتن و تنها دادن یک هشدار است، جدا کرد.
در واقع هر سال بین 800 هزار تا یک میلیون خودکشی در جهان انجام میشود که اغلب آنها در ردههای سنی جوان و نوجوان و در گروههای فقیر و متوسط پایین انجام میشوند. اما تعداد اقدام به خودکشی چندین برابر (3 تا 5 برابر) این رقم است و به میلیونها خودکشی میرسد که اغلب آنها پیش از درگذشت فرد به نجات او میانجامند و اینگونه خودکشیها در بسیاری موارد همان طور که گفتیم نوعی اعلام خطر هستند و به همین دلیل نیز شکل در آنها عمومی به صورتی است که احتمال یافته شدن فرد پیش از مرگ باشد(مثلا خوردن داروی خواب یا رگ زدن)انجام میگیرند.
اما در مواردی که شکل خودکشی رادیکال تر باشد مثل مورد حلق آویز کردن، خودکشیهای انتحاری، پرت کردن خود از ارتفاع یا خوردن سموم مهلک، مسلما ما معمولا با یک اقدام اخطاری روبرو نیستیم. اما مشکل آن است که این خودکشیها را به دلیل کمبود عمومی تعداد خودکشیها به نسبت کل دلایل مرگ در جهان (1.4 در صد کل مرگ و میر در جهان در سال 2012) و پانزدهمین دلیل این مرگ و میرها، نمیتوان یک عامل اساسی برای تحلیل جز در مطالعات موردی به حساب آورد.
خودکشی کودکان پدیدهای است که بیش از پیش ما در سراسر جهان با آن سروکار داریم و دلیل آن نیز به خود ِ خودکشی بر نمیگردد، بلکه بیشتر به درگیر شدن هر چه بیشتر خشونتها و نابسامانیهای اجتماعی و خانوادگی و عاطفی و اقتصادی به گروههای زنان و کودکان ربط پیدا میکند.
به عبارت دیگر کودکان امروز در جهان هرچه بیشتر از کودکی خود محروم میشوند. همین امر آنها را به سوی خودکشی و یا در شکلی عام تر و در سالهای اخیر به سوی یک رادیکالیسم خشونت آمیز (تروریسم مثلا در پدیده داعش یا پدیده سربازان کودک در آفریقا) میکشاند.
با زیاد شدن تعدا کودکان و دانش آموزانی که خودکشی کردند کارشناسان تحلیلهای مختلفی داشتند، مثلا برخی از آنها فردگرایی اجتماعی و برخی تربیت را روی خودکشی کودکان و نوجوانان موثر دانستند.
بدون شک هر کسی از زاویه دید خود به موضوع مینگرد. اما ما در انسانشناسی بیشتر مساله را از میان رفتن ساختارهای جماعت (Community) و حتی جماعتگراییهای جدید شهری در جهان میبینیم که میتوانستند کودکان را در خودشان جای داده واز آنها محافظت کنند در مورد جماعتهای سنتی مشخصا موضوع خانواده مطرح است.
اگر از جماعتهای پیشاشهری (روستایی و عشایری) بگذریم، خانواده چه خانواده بزرگ و گسترده و چه به خصوص خانواده هستهای (یعنی والدین و فرزندان) واحد اصلی جماعتهای شهری هستند که سپس با گروههای دوستی و حرفهای کاملتر میشوند. شهرهای پسا مدرن، خانواده هستهای را از خلال گروه بزرگی از سازوکارها در مرز نابودی قرار دادهاند.
سبکهای زندگی جدید، جای چندانی برای خانواده نمیگذارند، اوقات فراغت افراد به صورت فردی و بیشتر پشت رایانهها و موبایلهایشان میگذرد تا همراه با سایر افراد خانواده. همین را تا اندازهای در مورد روابط فیزیکی نیز میتوان گفت.
البته آنچه در سالهای اخیر شاهدش بوده ایم این است که در کشورهای توسعه یافته هر چند روابط مجازی و شبکهای گروه بزرگی از جماعتها را از بین بردهاند، اما به گروههای دیگر جماعتی در جهان واقعی امکان ایجاد شدن دادهاند. در نتیجه بسیاری از دوستیها، روابط و علائق مشترک در فضای مجازی ایجاد شده و سپس در جهان واقعی در فضاهایی که شهر مدرن باید داشته باشد (پاتوقها، کافهها، مراکز خرید، محلهای برگزاری جلسات فرهنگی، ورزشگاهها و...) تداوم بیابد.
همه اینها سبب میشود که فرد جماعتهایی را برای خود حفظ کرده و از حالتهای بیهویتی، یاس و نومیدی و افسردگی که دلایل اصلی خودکشی هستند، فاصله بگیرد. افزون بر این جماعتها به مثابه شبکههای کمک و همبستگی هم عمل میکنند وقتی فردی دچار مشکلات فقر، انحراف اجتماعی، یا حتی بیماری و تصادف و غیره میشود در صورت برخورداری از یک شبکه دوستان و جماعتها (که بوردیو به این گونه روابط را سرمایه اجتماعی نام داده است) میتواند شانس بسیار بیشتری برای یافتن راه حل و رها شدن از فشارهای ناشی از این مشکلات باشد و برعکس نداشتن سرمایه اجتماعی منجر به افزایش خطر تاثیر منفی فشارها بر فرد و بالا رفتن افسردگی در او میشود.
در کشورهای در حال توسعه از جمله کشور ما متاسفانه ما بسیار کم به شهر اجازه رشد در این گونه فضاهای آزادی را دادهایم و همین سبب میشود که همه هرچهبیشتر به فضاهای مجازی پناه برده و نه تنها روابط ناسالمتری نسبت به میانگین جهانی در این شبکهها شکل بگیرد (که دلیلش نبود ضمانت و ما به ازایی در فضای واقعی برای آنها است) بلکه شبکهها عملا نتوانند نقش جماعتهای جدیدی را ایفا کنند که با تضعیف خانواده در جهان امروز با بالا رفتن سن ازدواج، و شکننده شدن خانواده و بالا رفتن نرخ طلاق، جبران شود.
به همین دلیل هم میتوان افزایش میزان خودکشی در میان نوجوانان و کودکان را به این گونه از تغییرات اجتماعی مربوط دانست البته به صورتی نسبی و باز هم نیاز به تکرار هست که نباید احکام کلی داد.
اگر قرار باشد این موضوع را تحلیل کنیم به نظر شما چه دلایلی منجر میشود که یک کودک که هنوز هم به طور کامل با سیستمهای اجتماعی وارد رابطه نشده خودش را بکشد؟
پرسش شما خود این را روشن میکند، اما به صورت یک پیشفرض نادرست: وقتی گفته میشود چرا کودکی که هنوز به طور کامل وارد سیستم اجتماعی نشده است خود را میکشد، این یک پیش فرض نادرست است. سخن نسبتا درست تر آن است که ببینیم چرا کودکان به صورت «پیشرس» و یعنی پیش از آنکه واقعا شرایط ورود به سیستم اجتماعی را داشته باشند وارد آن میشوند.
افزون بر این فراموش نکنیم که وقتی سیستم اجتماعی ناسالم باشد، این ورود پیش رس دو برابر خطرناک میشود. کودکی که باید برای زنده ماندن کار کند و از کودکی بهرهای نمیبرد، کودکی که قربانی خشونتهای جنسی است، کودکی که در یک انفراد شدید اجتماعی قرار گرفته و پدر و مادری برای مراقبت از خود ندارد...
همه اینها، یعنی کودک پیش از آنکه به دوران پختگی برسد ناچار شده است شرایطی را بپذیرد که دیگران در سنین پختگی به آن میرسند و طبیعتا آمادگی بیشتری برای آن دارند.
حال تصور کنیم این کودک در شهری این مشکلات را تحمل کند که آلوده و ناسالم و آکنده از انحرافات اجتماعی و فاسد و زیر آسیبهای سرمایه داری قرار داشته باشد، در چنین شرایطی دیگر نمیتوان از اینکه چرا کودکی که هنوز وارد سیستم اجتماعی نشده خودکشی میکنند صحبت کنیم؛ بلکه بپرسیم که چطور باید کودکان را از این وضعیت خطرناک خارج کرد.
آنچه گفتم معنایش البته این نیست که هیچ کودکی در شرایط متعادل اجتماعی و برخورداری از خانواده و به دور از مشکلاتی که نام بردم دست به خودکشی نمیزند، همیشه امکان اختلالات روانی حاد و به دور از مسائل اجتماعی وجود دارد اما اینها واردی استثنایی هستند که وارد خوزه مطالعات ما نمیشوند.
موضوعِ دیگر خودکشی در مترو است. آقای دکتر چطور میشود این مسئله را تحلیل کرد؟ چرا برخی برای خودکشی فضایی عمومی مانند مترو را برمی گزینند؟ این اقدام آیا نشانه یا معنای خاصی دارد؟ طبق دادههای موجود از زمان شکل گیری خطوط مترو در تهران این فضا یکی از انتخابهای افراد برای خودکشی بوده است؟
در همه متروهای بزرگ دنیا، خودکشی یکی از مشکلات اساسی است البته تعداد خودکشیها به نسبت میزان استفادهکنندکان بینهایت پایین است. برای مثال مترو نیویورک با 3.7 میلیارد مسافر در سال، چیزی در حدود 30 خودکشی در سال را شاهد است، همان اندازه که کمابیش در پاریس یا در لندن با آن روبرو هستیم.
البته اینها تعداد کشتهشدگان هستند اما تعداد اقدام به خودکشی بیشتر و در حد دو یا سهبرابر است. آنچه در خودکشی در مترو اهمیت دارد مسئلهای کمی نیست، بلکه به نوعی گویای اقدامی است که یک رویکرد فردی را از طریق انتخاب یک وسیله حمل و نقل عمومی به موضوعی عمومی تبدیل میکند.
تحقیقاتی که در این مورد انجام گرفته است نشان میدهند که ما اغلب با افرادی روبرو بوده ایم که تمایل داشتهاند به نوعی به کنش خود جنبه نمادین نیز بدهندو آن را به یک نمایش عمومی درماندگی و نوعی انتقام از جامعهای که آنها را به این موقعیت رسانده است تبدیل کنند شاید بتوان این را درباره عملیات انتحاری نیز به نوعی گفت که همواره با نوعی نفرت شدید و احساسات فرو خورده واز جامعهای انجام میگیرد که در آن به وقوع میپیوندند.
مترو تهران هنوز در آغاز راه است و بنابراین با توجه به امکانات زیادی که از لحاظ فناوری امروز وجود دارد میتواند از این پدیده تا حد زیادی جلوگیری کند زیرا برغم محدود بودن پدیده اثرات اجتماعی آن به دلیل رسانهای شدن شدید و ضربهای که به افکار عمومی وارد میکند بسیار شدید است. بدون شک باید به دلایل اساسی خودکشی به هر شکلی که انجام میگیرد پرداخت و آنها را تجزیه و تحلیل کردو برایشان راه حل یافت اما خودکشی وقتی در معرض دید عموم انجام بگیرد دیگر یک عمل فردی نیست و بدل به یک آسیب اجتماعی مستقیم میشود که باید به صورت خاص با آن مقابله کرد.
ما امسال خودکشی را در میان افراد میانسال هم زیاد دیدیم؛ همین چند وقت پیش خبری سروصدای زیادی به پا کرد و آن اینکه سه زن میانسال و البته مجرد هر سه همزمان اقدام به خودکشی کردند و با باز گذاشتن شیرِ گاز شهری خودشان را کُشتند.
خودکشی بیشتر از آنکه به رده سنی مربوط باشد به شرایطی ربط دارد که افراد در زندگی خود دارند. اینکه میبینیم خودکشی در جوانان بیشتر است، دلیلش آن است که افراد معمولا در ردههای سنی بالاتر، از موقعیت ثبات بیشتری برخورداند به عبارت دیگر روابط و سرمایه اجتماعی بالاتری دارند.
وقتی کسی به سن بالای چهل سال میرسد قاعدتا باید کار و خانواده و فرزندان و دوستانی داشته باشد و همه اینها سرمایههای اجتماعی هستند که فرد را قادر میکنند جماعتهایی برای همبستگی با خود بسازد. اما اینکه افراد در میان سالی لزوما سرمایههای اجتماعی داشته باشند، قانون نیست، در شرایط بحران اجتماعی و به خصوص در شرایطی که ما آن را آنومیهای اجتماعی حاد مینامیم، دقیقا به دلیل کاهش سرمایههای اجتماعی خطر خودکشی و انحراف اجتماعی و آسیبها به طور کلی میتواند به کل جمعیت سرایت کند واین موضوعی است که در اینجا به آن اشاره میکنید.
برای مثال در کشور ما با بالا رفتن سن ازواج و نرخ تجرد مطلق، بدون شک در سالهای آینده شاهد بالا رفتن نرخ خودکشی در ردههای سنی بالاتر خواهیم بود. و از آنجا جامعه ما نیز همچون اکثر جوامع انسانی کنونی، پدر سالار است، این امر سب میشود که این خطر زنان تنها و بدون سرپرست و به خصوص زنانی را که فشارهای اقتصادی یا بیماری و اعتباد نیز به آنها آسیب زده است، را بیشتر تهدید خواهد کرد.
اگر بخواهیم خودکشی در میان میانسالان را تحلیل و واکاوی کنیم به چه عواملی میرسیم؟ آیا ما باید از یک ناامیدی در میان این افراد صحبت کنیم؟ آیا این مسئله میتواند بنا به گفته مسئولان به موضوع رفتنِ ایران به سمت میانسالی ارتباط داشته باشد؟
همان طور که گفتم در افراد میانسال نبود سازوکارهای اجماعی ضامن ایجاد سرمایههای اجتماعی و رفاه در زندگی مستقیما در این زمینه مسئله هستند و سرمایه داری متاخر مالی و نولیبرالی در کشورهای توسعه یافته سبب شده است که امروز تقریبا هیچکسی در زندگی دارای امنیت نباشد و همه در معرض خطر نابودی اقتصادی و اجتماعی قرار بگیرندو ناچار باشند در اضطراب زندگی کنند. این در کشور ما نیز کاملا صادق است چون متاسفانه نولیبرالیسم به شدت در حال رشد است و اقتصاددانان ما اغلب از آن یک بهشت خیالین تصویر میکنند.
در حالی که تمام تجربههای کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه نشان میدهد که این نوع از سرمایهداری بر خلاف سرمایهداری اجتماعی بسیار خطرناک است زیرا همه زمینهها و شرایط تامین رفاه و ضمانتهای آن را در زندگی رفتهرفته از بین برده و افراد را دچار نومیدی و یاس کرده و آنها را به سوی دست زدن به خودکشی (به مثابه عملی استثنایی) ولی از آن بیشتر به طرف رادیکالیسمهای مختلف (از جمله تمایل به ورود به گروههای تروریستی) و یا انحرافهای اجتماعی و در کمترین حالت به سوی اختلالات و بیماریهای روانی ناشی از اصظراب و افسردگی میکشاند.
همه موارد نامبرده در اینجا حادتر از خودکشی هستند چون بر خلاف خودکشی، رفتارهایی هستند بسیار گسترده و با قابلیتهای سرایت بسیار زیاد در جوامع مدرن که آسیبهای خود را نیز به شکلی ریشهای و پایدار بر بدنه و روح جامعه وارد میکنند و هزینههای بیشماری از لحاظ مادی و معنوی در جامعه ایجاد میکنند.
با توجه به خبر خودکشی سه خواهر میانسال که به آن اشاره کردم؛ آیا خودکشی مردان و زنان با یکدیگر متفاوت است؟ هم از نظر اقدام به خودکشی و هم از نظر دلایلی که میتواند داشته باشد؟ آیا این تفاوت به مدیریت مسائل جنسیتی در کشور نیز باز میگردد؟
از لحاظ آمار جهانی خودکشی، میزان خودکشی مردان سه تا پنچ برابر خودکشی زنان است. این امر در کشورهای توسعه یافته به خوبی مشهود است (برای مثال در ژاپن، بلژیک، فرانسه و آلمان)و با افزایش سن میزان خودکشی مردانه بیشتر میشود. با وجود این در کشورهای در حال توسعه و فقیر و در موقعیتهایی که فشار بر زنان بیشتر است که خود این امر نیز نشانهای بارز از توسعه نایافتگی است، نسبت خودکشی زنانه نیز بالا میرود.
در کشور ما به دلیل مشکلاتی که زنان با آن روبروهستند از جمله اختلافی که در حال حاضر میان بالا رفتن سرمایه فرهنگی آنها (تحصیلات) و سرمایه اجتماعی شان( پایین بودن نرخ اشتعال) وجود دارد، و همچنین اختلاف شدی میان نقاط پیرامونی (شهرستانهای دوردست) و نقاط مرکزی (شهرهای بزرگ) در وضعیت دختران و زنان، بالا رفتن سن ازدواج و بالا رفتن نرخ تجرد مطلق، احتمال افزایش نرخ خودکشی زنانه در سالهای آینده به نظر بیشتر خواهد بود.
هم از این رو، مدیریت جنسیت را باید به مدیریت مجموعه بزرگی از عوامل معنا کرد که به رابطه دو جنس باز میگردد از مبادله بهتر و سالم تر روابط میان آنها تا برابری بیشتر بین موقعیتهای آنها به ویژه در زمینههای حرفه ای. در این صورت ما احتمالا با افزایش شدیدی در نرخ خودکشی زنانه روبرو نخواهیم شد، اما در غیر این صورت و در صورتی که چنین رشد شدیدی اتفاق بیافتد به تعداد بیشماری چرخههای باطل دامن زده خواهد شد که مدیریت را نه صرفا در موضوع جنسیت بلکه در بسیاری از مسائل دیگر نیز شکننده خواهد کرد.
شما فکر میکنید نقش آموزش (چه آموزش و پرورش، چه دانشگاه، چه سایر کلاسهای آموزشی) و خانواده در خودکشیِ افراد چقدر موثر است؟ آیا چنانچه در این مدت بارها اتفاق افتاد باید انگشت اتهام را بیش از همه به سمت این دو نهاد گرفت؟
مطالعات گویای آن نیستند که رابطهای مستقیم بتوان در میان این نهادها و خودکشی پیدا کرد. منظور من از رابطه مستقیم مثلا رابطهای است که میتوان به سهولت میان شرایط سخت نظم و انضباط و فشار روانی و جسمانی در یک نهاد و خودکشی یافت.
مثلا در محیطهای نظامی و یا در محیطهای زیر کنترل شدید (زندانها) نرخهای خودکشی بسیار بالا است اما این را نمیتوان در مورد محیطهای آموزشی گفت. درست است که ممکن است در این محیطها نیز فشار بالا باشد ولی هر نوع فشاری لزوما منجر به تصمیم حادی چون خودکشی نمیشود. اما این بدان معنا نیست که این نهادها نمیتوانند آثار سوء بسیار بالایی داشته باشند، کما اینکه دارند اما نه لزما به صورت افزایش میزان خودکشی.
آیا میتوان راه حلی برای کاهش آمار خودکشی در نظر گرفت؟ اصلا آیا به طور کلی میتوان این پدیده را کنترل کرد و یا اینکه چندان نمیتوان در آن دخالت کرد؟
باز هم اگر مبنای کار خود را مطالعات انجام شده در جهان بگیریم، خودکشیها را باید به دو گروه تقسیم کنیم گروهی که باید آنها را پدیدههای شخصی دانست و گروهی که بیشتر پدیدههای اجتماعی هستند ما بیشتر میتوانیم در مورد دوم به تاثیر گزاری برنامه ریزیهای اجتماعی باور داشته باشیم.
در مورد نخست مسائل بسیار پیچیده هستند اما شکی نیست که اگر مسائل عمومی ساختاری و روابط یک جامعه سالم تر، باشند، احتمال کاهش پدیده وجود دارد. با وجود این ، مایلم که به مثابه نتیجه گیری در این گفتگو بگویم که در پدیدهای به پیچیدگی خودکشی و با توجه به آماری که آوردم باید کاملا از سادهاندیشی و تمایل به یافتن دلایل یکسان شده و ساده و راهحلهایی که بتوانند به صورت معجزه آسایی مشکل را حل کنند، بر حذر بود ولی برعکس به هشدارهایی که متخصصان اجتماعی برا ی ایجاد تعادل و رفاه در جامعه در سطح میانگین مطرح میکنند توجه داشت.
هرچند خودکشی فیزیکی عملی بسیار حاد و برگشت ناپذیر است اما همان طور که گفتیم عملی نسبتا استثنایی است اما بسیاری از عوارض که باید بر آنها نام «خودکشی خاموش» گذاشت، روح انسانها را به صورت روزمره میکشند و چنین انسانهای بیروحی بدونشک کالبد و بدنی به شدت آسیب زده خواهند داشت و به همان میزان نیز شکننده.
امروز تقریبا برای ما ثابت شده است که موقعیتهای اضطراب، افسردگی نومیدی و سیتمهای ایمنی انسان را ضعیف کرده و در نتیجه زمینه را برای از میان رفتن او فراهم میکنند. از این نقطهنظر جای آن هست که بسیاری از بیماریها(نظیر سرطان) را در کنار عوامل ژنتیکی، حاصل محیطهایی دانست که انسانها در آنها همواره در اضطراب و عدم اطمینان به حال و آینده خود زندگی میکنند.
فرارو