فریاد انتقام!
در این حال حقیقت انسانیت و مروّت، مقتضی ظلم است و باید تمام اهل تبریز را مسؤل قرار داده و به سزایشان برسانیم. برای اغماض و چشم پوشی روس هم حدّی خواهد بود[۱]
هنوز جنگ تمام نشده بود که کنسول روسیّه گزارش خلاف واقعیت و محرّکی به سن پترزبورگ فرستاد و اعلام کرد که مجاهدان تبریز سربازان روسی را شکنجه داده اند[۲]. این در حالی بود که برطبق گزارشات منابع بی طرف، این روس ها بودند که در این جنگ ها از هیچ نوع وحشیت و جنایتی فروگذاری نکرده بودند و مجاهدان تبریز، هرگز پای از انسانیت و شرافت بیرون نگذاشته بودند و خارج از جنگ های رو دررو به هیچ یک از نظامیان روسی آسیب نرسانیده بودند. کسروی در این باره می نویسد:
« ... اما کشتن روسیان؛ این راست است که از ایشان بسیار کشتند و آنچه دانسته شد تا روز چهارم تا هشتصد و پنجاه تن از ایشان کشته بودند. ولی همۀ اینها در میان جنگ و بنام برگردانیدن ایشان به باغ بود [ منظور باغشمال لشگرگاه روس ها است ] و در هرکجا تا می توانستند راه گریزرا باز می گذاردند تا ناگزیر از کشتن نباشند...»[۳]
یک جهانگرد انگلیسی نیز که در آن تاریخ در تبریز به سر می برده است، در این مورد چنین می نویسد:
« در پاره ای از موارد روس ها وارد خانه های مردم شدند و مردان و زنان و کودکان را یک سان با تیر از پای درآوردند. عده ای فراوان از زنان و کودکان کشته شدند. اما این کار بیشتر هنگامی صورت گرفت که روس ها پاره ای از خانه هائی را که ایرانیان از آنجا تیراندازی کرده بودند، به توپ بستند. سربازان روسی هر خانه ای را که از آنجا به سوی آنان تیراندازی شده بود، با نظم و ترتیب معینی به باد غارت و ویرانی گرفتند. »[۴]
حتی کنسول انگلیس در تبریز « شیپلی »[۵] که در کلیّۀ جنایات روسیّه همدست او بود، طی تلگرافی ( کتاب آبی – رمز ۶۱۰۵- شماره ۳۲۰ )، وضع روز اول جنگ را چنین گزارش داده است:
« هرج و مرج عمومی نبوده و – انگلیسی های مقیم شهر کاملآ آرام بودند و هیچ اروپائی آسیب ندید – در واقع هنگامی که روس ها بسیاری از بناهای عمومی را اشغال و ادارات انجمن ملی و دیوان خانه و بسیاری از بازارها و خانه های مردم را تاراج کردند و چند نفر بی گناه را کشتند، ایرانیان برای بانگ ها و مغازه های اروپائیان محافظ گذاشتند تا آسیبی به آن ها نرسد.»[۶].
در کتاب « نامه هائی از تبریز » از جملۀ جنایات نظامیان روسیّه ( در طول جنگ با مجاهدان تبریز )، به قتل عام کلیّۀ افراد خانوادۀ بازرگانی به نام « حاجی علی ختائی » برمی خوریم. شیپلی ( کنسول فوق ) در فرازی از گزارش ها ی خود ( در کتاب سفید شمارۀ ۲۰) از زبان ایرانیان چنین می نویسد:
« ... این بازرگان آرام و بی آزار که از عالم سیاست به کلی دور بود، در خانۀ زیبایش کنار باغ شمال ( اردوگاه روس ها )، زندگی می کرد. روس ها او را باهشت تن از افراد خانواده اش – زن، پسر، دختران، نوعروس، مستخدم و یک بچۀ شش ساله و پسرعمویش – کشتند. یگانه کسی که از این خانواده زنده ماند دختری بود که پایش چنان مجروح شده بود که مجبور به قطع آن شدند. خانۀ حاج علی ختائی نیز تاراج گردید و روس ها آن را اشغال کردند. تاجر دیگری از اهالی قره باغ به نام حاجی محمدعلی خان و زن و خانواده اش قتل عام گردیدند. زنان زیادی در محلّه های اهراب و مارالان کشته شدند....»[۷]
همچنین در گزارش ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۲ به وسیلۀ « ج. د. ترنر» مخبر روزنامۀ منچستر گاردین به آن روزنامه، کشته شدن اطفال و زنان بسیاری را تأیید می کند و می گوید که اروپائیان مقیم تبریز که مأمور دولت نیستند از فجایع آن روزها حکایت ها دارند، گرچه از ترس سانسور روسیّه نمی توانند نامه بنویسند[۸].
بنا بر تمام این شهود عینی، کنسول روسیّه بخاطر انتقام گیری هرچه شدید تر از اهالی تبریز، گزارش مغرضانه ای بر مقامات روسیّه ارسال داشته است[۹].
به دنبال گزارش کنسول روسیّه، فریاد انتقام از سوی رجال آن کشور و نشریّه های روسی به وضوح بلند شد. در همان ابتدا یکی از اعضائ ادارۀ وزارت خارجۀ سنت پترزبورگ در ملاقاتی با مدیر یکی از نشریّه ها اظهار نمود که روس ها انتقام خود را خواهند گرفت و تا ریشه کن کردن آخرین مرکز مبارزات مجاهدین پیش خواهند رفت[۱۰].
همچنین نشریّۀ « نویورمیای » - ارگان رسمی وزارت خارجۀ روس - طی مقاله ای نوشت:
« در این حال حقیقت انسانیت و مروّت، مقتضی ظلم است و باید تمام اهل تبریز را مسؤل قرار داده و به سزایشان برسانیم. برای اغماض و چشم پوشی روس هم حدّی خواهد بود.»[۱۱]
مقامات بلند پایۀ روسیّه نیز پس از دریافت گزارش ها، سخن از انتقام به میان آوردند. نایب السلطنۀ قفقاز « کنت ا.ا.ورونتسوف – داشکوف » بلافاصله پیشنهاد کرد که نیروهای روسیّه بی درنگ به سوی تهران پیشروی کنند. اصرار داشت که مجاهدین و فدائیان بازداشت و در صورت مقاومت ریشه کن شوند. او طی گزارشی به سنت پترزبورگ نوشت:
« حملۀ گستاخانه به سوی نیروی ما در تبریز و شکنجه ای که به زخمیان ما داده اند[۱۲]، شدید ترین انتقام ها را ایجاب می کند و با توجه به این مطلب من به ژنرال « وروپانوف »[۱۳] پیشنهاد خواهم کرد که به محض آنکه با نیروی خود وارد تبریز شد، ارگ را منفجر کند و دادگاه های نظامی برقرار و تمامی کسانی را که محرک حمله به قوای نظامی ما بوده اند، محاکمه کنند. همچنین کسانی که جرمشان زجر دادن زخمیان ما بوده است[۱۴]، همچنین همۀ اتباع [کلمه ای ناخوانا است] که در ایران متواری شده و در حملۀ مسلحانه برضد سپاهیان ما شرکت جسته اند. احکام دادگاه های نظامی باید فورآ اجرا شود.»[۱۵]
این شخص، آنچنان غرق در انتقام جوئی بود که برای تنبیه مجاهدان تبریز، انتقام تمام منطقۀ شمالی تحت سلطۀ روسیّه را از حکومت خویش درخواست کرد و نوشت:
« من سخت اصرار دارم که برای انتقام خون روس هائی که ریخته شده است، باید اقداماتی به قصد سرکوبی تبریز در رشت به عمل آید. همۀ بزهکاران باید محاکمۀ نظامی شوند، آنهم در ایران و در نقاطی که این جنایت ها روی داده است...»[۱۶]
بدنبال گزارشات فوق، حکومت روسیّه در تاریخ ۴ دی ماه ۱۲۹۰ تشکیل جلسه داد تا در بارۀ پیشامد تبریز گفتگو کرده و در مورد سیاستی که باید آنجا دنبال شود، تصمیم لازم اتخاذ کنند[۱۷]. در آن جلسه شمار تلفات نظامیان روسیّه در طول این جنگ ها، تعداد یک افسر، سی و نه تن سرباز کشته و پنج افسر و چهل و دو سرباز زخمی برآورد شد[۱۸]. همچنین تعداد نیروهای امدادی که به ایران ارسال شده بود بررسی و دستورانتقام از مجاهدان تبریز به شرح زیر صادر گردید:
«... از جملۀ [ تسلیحات نظامی ارسال شده ] چهار هنگ پیاده و پنج اسواران قزاق و سه آتشبار که هرکدام سه توپ و یک دسته خمپاره انداز و یک دسته مهندسی. نیروی دیگری عبارت از چهارهزار تن سرباز از قفقاز به انزلی و رشت و قزوین گسیل شده است. ناوهای جنگی « قارص » و « اردهان » به انزلی فرستاده شده اند. رئیس هیئت وزیران به نایب السلطنۀ قفقاز دستور داده است که دادگاه های نظامی برای محاکمۀ کسانی که محرک حمله به روس ها و شکنجه دادن آنها بوده اند و محاکمۀ انقلابیون روسی که در فعالیت های ضد روسی ایران شرکت جسته اند، برپا شود....»[۱۹]
نایب السلطنۀ قفقاز پس از دریافت این دستور، آن را کافی ندانست! و لذا به خشم آمده و با ارسال تلگرافی به شخص تزار، ضمن شمردن رشادت نظامیان روسیّه در این درگیری ها، در خواست تنبیه شدید تر مجاهدان تبریز شد. در این تلگراف آمده بود:
« هرگونه تأخیری در کار و ابراز اَعمال انسانی زیاده از حدّ به ابراز ضعف از جانب ما تفسیر و به وابستگی ما به نفوذ های قوی خارجی[۲۰] حمل خواهد شد.»[۲۱]
تزار پس از دریافت تلگراف فوق، در گرفتن انتقام با نایب السلطنه همصدا شد و در جواب نوشت:
« من از حملۀ گستاخانۀ ایرانیان به قوای خودمان در تبریز بیزار و خشمگینم. فرمانی را که به ژنرال وروپانوف داده اید تا باخشونت و سرعت عمل کند کاملآ تصویب می کنم. به واحد های ما که متحمل تلفاتی شده اند، تشکرات صمیمانۀ مرا اتلاغ کنید. نیکلا. »[۲۲]
آنگاه تزار مستقیمآ کنسول روسیّه در تبریز ( میلر ) رامأمور انتقام گیری و کشتار مجاهدان تبریز کرده و او را در انجام این امر مورد پشتیبانی قرار داد. [۲۳]
دلاوران تبریز در چنگال دژخیمان
بدین ترتیب زمینۀ یک انتقام گیری وحشتناک از مردم تبریز و رشت و بندر انزلی و مشهد آماده شد. در تبریز از تاریخ پنجم دیماه، نظامیان تازه رسیده حضور خویش را با آتش توپخانه به اطلاع مردم رسانیدند. فردای آن روز ( پنجشنبه ششم د یماه) – پس از خروج مجاهدان از شهر - نظامیان روسیّه جرأت کرده و ارگ شهر را ( که خالی بود) در اختیار گرفته و پرچم خویش را بر بالای آن به اهتزاز درآوردند. از روز هفتم دی ماه کنسول روسیّه و عوامل وی در جستجوی آزادیخواهان و مشروطه طلبان بود[۲۴]. کسروی که در آن تاریخ در تبریز بوده است در این مورد می نویسد:
« میلر و دستیار او ودنسکی از یک سو کسانی را که در جنگ چهار روزه پا در میان داشته بودند، دنبال نموده گرفتاری آنان را از کارکنان خود می خواستند و کسانی را به نام یاد می کردند. اسد آقا [از مجاهدان سرشناس که از یک چشم نابینا بود – م] که روز یکم جنگ آن دلیری را در پیرامون کونسولگری کرده و یک افسری را کشته و مترالیوز [ مسلسل – م ] از روسیان گرفته بود، کنون میلر پا به زمین کوبیده می گفت: آن یک چشم را پیدا کنید. از سوی دیگر سیاست ماکیاولی به کار برده می خواستند فرصت از دست نداده همۀ کسانی را که به غیرت و کاردانی شناخته گردیده اند و در یک روز سختی مایۀ دلیری مردم توانند بود نابود سازند.»[۲۵]
( به طوری که در صفحات قبل گفتیم )از بین کلیّۀ آزادی خواهان، تنها کسی که بدون پروا و آشکارا هنوز برای حل مشکلات شهر تلاش می کرد، ملای شهیر تبریز «ثقة الاسلام» بود. او پس از ورود قوای کمکی روس ها به تبریز، تغییر موضع کنسول روسیّه را ملاحظه کرده و متوجه این امر شده بود که از نظر آنان او یکی از مقصرین اصلی کشتار نظامیان شان به شمار می رود و لذا به زودی برای انتقام گیری به دست روس ها گرفتار خواهد شد. با اینهمه، خانه اش مأوای همشهریان مضطربش بود و خود نیز برای حل گرفتاری ها - و به امید نجات شهر و شهروندان - بین کنسولگری های روسیّه و انگلستان در رفت و آمد بود[۲۶]. علی هیئت ( رئیس دیوان عالی بعدی کشور) از خاطرات آن روزهای خویش در بارۀ ثقة الاسلام یاد آوری کرده بود که:
« ... با اینکه همه می دانستند که جان ثقة الاسلام در خطر است و خود او هم چون دیگران خطر را درک کرده مردانه در خانه نشسته و کمال کوشش را برای نجات شهر از قتل و غارت می نمود و به اشخاصی که جانشان در خطر بود پیغام می داد که به هر وسیله که ممکن است، شهر را ترک کنند و ساعتی در تبریز نمانند. من پس از ملاقاتی که با ثقة الاسلام کردم، چون بی نهایت مضطرب و بلاتکلیف بودم، نامه ای بدین مضمون به ثقة الاسلام نوشتم، « چه باید بکنم».
ثقة الاسلام جواب داد: اگر می توانید از شهر خارج شوید ولی من کار خودم را به خدا می سپارم.»[۲۷]
در روز هشتم دی، ناطق شهیر تبریز و - یکی از مشوقان جنگ های اخیر - «شیخ سلیم» را به همراهی برادرش «آقا کریم» دستگیر و به کنسول خانۀ روسیّه سپردند. در مورد چگونگی دستگیری او نوشته اند:
« ... او با برادرش در محلّۀ سُرخاب در خانۀ یکی از اقوامش پنهان شده بود. سادات محلّۀ سُرخاب ( که مخالف مشروطه و طرفدار روس ها بودند) به آن خانه هجوم برده و او را کتک زنان به قونسول خانه بردند. بیچاره را آنقدر کتک زده بودند که اگر به دار هم نمی کشیدند، مرده بود.»[۲۸]
روز بعد ( نهم دیماه ) ثقة الاسلام را از جلو خانه اش بازداشت کرده و به کنسولخانه سپردند[۲۹] بدین شرح که:
« ... طرف عصر یک نفر افسر و ۲۰ نفر قزاق با یک درشکه به خانۀ مرحوم ثقة الاسلام می روند، که شما را جنرال قونسول می خواهد. آن مرحوم نظر به عوالم چند روزه با قونسول چنین دانسته که شاید باز کاری واقع شده، بدون تأمل سوار درشکه شده به قنسولخانه می آید. به مجرد رسیدن دست هایش را بسته به باغ شمال می برند ... »[۳۰]
همچنین در همین روز تعدادی از بزرگانِ آزادیخواه شهر را دستگیر کردند. در بین آنان دو پسر « علی مسیو »[۳۱] به نام های حسن (۱۸ ساله) و قدیر (۱۲ ساله) وجود داشتند. در مورد چگونگی دستگیری این دوتن در کتاب نامه هائی از تبریز می خوانیم:
« ... این دو بچه که بعد از فرار دو برادر بزرگ شان با جمعی از مجاهدین ... آواره مانده و به هرجا رفته اند کسی راه نداد. عاقبت پیش یکی از تجار تبعۀ روس رفته اند که قوم و خویش آن ها بود. او سه روز آن ها را در حجرۀ خود مخفی کرده، بعد بیرون کرده [از حجره اش اخراج کرده] و آن ها از همه جا مأیوس شده یک سره به خود قونسول خانۀ روس رفته و گفته اند ما مشروطه طلبیم و وطن خود را دوست داریم و جائی نداریم هرچه می خواهید بکنید، بکنید ... »[۳۲]
در بین دستگیر شدگان آن روز شخصیتی بود به نام « میرزا ابوالقاسم ضیاء العلما» که از علمای نامدار تبریز بود. او گذشته از آشنائی اش با علوم و فنون مغرب زمین، به زبان های فرانسه و انگلیسی و روسی نیز آشنا بوده است. همچنین صاحب ترجمه های متعدد و نیز رئیس محاکم استیناف بود[۳۳]. او را وقتی که دستگیر می کردند، دائیاش به نام حاج محمدقلیخان همراه او می رود تا بتواند خبر او را به مادرش برساند. خود دائی را نیز روس ها بازداشت می کنند.[۳۴]
ادامه دارد
_________________
[۱] - نشریّۀ « نویورمیای » ارگان رسمی وزارت خارجۀ روس، به نقل از شوستر، اختناق در ایران، ص ۲۱۰.
[۲] - کاظم زاده، روس و انگلیس در ایران، ص ۶۲۲.
[۳] - کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۲۷۷.
[۴] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۶۲۳.
[۵] - shipley
[۶] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، صص ۶۴- ۶۳.
[۷] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، صص ۷۰- ۶۹.
[۸] - همان بالا.
[۹] - در حقیقت علت اعدام ها و قتل عام مجاهدان شهر تبریز به دستور کنسول روسیّه، قبل از هرچیز جسارت دلاوران تبریز در مقابل قوای روسیّه بود. برای حکومت روسیّه این امر قابل هضم نبود که مردان تبریز چنین جسارت عظیمی نسبت به قوای آنان به خرج دهند. آنان تبریزرا نیز مثل تهران مطیع و تسلیم می خواستند. همانگونه که دولت تهران در آن تاریخ به دنبال اولتیماتوم روس ها نمایندگان مرد مرا به زور از مجلس اخراج کرده و گران ترین کالای مردمی یعنی مجلس شورای ملی را تخته قاپو کردند و با این عمل خویش مشروطیت را نیز به تعطیلی کشانیدند، انتظار داشتند که تبریز نیز از پایتخت کشورش متابعت نماید. تهران آنچنان از حکومت روسیّه در وحشت بود که پس از فرار مجاهدان تبریز از شهر و رسیدن آنان به کشور عثمانی، حاضر به کمترین حمایت از آنان نشد و آن بیچارگان در آن کشور با گرسنگی و بیخانمانی گریبانگیر بودند ولی حکومت ایران بداد آنان نرسید. در کتاب « نامه هائی از تبریز » در این باره می خوانیم: « ... جمعی از مجاهدین که به سلماس و از آنجا به خاک عثمانی گذشته و حالا در قرب حدود آواره مانده اند، متصل به اسلامبول تلگراف می کنند که از تهران به ما تکلیف بخواهید، حکومت تهران هم جواب می دهد که چون آن ها عاصی به روسند ما مداخله نمی کنیم و حالا چند صد نفر آنجا گرسنه و در سرما مانده و خیلی از آنها ناخوشند ... » ( ص ۹۸ ).
[۱۰] - مورگان شوستر، اختناق ایران، ص ۲۶۰.
[۱۱] - شوستر، همان گذشته، ص ۲۶۰.
[۱۲] - هیچ سرباز روسی در خارج از جنک شکنجه نشده بود. کنسول در گزارش خود به دروغ این مطلب را پیش کشیده بود.
[۱۳] Voropanov
[۱۴] - گفتیم که این اتهام خلاف حقیقتا طی گزارشی از سوی کنسول روسیّه در تبریز برعلیه مجاهدان ایران زده شده بود. مجاهدان کاملآ رعایت دشمن را در خارج از درگیری های شهری می کردند.
[۱۵] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۶۲۳.
[۱۶] - کاظم زاده، همان، ص ۶۲۴.
[۱۷] - ملک زاده تلگراف رمزی سفیرکبیر ایران به دولت را بیان کرده است که می نویسد:
« هفت محرم هیأت وزرا قرار دادند به رؤسای قشون روس در تبریز و رشت و انزلی اختیار تام داده شود که به اتفاق قنسول روس مقصرین اغتشاش را چه تبعۀ ایران و چه تبعۀ روس حبس و برطبق قانون نظامی سیاست کنند. از فدائیان خلع اسلحه شود، امکنه هائی که مقاومت می نمایند خراب نمایند.» تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۵۲۷.
[۱۸] - از اینکه روس ها در گزارشات خود تعداد چهل و نه تن کشته از نظامیانشان را اعلام کرده اند – به اعتقاد ما – یک تاکتیک روانشناسی جنگی بوده است.
[۱۹] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۶۲۴.
[۲۰] - قصد او از « نیروهای قوی خارجی »، نیروهای انگلیسی بود.
[۲۱] - کاظم زاده، همان، ص ۶۲۴.
[۲۲] - کاظم زاده، همان، ص ۶۲۵.
[۲۳] - همان بالا، ص ۶۲۶.
[۲۴] - از روز هفتم محرم بنا به دستور پطرسبورغ، تفتیش در شهر برای دستگیری و مجازات کسانی متهم به جنگ کردن با روس ها بودند، آغاز شد و عدۀ کثیری از مردمان بی گناه را با شدت و سختی یا بهتر بگویم با وحشی گری دستگیر و زندانی کردند تا بر طبق اصول جنگی در دادگاه صحرائی محاکمه و مجازات نمایند.( ن- ک: ملکزاده، همان گذشته، ص ۱۵۲۷)
[۲۵] - تاریه هیجده ساله، صص ۳۹۵- ۳۰۳.
[۲۶] - کسروی می نویسد: « ... آقای فرشی [ یکی از مجاهدان تبریز ] می گویند که چون در آن روزها من در شهبندری عثمانی [کنسولگری عثمانی] پناهنده بودم، شهبندر با من گفت: روسیان آهنگ گرفتن ثقة الاسلام را می دارند، شما بنویسید او نیز خود را به شهبندری برساند. من نامه ای نوشته با دست یکی از کسان خود فرستادم. و چون بازگشت نامه ای آورد که ثقة الاسلام در جواب من فرستاده و در آن چنین نوشته بود: هنگامی که در زمان عباس میرزا آقا میر فتاح جلو افتاده شهر تبریز را به دست روس سپرد، از آن زمان صد سال می گذرد و همیشه نام آقا میر فتاح به بدی یاد می شود، شما چگونه خرسندی می دهید که من در این آخر زندگی از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کشم و دیگران را در دست دشمن گزارم؟ (تاریخ هیجده ساله، ص ۳۰۵)
[۲۷] - مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۷- ۶، ص ۱۵۲۷.
[۲۸] - ادوارد براون، همان گذشته، ص ۱۶۳.
[۲۹] - در کتاب نامه هائی از تبریز، در مورد دستگیری ثقة الاسلام چنین می خوانیم:
« ... روس ها او را در کالسکه ای بسیار قشنگ و آراسته به کنسولگری خود در تبریز برده اند و پس از اینکه منتهای احترام را به او کرده اند، خواستند که نامه ای به خط و مهر خود بدهد و اشعار دارد که از روس ها منتهای رضایت را دارد، و او خود آن ها را به تبریز دعوت کرده است، تا بعضی اصلاحات را عملی سازند. اما چون ثقة الاسلام از پذیرفتن درخواست ایشان امتناع نموده او را به دار زده اند ...» صص ۹۰- ۸۹.
[۳۰] - ادوارد براون، نامه هائی از تبریز، ص ۱۶۳.
[۳۱] - علی مسیو، (آزادی خواه و مشروطه طلب تبریزی) رئیس انجمن غیبی تبریز و از پایه گزاران مجاهدان تبریز بود که کلیّه جنگ های یازده ماهۀ تبریز با محمدعلی شاه را او با همکاران خویش اداره کرده بود.
[۳۲] - ص ۹۸.
[۳۳] - مقاله، حسن قاضی طباطبائی، حکم استیناف ضیاء العلما. ( قابل مشاهده در انترنت ).
[۳۴] - کسروی، همان، ص ۳۰۷.
منبع: عصرنو