به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۶

پاریسی کوچک در دل کویر ، زهرا عمرانی

«درست مثل یک پاریس کوچک»
Seddigheh Giahi
صدیقه گیاهی ٦٥ساله
در سفرهای کاری و غیرکاری با زنان بسیاری مواجه شده‌ام؛ وجه مشترکشان خلق دنیایی پر از شور و حال، گاهی خوشحال، گاهی بدحال اما همیشه در مسیر کمال. این ستون گزارش‌های کوتاهی است از آن زنان و دنیاهایشان. قرارمان را گذاشتیم در پارکی نزدیک حرم شاهزاده‌عبدالعظیم یا به قول او شابدولعظیم. اتوبوس‌شان به سمت کربلا در آن پارک می‌ایستاد.

دیدم خانم گیاهی نشسته روی فرشی در میان نوه‌هایش. اولین بار بود که با صدیقه گیاهی ٦٥ساله، به عنوان «مادربزرگ» و در جمع خانواده مواجه می‌شدم.  او که ساکن روستاي امیرآباد در ٩٠کیلومتری مشهد است، سال ١٣٧٣ به ذهنش رسید تعاونی‌ای روستایی برای زنان راه بیندازد. پشتکارش در راهی که آغاز کرد آن هم در بین مردمی که زن را جدی نمی‌گرفتند، مثال‌زدنی است. می‌گوید: « با وجود اصرار اهالی نسبت به تأسیس تعاونی، پس از تأسیس هیچ‌یک از زنان تمایلی برای عضویت نداشتند، شرایط فرهنگی روستا هم طوری بود که کارکردن زن و حضور اجتماعی‌اش چندان پسندیده نبود».

اما او برای عضوگیری به یکایک ١٤ روستای منطقه رفت و با تک‌تک خانم‌ها و همسرانشان صحبت کرد تا آنان را راضی کند عضو تعاونی شوند و درنهایت موفق شد با ۱۲۰ خانم تعاوني را راه‌اندازي كند. با توجه به موقعیت منطقه، در آن سال‌ها زمینه‏های اصلی تولیدی‌شان محصولات کشاورزی، قالی‌باقی، خیاطی، ابریشم‌دوزی، قلاب‌بافی، کیف‌بافی و گل‌دوزی بود. خیلی زود تعاونی الزهرا گل کرد و با توجه به تولیدات روزافزون، به فکر راهی برای فروش محصولات افتاد؛ همان سال اول سه فروشگاه از طریق تعاونی راه‌اندازی کرد تا چیزی را که تولید می‌کنند، بتوانند بفروشند. اولین فروشگاه با هدف تأمین مایحتاج اهالی روستا در امیرآباد باز شد و دو فروشگاه در دو روستای هم‌جوار؛ تقی‌آباد و آب‌گرم. تعاونی زنان روستایی بهانه‌ای شد نه‌تنها برای ارتقای سطح مهارت‏های زنان روستا، بلکه برای افزایش کیفیت زندگی همه اهالی. با برگزاری کلاس و نمایش فیلم‏های آموزشی در حوزه‌هایی همچون کشاورزی، بهداشت، مسائل خانواده و اشتغال برای اهالی روستا، روی مهارت‌های فردی و گروهی زنان روستا تأكيد می‌کرد.

صدیقه گیاهی هم‌زمان با کارهای فرهنگی به کارهای زیرساختی نیز توجه می‌کرد. مثلا برای آوردن آب آشامیدنی به روستا آن‌قدر پافشاری کرد و در جلسات مکرری با بخشداری و سازمان آب شرکت کرد تا مسئله آب روستا حل شد. آب که آمد برق هم باید می‌آمد. نامه پشت نامه به بخش بهسازی روستایی جهاد کشاورزی و ارگان‌های دیگر نوشت و خواستار تأمین برق روستا شد. پس از پیگیری‌های فراوان در سال ١٣٨٠ – یعنی همین ١٥ سال پیش – برق روستایشان وصل شد. بعد از آب و برق نوبت آسفالت و جاده بود. آن‌قدر دوندگی کرد و آن‌قدر در برابر مقاومت مردان روستا که می‌گفتند «مرگ بهتر است تا اینکه به یک زن امضا دهیم که نماینده ما باشد»،  مقاومت کرد تا سر آخر موافقت جهاد روستایی را برای آسفالت‌کردن امیرآباد گرفت.

او از جهاد کشاورزی خواست حالا که روستایشان جاده آسفالت دارد در ورودی روستا هم یک میدان برازنده بسازند. الان به روستای امیرآباد که بروید باید اول دور این میدان بچرخید و وارد روستا شوید. گیاهی هم‌زمان با این کارها زیرساخت‌های اولیه را داشت فراهم می‌کرد تا نانوایی روستا را راه‌اندازی کند. بعد از نانوایی نوبت مدرسه راهنمایی بود. امروزه در نانوایی امیرآباد براي ۱۴ روستای هم‌جوارش نان پخته و بسته‌بندی و ارسال می‌شود. سال ۱۳۸۱ همان هم‌روستایی‌ها که ابتدا در برابرش مقاومت می‌کردند او را به عنوان عضو شورای حل اختلاف انتخاب کردند. چهار سال بعدش هم یعنی در سال ١٣٨٥ به او رأی دادند تا عضو شورای شهر و روستا و نماینده رسمی همه اهالی برای ساختن روستایشان باشد.

در همان سال دو جایگاه شیر احداث کردند که تأمین‌کننده بخشی از شیر کارخانه‌های لبنی منطقه شده‌اند. ساختن کتابخانه و زمین ورزش و فوتبالی به مساحت سه ‌هزار مترمربع هم جزء کارهای تعاونی غیردولتی الزهرا در روستای امیرآباد است. اکنون روستای امیرآباد همچون شهرکی تمیز و زیبا در دل کویر خودنمایی می‏کند. این روستا با روستاهای اطراف تفاوت چشمگیری دارد. تمام پشت‌بام‏های روستا ایزوگام نقره‏ای شده و مردم روستا هفته‌ای یک‌بار روستایشان را نظافت می‌کنند.

تلاش‌های این زن سبب شده مردم به مکان زندگی‌شان ببالند. خانم گیاهی می‌خندد و با غرور می‌گوید در روستای امیرآباد که به گفته اهالی‌اش «درست مثل یک پاریس کوچک است»، 

مهاجرت وجود ندارد و سال‏هاست که تعداد خانوارهای روستا ثابت است. مثل بیشتر شهرنشین‌ها با خودم می‌گویم این تهران را رها کنم و بروم به امیرآباد. دوباره فکری می‌کنم و می‌گویم می‌شود فکری هم به حال شهر ما بکنید؟ می‌خندد و می‌گوید تا دیر نشده خودتان برایش کاری کنید، حداقل از محله خودتان که می‌توانید شروع کنید، نه؟